نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۶۰ مطلب با موضوع «2. نوجوان :: نوجوان - رمان و داستان بلند» ثبت شده است

پنجشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۸، ۱۱:۰۰ ب.ظ

پایگاه سری

پایگاه سری : قصه بزرگ مردانی که کوچک بودند...روایتی از جنگ کردستان

داوود امیریان پایگاه سری عهد مانا

پایگاه سری : قصه بزرگ مردانی که کوچک بودند…روایتی از جنگ کردستان

 

یگاه سری
نویسنده: داوود امیریان
انتشارات: عهد مانا

خلاصه:

این کتاب روایتگری دو داستان جبهه و جنگ اولی در کردستان است. قصه بزرگ مردانی که کوچک بودند.
جعفر وناصر دو رفیق و همراه، در یک عملیات به نوجوانی برخورد می کنند که راهنمای آنها در پیدا کردن پایگاه سری موشکی می شود.
اما داستان دوم روایت نوجوانی است که فرار می کند و اتفاقی سوار بر قطاری می شود، که به سمت جبهه در حرکت است.

صدای موج دریا,بهترین موسیقی
آرش از صدای موج دریا لذت می برد، انگار بهترین موسیقی عمرش را می شنید.
#پایگاه سری
بریده کتاب(۱):

مهدی به وسط محوطه رسید. با نگرانی، به چپ و راست چشم گرداند. هیچ صدایی جز وزش باد نمی امد.
آهسته و خفیف گفت : کرامت! کرامت! هی. بچه ها کجایید؟
قطره ای بر پیشانیش چکید. فکر کرد که برف است با دست
پاکش کرد. اما وقتی به دستش نگاه کرد، از وحشت یخ زد.

قبر شهدا,قطره آب
قبر شهدا، با قطرات باران شسته می شد.
#پایگاه سری
بریده کتاب(۲):

اتوبوس به خیابان اصلی پیچید. مسافرانی که در صف ایستاده بودند، با خوشحالی چشم به اتوبوس سبز رنگ دوطبقه دوختند که حالا لک و لک کنان نزدیک می شد. جنب و جوش میان مسافران افتاد. پیر مردی از وسط صف بر سر نوجوانی که سعی می کرد خودش رابی خیال نشان دهد و در همان حال موذیانه و آهسته به اول صف نزدیک شود، فریاد کشید :
-آهای بچه، برو ته صف. ص۱

راه درست زندگی,انتخاب راه
کوزه ای را که پی آب برند
عاقبت می شکند در ره آب…
#کتاب پایگاه سری
بریده کتاب(۳):

اصغر قضیه مجتبی دیده بان شهید را تعریف کرد. نقشه سوراخ شده را به آن ها نشان داد و گفت: ((برادر افشاری احتمال می ده که نقطه ی مورد نظر پایگاه موشکی باشد. یعنی سایت موشکی.)) ص۵۲

آب,کوزه,تشنگی
کوزه ای را که پی آب برند
عاقبت می شکند در ره آب…
#کتاب پایگاه سری

معرفی بیشتر به روایت کلیپ…

نمایشگر ویدیو
00:00
 
00:00
 
 
 

 

بریده کتاب(۴):

صدای ناصر از آن سوی شیشه آمد :
_ هی! چه کار می کنی؟ باز کن ببینم برادر هیچکاک!
صادق در را باز کرد. ناصر پرید تو ماشین:
– چه کار می کنی هیچکاک؟
صادق با درماندگی گفت ناصر جان! قربون هیکل زهوار در رفته ات برم. کم سر و صدا کن. سوژه از دستم در می ره
– کدوم سوژه؟
صادق به رزمندگانی که جلوی صحنه نشسته بودند و غرق تماشا بودند اشاره کرد. ص۵۳

عشق حسین
عشق حسین، ما را به این وادی کشانده…
#پایگاه سری

بریده کتاب(۵):

جعفر نگاهی دیگر به نقشه ی سوراخ شده و نقشه ی چاپی منطقه کرد و گفت: ((پس باید تنگه ی ((کانی کالو اری)) را رد کنیم. از تنگه ی دست راست بگذریم و از کوه کبودک به چپ بریم.  درسته؟

بهترین موسیقی
اتگار بهترین موسیقی عمرش را می شنید،
آرش از صدای موج دریا لذت می برد.
#پایگاه سری

بریده کتاب(۶):

ستون سه نفره به راه افتاد. ناصر به لباسش اشاره کرد و گفت :((با پوشیدن این لباس کردی لهجه ام داره عوض می شه.))
جعفر گفت: ((هیس! بابا مگر نگفتم ساکت.))

عقریه های ساعت,ارزش وقت
عقربه های ساعت، هم چنان گردش می کردند.
#پایگاه سری
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۸ ، ۲۳:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

آشیانه در مه

 

آشیانه در مه : امیرحسین فردی، سوره مهر

خلاصه:

پسری به نام شکور، جوجه قرقی که در روستا پیدا کرده به خانه می آورد و او را بزرگ می کند. در این میان پسر ارباب که جمشید نام دارد و با تفنگش پرنده ها را شکار می کند، با شکور درگیر می شود. در این میان اتفاقات جذاب، جدی و غم انگیزی رخ می دهد.

بریده کتاب(۱):

  • در ده، فقط دو دکان وجود داشت. یکی از آن دو، دکان حاج بایرام بود، در این دو دکان همه چیز فروخته می شد. از کفش و کلاه و پارچه و قند و شکر گرفته، تا نفت و گوشت و نقل های رنگی. شکور وقتی وارد دکان شد و سلام داد و گفت:
  • حاجی گوشت دارید؟
  • حاج بایرام گفت: چه گوشتی جانم؟
  • شکور پا به پا شد و گفت: برای قرقی می خواهم.
  • حاجی پرسید: برای قرقی؟
  • جواب داد: آره حاجی! آخر یک قرقی گرفته ام می خواهم صبحانه به او گوشت خام بدهم … بعد از مدتی حاج بایرام با یک مشت گوشت که لای کاغذی پیچیده شده بود پیش او برگشت.
  • گفت: همین طور ببر بده حیوان بخورد. بگو یادش باشد مهمان حاج بایرام است.
  •  

بریده کتاب(۲):

  • زخمی شدن مونس (قرقی شکور) حوصله برای شکور نگذاشته بود. اما با دیدن شور و حال بچه ها کم کم میل لخت شدن و به آب زدن را در خودش حس می کرد. بعد از لخت شدن، ناگهان کسی از پشت محکم هلش داد تا به رودخانه بیفتد. وقتی یک جا ماند به اطرافش نگاه کرد. بچه ها قاه قاه می-خندیدند. بالای بلندی فرض علی روی پاهای لاغر و کمانی اش به هوا می پرید و در حالی که غش غش می خندید گفت: چه شیرجه ای! چه پشتکی! … شکور هم خندید.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

زیر شاخه زیتون

کتاب زیر شاخه زیتون: مجموعه ای از داستان های کوتاه از تاریخ با زبانی ساده

 

کتاب زیر شاخه زیتون: مجموعه ای از داستان های کوتاه از تاریخ با زبانی ساده

 

کتاب زیر شاخه زیتون : مرتضی دانشمند

بریده کتاب(۱):

سردار بزرگ پهندشت صفین به سپاه انبوه خود رسیدگی می کرد. ناگهان صداهای مبهم و درهمی به گوش رسید. کم کم بیشتر و بیشتر شد. حالا فرمانده بزرگ به وضوح می شنید که…

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
سه شنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

تو را خانه ای هست

تو را خانه ای هست: داستان زندگی شیخ بهایی عالم بزرگ تشیع

تو را خانه ای هست: داستان زندگی شیخ بهایی عالم بزرگ تشیع

تو را خانه ای هست : کامران پارسی نژاد

بریده کتاب(۱):

از کلبه خارج شد. شمس الدین محمد مانده بود به دنبال همسرش خارج شود یا عبدالصمد را آرام کند. او را در آغوش گرفت. مادر بازگشت. ظرف را روی زمین گذاشت. بچه ها به داخل ظرف سرک کشیدند. پدر متحیر و آرام خود را به ظرف رساند. سه گلوله برفی درآن بود.
_فرزندانم،این آرد است. پخت آن خیلی طول می کشد. تا من برایتان نان بپزم، شما بخوابید. من بیدارتان میکنم…

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

کودک آندلسی

کودک آندلسی: داستانی عبرت آموز از نوجوانی به ظاهر مسیحی اما در باطن مسلمان.

 

کودک آندلسی : جواد محدثی, نشر بوستان کتاب قم

معرفی:

آندلس،یک سرزمین اروپایی که وسیعه!
متمدنه! ثروتمنده! قدرتمنده! پیشرفته است!
اما از هم می پاشه، نابود میشه. و تو وقتی می خونی دهنت بازمی مونه!

خلاصه:

کودک اندلسی داستان مهیج نوجوانی است از یک خانواده به ظاهر مسیحی اما در باطن مسلمان از سرزمین اندلس که پس از سقوط درد آور حکومت و تمدن مسلمانان در پی تهاجم فرهنگی و نظامی و مسیحیان بر کشور او برای حفظ جان و ایمان خود به کشور مغرب (مراکش) هجرت می کند.

بریده کتاب(۱):

گاهی حس میکردم بعضی چیزهارا از من پنهان می کنند، بعضی حرفهارا به صورت رمزی رد و بدل می کنند، بعضی کارها را دور از چشم من انجام می گیرد و من از آنها سر در نمی آورم. وقتی هم می پرسم سعی می کنند فکر مرا با موضوع دیگری مشغول کنند تا سوال از یادم برود مدتی با این وضع روبه رو بودم…

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
سه شنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

تپه تاپالای

تپه تاپالای: ماجراجویی از تپه تا جنگل

تپه تاپالای : یاسریسنا

 

معرفی:

درب کارگاه جنگلی را که باز می کند با یک موجود عجیب مواجه می شود. حشره ای سیاه رنگ…
جوان دانشجو برای آنکه از پروژه خاص و حساس و البته حیرت انگیز استادش سر در بیاورد؛ مدتی را در جنگل می ماند…

بریده کتاب:

توی تاریکی، کورکال کورمال خودش را به صندوقچه رساند.درش را باز کرد ودستش را تا آرنج فروکرد توی صندوق.لوله ی تفنگ را به چنگ گرفت و بیرون کشید. صدا هرآن قوی تر می شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
سه شنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

زمانی برای بزرگ شدن

زمانی برای بزرگ شدن: رمانی پرشور برای نوجوانان

زمانی برای بزرگ شدن: رمانی پرشور برای نوجوانان

زمانی برای بزرگ شدن ، نویسنده: محسن مومنی، نشر سوره مهر

معرفی: از وقتی که برادرش عضو گروهک منافقین شده بود و تعدادی از مردم را کشته بود دیگر نمی توانست سرش را بالا بگیرد و با غرور قدم بزند . اما از وقتی که تصمیم گرفت تا خودش به مقابله با برادرش برود ، خیلی از مشکلاتش حل شد این کتاب داستان یک نوجوان پرشور است.

بریده ای از کتاب:
آره پسر چشمت روز بد نبینه، هنوزحرف منصور تموم نشده بود که شلنگ شاپور استوار خورد گردنش،
مارو میگی دوپا داشتیم، دوتای دیگه هم قرض کردیم و دِ دررو. پشت سرمون داشت فحش می داد که زیر پای پسرش نشستیم.(صفحه۱۵)

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۷، ۰۶:۱۳ ب.ظ

شاهین و بشکه های باروت

شاهین و بشکه باروت ، نویسنده محمد رضا اصلانی

برای نوجوانان با عملیاتی سری و مخفی کاری هایش: شاهین و بشکه باروت

معرفی: محسن و مرتضی اعضای تیم دو نفره ای هستند که به دستور برادر بزرگتر عملیات سری را انجام می دهند.
با خواندن کتاب عضو سوم این تیم شده و در تعقیب و گریزهای آنها شریک باش…

بریده ای از کتاب(۱):
با اطمینان گفتم: « بابا من مطمئن هستم که شما اشتباه می کنید، توی آن بشکه فقط نفت هست، نه چیز دیگر»
بابا سکوت کرد و من معمایی را که پیش آمده بود خیلی زود حل کردم: م.ک.ب، حرف های اول عبارت «مخصوص کلثوم بانو» وقتی که معما را توضیح دادم او لبخند تلخی زد و از این که معمای به آن آسانی درجه دار رکن دوم را گیج کرده بود به فکر فرو رفت. (صفحه۲۶)

بریده ای از کتاب(۲):
لازم بود جواب نامه را فوری بفرستم و وظیفه ام را در جایگاه فرمانده ی گروه دو نفره به خوبی انجام بدهم.
«…تیم دونفره ی مالو رفته است روش مبارزه را عوض می کنیم و به شکل مخفیانه تری عملیات را انجام می دهیم. چند روز قطع ارتباط با بچه ها می تواند ما را در رسیدن به هدف کمک کند و ذهن آقاجان را متوجه موضوع دیگری کند.
از شاهین کوچک به شاهین بزرگ « در قفس باز است ولی تا چند روز برای گمراه کردن بشکه باروت در قفس خواهیم ماند و پس از آن پروازهایمان شروع می شود…» (صفحه۳۷)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۷ ، ۱۸:۱۳
نمکتاب ...
يكشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۰:۴۱ ق.ظ

اگر بابا بمیرد

 

اگر بابا بمیرد : محمدرضا سرشار، سوره مهر

 

 اگه یه مشکل سخت برات پیش بیاد چیکارمی کنی ؟چجوری حلش می کنی؟

 میخوای بدونی اسماعیل چیکارکرد؟با اینکه فکر می کردکاری ازش برنمیاد اما....بخون تا کیف کنی.

 

خلاصه کتاب:

داستان پسر نوجوانی که در روستایی زندگی می کند کی خیلی برف باریده و راه های ارتباطی بسته شده و پدرش هم به شدت مرض است او فقط برای خوب شده پدرش دعا می کند تا اینکه می فهمد دعای خالی نتیجه ندارد و باید برای حل مشکل تلاش هم کرد.

 

برشی از کتاب :

سوز سردی می وزید.قرچ قرچ فشرده شدن برف ها زیر پایمان و هن و هن نفس نفس های مشهدی  قاسم, تنها صدایی بود که به گوش می رسید. ناگهان زوزه بلندی سکوت شب راشکست و به دنبالش چند زوزه دیگر....

سر جایمان میخکوب شدیم.وحشت سرتاپایمان را گرفت.مغزمان فلج شد. چندلحظه مثل مجسمه های  سنگی ایستادیم وگوش دادیم.مشهدی قاسم با لحنی که آهنگ گریه داشت گفت:تمام شد! ازچیزی که می ترسیدم به سرمان آمد,گله گرگ ها! برجعلی گفت:حالا چه کارکنیم؟

  مشهدی قاسم گفت:حرف از رودرو شدن گذشته باید فکری دیگر کرد.

  برجعلی یکدفعه ازجایش پرید و گفت:آتش...آتش! و هیجان زده اضافه کرد:کبریت...!مشهدی قاسم کبریت...!

  صدای زوزه ها آن به آن نزدیک ترمی شد.درآن تاریکی چیزی که نمی دیدیم ولی می توانستیم حدس بزنیم چهل پنجاه متر بیشتر با ما فاصله ندارند.

  برجعلی پالتویش را درآورد. قسمتی از برف ها را کنار زد و پالتو را روی زمین گذاشت.

  حالا صدای نفس نفس زدن گرگ هارا هم می توانستیم بشنویم.من و مشهدی قاسم شروع به کندن لباس های رویمان کردیم.برجعلی شروع کرد کبریت کشیدن. کبریت اولی دومی کاری ازپیش نبرد نالیدم :

  برجعلی !عجله کن رسیدند!...

  چندین نقطه روشن درست به چندقدمی ما رسیدند و بعد هیکل های ترسناک گرگ ها از میان مه پیداشد....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۰:۴۱
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۲۸ ق.ظ

پسران جزیره

 

 

 

پسران جزیره : شما هم لذت ببرید از خواندن روایت این بزرگ مردان کوچک...

پسران جزیره : شما هم لذت ببرید از خواندن روایت این بزرگ مردان کوچک…

پسران جزیره : حسین فتاحی، نشر امیرکبیر

بعضی وقت ها دلت می خواهد به همه نشان بدهی که بزرگ شده ای و باید تو را جزو آدم ها حساب کنند. آن وقت می روی سراغ کارهایی که بوی خطر می دهد و وحشتناک است. حالا فکرکن که موفق هم بشوی.
چه لذتی دارد خواندن این کتاب!


برشی از کتاب


گفتم: عجب چشمت تیز است. قاسم آهسته گفت: بزن به تخته چشم نخورم. گفتم: بو هم خوب تشخیص می دهی، آن بوی سیگار یادت هست؟ گفت: اگر این دو تا چیز را نداشتم که کارم زار بود. چند لحظه نگذشته بود که دیدم قاسم دارد با بینی اش تند و تند هوا را بو می کشد، بعد آهسته گفت: بوی آتش! لحن صدایش عوض شده بود. ترس داشت و آهسته حرف می زد. گفتم: بیا برگردیم. قاسم گفت: کجا برویم، تازه هرکه هست احتمالا صدایمان را شنیده، آتش همین نزدیکی است. قاسم اسلحه اش را به حالت آماده در دست گرفت و آهسته رفت گوشه سمت چپ آنجا ایستاد. من در تاریکی نمی دیدمش، ولی چون می دانستم آنجا ایستاده قوت قلب داشتم...ص74  

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۲۸
نمکتاب ...