تنها زیر باران
عکس نوشته هایی دلنشین از کتاب تنها زیر باران
مهدی
رمان رنج مقدس ، نویسنده نرجس شکوریان فرد، انتشارات عهد مانا
لذت تنهایی حس متفاوتی بود که در سر و صداها و شیطنت ها نبود…
توهم بشریت انگار به اوج خود رسیده است !…
از خودش می ترسید ….
اشک، چیزی نیست که بشود جلویش سد ساخت…
نقاشی هایی زیبا از نقاش باشی برای کتاب رنج مقدس نوشته نرجس شکوریان فرد
زندگی می گذرد؛ با رنج هم می گذرد ! فقط اگر زرنگ باشی، رنج ها را عاشقانه رقم می زنی.
زندگی می گذرد؛ با رنج هم می گذرد ! فقط اگر زرنگ باشی، رنج ها را عاشقانه رقم می زنی.
بیشتر ببینیم: کلیپی از عکس نوشته های زیبای کتاب رنج مقدس
بخواب خانمم!
فردا اذیت میشی؛
خواهشا مراقب خودت نیستی مراقب بانوی من باش !
بخواب خانمم!
فردا اذیت میشی؛
خواهشا مراقب خودت نیستی مراقب بانوی من باش !
بریده کتاب(۱):
ولف آدلر، پروفسور دانشگاه کلمبیا می گوید:
” بهترین و دلکش ترین نواهای موسیقی، شوم ترین آثار را روی دستگاه عصبی انسان می گذارد، به خصوص اگر هوا گرم باشد، این تخریب بیشتر می شود.” (زیرا یکی دیگر از عوامل بهم زدن سیستم عصبی گرماست.)
بریده کتاب(۲):
نوای موسیقی از احساسات و انفعالات درونی انسان ناشی می شود و معرف، غم و شادی، هیجان و آرامش روحی انسان است.”
به عبارت دیگر وقتی که یک موسیقی حماسی نواخته می شود، من می جوشم نه اینکه محتوای موسیقی این حالت را در من بوجود می آورد. پس موسیقی محتوایش حماسه و محبت و عشق و اندوه نیست، بلکه این عناصر، رسوب یافته و بایگانی شده در درون من است که با ورود امواج موسیقی به درونم تحریک می شود، این است اینکه می گویند موسیقی شکل دارد، ولی محتوا ندارد.
عکس نوشته زیبا کتاب « من، زندگی، موسیقی. »
بیشتر ببینیم: عکس هایی خاص و زیبا از کتاب کیمیاگر
آرزوهای دست ساز
نویسنده: میلاد حبیبی
انتشارات راه یار
معرفی:
دوران جنگ فقط پشت جبهه ها نمی نشستند دعا بخوانند و بگویند الهی صدام بمیرد. بلند می شدند و تیر می زدند. آن بلند شدن و تیر زدن، امروز این کار و تلاش و امیدواری است. اگر دلت دیدن یک جنگ تن به تکنولوژی بدون سلاح و بدون پشتوانه مادی می خواهد، حتما این کتاب را بخوان…
خلاصه:
ماجرای شکل گیری یک شرکت دانش بنیان در حوزه فناوری و کامپیوتر
😎یک بار یکی از اساتید در کلاس خاطره ای از «فایمن» برایمان تعریف کرد،
فایمن، یکی از برندگان جایزه 🎁 نوبل است.
او مهارت زیادی در تدریس دارد.
فیزیک را چرخ می کند و با ادبیات ساده سرخ می کند و به خورد دانشجویان می دهد. از این لحاظ شهرت زیادی برای خود دست وپا کرده است.
فایمن روزی برای سخنرانی به دانشگاه آرژانتین دعوت می شود.
⁉️ در حین سخنرانی، از دانشجوها می پرسد:
«شما چرا همان کاری را می کنید که ما در آمریکا انجام می دهیم؟
وضعیت کشور ما طوری است که باید روی لبه علم حرکت کنیم، اما شما که کشورتان مشکلات متعددی دارد،
بروید و مشکلات خودتان را حل کنید، نه این که به علومی بپردازید که شاید صد سال آینده هم به دردتان نخورد. »
برادر یکی از دوستانم تصادف کرد و فوت شد،
اما خانواده اش نمیتوانستند اثبات کنند که طرف مقابل مقصر است
از این که نمی شد مقصر را مشخص کرد خیلی ناراحت بودم☹️
یک بار هم یکی از هم کلاسی هایم با عصبانیت😡 به دانشگاه آمد. توی خیابان ماشینی جلویش پیچیده بود و بعد از تصادف فرار کرده بود.
اما این اتفاقات ما را به این ایده رساند که برویم دوربین روی ماشین مردم بگذاریم تا بتوانند از جلوی ماشینشان عکس و فیلم بگیرند…
ایدهای که به ذهنم رسید این بود که سر کلاس آتش بازی مختصری راه بیندازیم.
نقشه رو خودم کشیدم و تعدادی از بچههای کلاس هم کمک میکردند.
نقشه این بود که داخل میز معلم بمب دستی کار بگذاریم، تا هم معلم حالش جا بیاید و هم حال و هوای کلاس عوض شود.
چند ماه این طرف آن طرف را گشتیم. دست آخر از بازار چهارشنبه سوری مقداری باروت گیرمان آمد.
برای منفجر کردن بمب از راه دور باید فکر میکردیم.
سر کلاس فیزیک و حرفه و فن چیز هایی از حسگر های حرارتی شنیده بودم.
روز شنبه، زنگ اول به محض این که معلم وارد کلاس شد،
عملیات را شروع کردیم.
همه چیز آماده بود.
باریکه آفتابی که سر صبح از چاک پرده،
خودش را به شیشه ساعت مچی رسانده بود،
راهش را به سمت سر کج کرد.
سنسور داغتر و داغتر شد تا این که ناگهان زنگ مدرسه به صدا در آمد و کلاس تمام شد.
آقای معلم جلوپلاس اش را از کلاس جمع کرد و حسرت کباب شدنش را به دل حسین گذاشت.
بچهها رفتند سراغ بمب؛ به خاطر یک اشتباه ساده بمب منفجر نشده بود. ص ۲۴ و ۲۵
محمود شاگرد اول مدرسه بود و به شدت خجالتی و سر به زیر.
حسین در مدرسه دائم یک گوشه ای آتش می سوزاند و بعد بازیگوشی می کرد.
اما این ظاهر قضیه بود. آنها خصوصیات اخلاقی و رفتاری مشترکی داشتند که روزبه روز آنها را با هم رفیق تر می کرد؛
خصوصیاتی که برای دیگران ملموس نیست و تنها در حیطه روابط دو طرف، معنا و مفهوم پیدا می کند! رفاقت آنها چیزی فراتر از رفاقت های معمولی بود؛ رفاقتی که تنها به گفتن و خندیدن و خوش گذرانی خلاصه نمی شد. ص ۳۲
در امتحاناتِ دکتر علی محمدی ملاک و معیار تمام شدن زمان امتحان، من بودم.
به محض این که برگه امتحان را تحویل می دادم، بلافاصله بعد از یک ربع، دکتر برگهها را جمع می کرد.
واقعاً شخصیت عجیبی داشت.
اولین کسی بود که در دانشگاه ایران دکترای فیزیک گرفت بود.
جایگاه علمی بالایی داشت.
با وجود این، در ساده بودن و معمولی زندگی کردن، هیچ کس به گرد پایش نمی رسید.
کلاسهایش شلوغ ترین کلاس های دانشکده بود، به حدی که دانشجو های دانشگاه های دیگر برای حضور در کلاسش سر و دست میشِکاندند.
رابطهاش با دانشجو ها بیشتر شبیه رابطه پدر و فرزندی بود تا رابطه استاد و دانشجو.
بچهها خیلی با او راحت بودند و در هر کاری با او مشورت میکردند.
یک روز در کلاس دوتا از بچهها درباره تحصیل در خارج از کشور از استاد راهنمایی خواستند.
یکی از آن ها پرسید: «استاد چرا برای ادامه تحصیل و کار به خارج نرفتید؟»
یکی دیگرشان هم گفت: «چرا شما تمایل ندارید به بچهها توصیه نامه تحصیل در خارج از کشور بدهید؟
وقتی ما میتوانیم آن جا موفق تر باشیم چه اشکالی دارد که برویم؟»
استاد بعد از تمام شدن این حرفها، لبخند معناداری زد؛ انگار حرفهای زیادی برای گفتن داشت.
ولی ترجیح داد سکوت کند و طوری دیگری جواب بچهها را بدهد.
احتمالاً آن دونفر که بعدها رفتند آمریکا، با شنیدن خبر ترور شهید علی محمدی به جوابشان رسیدند. ص۳۹
در درس خواندن نه خیلی خفن بودم، نه خیلی ضعیف.
دوران کنکور اصلاً به خودم سخت نمیگرفتم استرس نداشتم
بیشتر دنبال این بودم که رشته و دانشگاه خوبی قبول شوم.
دنبال این بودم که بتوانم کار مفیدی انجام بدهم.
روز کنکور در عادی ترین حالت ممکن به حوزه امتحانی رفتم.
به رسم همه کنکورها کیک و ساندیس زینت بخش امتحان بود!
در سالن، تنها صدایی که به گوش می رسید، صدای ساییده شدن مدادهای نرم مشکی روی پاسخ نامه ها بود.
در میان سکوت عمیق سالن، علی رضا امتحان را با خوردن کیک و ساندیس شروع کرد.
یک ربعی از شروع کنکور گذشته بود که به شکل کاملاً عادی و بدون هیجان خم شد و دفترچه را از کف زمین برداشت.
درحال پاشیدن معمولاً معلومات دوازده سالهاش روی برگه بود که ناگهان در اطراف کلیه اش احساس فشار کرد.
در طول کنکور بیشتر از اینکه به تستها فکر کند به دست شویی رفتن فکر میکرد و ذهنش کاملاً به هم ریخته بود
احتمالاً آنهایی که تصمیم گرفته اند حاصل دوازده سال تحصیل را در چهار ساعت بسنجند،
به این فکر نکرده اند که اگر کسی از بد روزگار در این چهار ساعت گرهای به کارش بیفتد عاقبتش چه خواهد شد. ص۴۵ و ۴۶
تجربه ی خیلی مفیدی که من در بسیج داشتم این بود که همیشه دیکته نانوشته بیعیب است.
اوایل ورودم به بسیج به خیلی چیزها نقد داشتم،
ولی وقتی که کار را برعهده ی خودم گذاشتند، دیدم همه چیز دست خودم نیست.
گاهی اوقات کارهایی را نمیخواستم، ولی اتفاق میافتاد.
گاهی کاری را میخواستم انجام بدهم، ولی هرچقدر تلاش میکردم نمیشد. انتظاراتم تخیلی بود.
وقتی که وارد کار اجرایی شدم، تازه فهمیدم چقدر با شرایط ایدهآل فاصله دارم. هر کاری برای این که به نتیجه برسد، مقدمات می خواهد، کمک می خواهد، ابزار می خواهد، شرایط می خواهد. وقتی وارد کار می شویم. تازه آن موقع میل بر این کشمکشها، تقسیم مسئولیتها، محدودیت امکانات و نقصها و ضعفهای فکری باعث فاصله گرفتن از شرایط مطلوب می شود. خوبی بسیج این بود که ما را با این واقعیتها مواجه کرد .ص۴۹
موقع درس خواندن یکی از خصوصیاتش این بود که هنوز کتاب را باز نکرده،
ذهنم شروع می کرد تخیل کردن راجع به این که با این کلمات و جملات چه کار عملی میتوانم انجام دهم.
هرچه میکردم، حفظیاتم قوی نمیشد.
همیشه برایم سوال بود که بالاخره کدام یک از اینها؛ مهندسی کامپیوتر، نرمافزار، الکترونیک، عمران یا مکانیک؟
همه این رشتهها را دوست داشتم.
میخواستم مهندس همهچیز بشوم
منتها فقط جنبه عملی مهندسی را دوست داشتم نه جنبه تئوری اش را.ص ۵۴
دوران جنگ، پشت جبههها فقط نمینشستند دعا بخوانند و بگویند الهی صدام بمیرد؛
بلند میشدند و تیر میزدند.
آن بلند شدن و تیر زدن، امروز این کار و تلاش و امیدواری است.
ولی این که، آن تیر بخورد به پیشانی دشمن، دست خداست.
تکلیف ما این است بلند شویم، حرکت کنیم و تا می توانیم با دقت تیر بزنیم؛ با تمام وجود بایستیم و از هیچ چیز نترسیم.وقتی این کار را با نیت درست و خالصانه انجام بدهیم، آن وقت است که به لطف و هدایت خدا همه کارها به نتیجه میرسد. ص۱۴۲
یک شب وقتی آقای رحیمی با سمندر از یزد به تهران می آمد، فکرش به شدت درگیر دستگاه بود.
توازن بین فشار پدال گاز و شیب جاده به هم ریخت به سرعت از حد مجاز بالاتر رفت.
ناگهان در یکی از سراشیبی های مسیر، فلاش دوربینهای پلاک خوان کنار جاده، چشم آقای رحیمی را پر کرد. آن روزها کمتر کسی خبر داشت که دوربین ها می توانند سرعت و پلاک را تشخیص دهند و جریمه کنند.
هنوز به عوارض تهران نرسیده بود که پیامک جریمه اوقاتش را تلخ کرد.
این اوقات تلخی او را به فکر انداخت؛
فلاش دوربین با مهندس رحیمی همان کاری را کرد که افتادن افتادن سیب با نیوتن. ص۱۲۷
نقطه قوت ما این است که عامل جمع شدنمان دور هم، هیچ وقت کار نبوده است.
این خیلی مهم است. نخ تسبیح ما هیچ وقت کار نبود.
یعنی اگر این شرکت هم نبود، من به واسطه حسین با علیرضا و محمدامین آشنا شده بودم و در فضای رفاقت و صمیمیت خیلی خاصی بودیم.
حتی قبل از این که به صورت جدی وارد فضای کاری شویم و شرکت کنیم این فضای صمیمیت و رفاقت تا حد زیادی شکل گرفته بود و دائم تقویت می شد.
بعد از این که شرکت را هم تاسیس کردم باز این چارچوب که «اصل، کار نیست»، همیشه در جمع ما وجود داشت. به همین خاطر، وقتی در مسائل کاری و فنی اختلاف نظر پیش می آمد، حریمی از دوستی و رفاقت بین ما وجود داشت.
هیچ وقت اجازه داده نمی شد آن حریم رفاقت، به خاطر مسائل کاری شکسته شود.
همیشه اختلافها تا آنجا پیش میرفت که به این حریم آسیب نزند
در اوج اظهار نظرها و بحث کاری، هیچ وقت حریم ادب را زیر پا نگذاشتیم و دچار مشکل نشدیم. ص۷۳
بریده کتاب (۱۲):
نقشه این بود که داخل میز معلم بمب دستی کار بگذاریم. تا هم معلم حالش جا بیاید و هم حال و هوای کلاس عوض شود . چند ماه این طرف و آن طرف را گشتیم. دست آخر از بازار چهارشنبه سوری مقداری باروت گیرمان آمد. برای منفجر کردن بمب از راه دور باید فکری میکردیم. سر کلاس فیزیک و حرفه و فن چیزهایی از حسگرهای حرارتی شنیده بودیم. روز شنبه زنگ اول به محض اینکه معلم وارد کلاس شد، عملیات را شروع کردیم و همه چیز آماده بود…. (صفحه۲۴)
بریده کتاب (۱۳):
یک بار یکی از اساتید درکلاس خاطره ای از فایمن برای ما تعریف کرد. فایمن یکی از فیزیکدانان بزرگ آمریکاست که توانست جایزه نوبل را بگیرد. مهارت زیادی در تدریس داشت. فیزیک را چرخ می کرد و با ادبیات ساده ای سرخش میکرد و به خورد دانشجوها میداد. از این لحاظ شهرت زیادی برای خود دست و پا کرده است. فایمن روزی برای سخنرانی به دانشگاه آرژانتین دعوت می شود و در حین سخنرانی دانشجو ها می پرسد: چرا شما همان کاری را می کنید که ما در آمریکا انجام میدهیم؟ وضعیت کشور ما طوری است که باید روی لبه علم حرکت کنیم. اما شما که کشورتان مشکلات متعددی دارد بروید و مشکلات خودتان را حل کنید نه اینکه به علومی پردازید که شاید تا صد سال آینده به دردتان نخورد! صفحه (۴۰ و ۴۱)
خون دلی که لعل شد
خاطرات حضرت آیت الله خامنه ای(مدظله العالی) از زندانها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی
گردآورنده: دکتر محمدعلی آذرشب
انتشارات انقلاب اسلامی
بریده کتاب(۱):
خانه ما طبق معمول اغلب خانههای ایرانی با قالی مفروش بود اما دیدم این قالیها هم جزو زوائد است و لذا آنها را فروختم تنها دو قالی در اتاق مهمانهای همسرم باقی گذاشتم به خود گفتم این دو قالی به جای قالی هایی باشد که در جهیزیه همسرم بوده است.
وقتی تصمیم به فروش قالیها گرفتم موضوع را از خانواده همسرم پنهان کردم برادرها و دایی های او تاجر فرش بودن و میدانستم که آنها نمیگذارند من اینکار را بکنم.
یکی از برادران را که اکنون هم در مشهد است و -حاجی صفاریان- دعوت کردم و به او گفتم این تعداد قالی را ببر و بفروش و برای ما به جای آنها چند زیرانداز بخر. زیرانداز در ایران ارزانقیمت و کمحجم است. او گفت:
به چشم و رفت و زیراندازها را آورد سه اتاق را فرش کرده، تعداد زیادی از آنها هم اضافی ماند.
به یکی از شاگردانم شهید کامیاب گفتم در اتومبیل حاجی صفاریان بنشین و این زیراندازها را بین طلبههای ما تقسیم کن و هر طلبه برحسب نیازش یکی دو زیرانداز بده و این کار را کرد و شاید هنوز هم این زیراندازها در خانه برخی از آن برادران موجود باشد.
همسرم که دید این کار را کردم تنها حرفی که زد این بود: چرا دو قطعه قالی را در اتاق من باقی گذاشتی؟
_گفتم این دو قالی به جای آن قالیهایی است که جزو جهیزیه خود آوردهاید.
گفت: نه آنها را هم بفروش
به حاجی صفاریان گفتم، آمد و این دو قالی را هم فروخت بعد اتاق مهمانهایی همسرم را با دو قطعه موکت فرش کردیم که آن زمان در نظر ما بهتر از زیرانداز بود سرانجام همسرم دو قطعه موکت را هم فروخت و تا به امروز در منزل ما فقط همان نه قطعه زیرانداز یادشده باقیست و بهجز یک استثنا….
ص۱۶۳
دانلود از آپارات نمکتاب
عکس نوشته هایی زیبایی از کتاب خون دلی که لعل شد
ببینیم:
مقاومت + آگاهی بخشی= ؟؟؟؟
رعنا، مژگان شیخی
معرفی:
گاهی زندگی شیرین است و گاهی آنقدر تلخ که تو را به زانو درمی آورد. رعنا دختری ست که خنده ها و گریه هایش، عاشقی ها و شکست هایش این کتاب زیبا را رقم می زند.
بریده ای از کتاب:
نزدیک عید بود . پدرم به من پول داد تا با نامادری ام بروم و برای خودم کفش و لباس بخرم .
نمی توانستم خودم را راضی کنم . روز قبل از عید پدرم یک بوقلمون بزرگ همراه با مقدار زیادی شیرینی و میوه خریده بود و به خانه زن اولش برد . من هم همان موقع فکری به خاطرم رسید . فوری بازار رفتم و دقیقا همان چیزهایی که پدرم خریده بود، من هم خریدم و به خانه ی مادرم بردم . بچه ها از دیدن من و چیزهایی که خریده بودیم از خوشحالی داشتند بال درمی آوردند.
رعنا ،
یک داستان ساده و صمیمانه،
یک زندگی که نه نویسنده آن را با خیالاتش به غلو کشانده و نه خواننده در رویاها، پایان خوش برایش می خواهد.
اگر بخواهی دنیا را، راست و درست نگاه کنی، در کاسه اش برای همه یک سختی دارد.
هیچکس نیست که از اول تا آخر عمرش، لذت محض باشد.
رمان های اینترنتی خیلی سرمان کلاه می گذارند.
چه با رویا پردازی ها و چه با پایان های خوش ،
اما رعنا داستان دختری ایرانی است که در کشاکش سختی های دنیا، مدام بالا و پایین می شود اما نه می شکند، نه خم می شود، و نه مثل جوانان امروزی به زشتی ها و ناهنجاری ها روی می آورد… می ماند و می جنگد….
بیشتر بخوانیم:
رمان رعنا: داستانی ساده صمیمانه و واقعی از جنگ یک دختر با مشکلات و زشتی ها
بریده هایی از کتاب جستجوگران شمشیر عدالت:
مادر گفت : موجود ستمکار عمر زیاد نمی کند .
من نمی دانم چرا آه مادرانی که دخترانشان قربانی اژدهاک پلید می شوند، دامن او را نگرفته و هنوز زنده مانده !
پدر با ناراحتی گفت : دیگر ادامه نده . دیوار موش دارد و موش هم گوش …!
جی جی تو که ترسو نبودی !
پدرت از شجاعت و نترسی تو خیلی برایم گفته .
مگر تو نبودی که آن مار مهاجم را نابود کردی؟!
مگر تو شاهزاده نیستی؟
نباید کاری کنی که باعث خجالت و سرافکندگی پدرت شوی . ترس از تو کوچکتره . بخاطر همین توانسته در وجودت پنهان شود .
جی جی کم کم چهره اش باز شد : حق با توست . ترس از من کوچکتره ! آره من از ترس بزرگترم !
دیگر نگران چیزی نباشید .
برویم .
آبادیس سمت پنجره رفت و نعره زد : چرا با من این کار را کردی؟
من انتقام می گیرم .
من در برابر مرگ مقاومت خواهم کرد .
من کاری خواهم کرد که نتوانی مرگ را بر من پیروز کنی .
آبادیس با خشم و عصبانیت همه را حتی پسرش را از اتاق بیرون کرد .
او دو روز و دو شب در کنار بدن بی جان سین دخت گریست .
روز سوم وقتی مستخدمان آمدند تا جسد سین دخت را برای خاکسپاری ببرند، با دیدن چهره آبادیس غرق وحشت و هراس شدند .
آبادیس شکسته و پیر شده بود .
از چشمان گود افتاده و تب دارش شعله انتقام و کینه زبانه می کشید .
عکس نوشته هنری و زیبای کتاب جستجوگران شمشیر عدالت نوشته داوود امیریان
ترس از تو کوچکتره که تونسته درونت پنهان بشه!
مرد زیبایی ها را نمی دید او فقط تشنه ی قدرت بود.
انگار زمین زیر پایشان، برصفحه ای نقاشی شده بود.
بیشتر ببینیم: عکس نوشته های جذابی از کتاب پسران دوزخ فرزندان قابیل
من اهریمن هستم، تو در جستجوی من بودی و من آمدم.
از زندگی لذت ببر.
با لذت به صدای موج ها گوش می داد.
از زندگی لذت ببر.
ترس از تو کوچکتره که تونسته درونت پنهان بشه!
از آن روز به بعد آبادیس در تاریکی و پلیدی بیشتری فرو رفت .
جوانی در ۱۸۰ثانیه
نویسنده: حسین سروقامت
انتشارات: نشر معارف
بریده کتاب(۱):
این مهم نیست که انسان دارا باشد یا ندار، آسوده باشد یا گرفتار، حتی آزاد باشد یا در بند.
اگر به رشته ی اتصالی با «او» پیوستید و از ته مانده ی آب گودال وجود خویش، نقبی به دریای فیض «او» زدید…
مطمئن باشید خوشبختید!
بیشتر بدانیم:
آشنایی بیشتر با کتاب جوانی در ۱۸۰ ثانیه : ۴۰ ماجرای واقعی از واقعیت های مگوی زندگی…
کتاب تمنا
نویسنده: رضا مصطفوی
انتشارات: عهد مانا
بریده کتاب(۱):
بنی اسرائیل دوران انتظار را با موفقیت و سلامت نسبی طی کردند اما پس از ظهور موسی (ع) دچار سستی و انحراف شدند و در اثر نافرمانی ایشان، با رحلت موسی پروژه ظهور منجی بنی اسرائیل نافرجام ماند.
بنی اسرائیل عصر موسی با وجود درک عمیق از روزگار انتظار، درک درستی از روزگار پس از ظهور نداشتند. چرا که می پنداشتند کار منجی آن است که در یک لحظه و با عصا انداختنی دشمنانش را نابود و جهانی سرشار از لذت و عزت نصیب شان کند. غافل از آنکه با ظهور منجی، هجرت و جهاد و تلاشی سنگین و طاقت فرسا آغاز خواهد شد و نجات آنان در گرو تلاش و جهادی زمینی خواهد بود. از همین روی پس از ظهور موسی (ع)، به وی اعتراض می کردند که پیش از آمدنت آزار می دیدیم و اکنون نیز در سختی و گرفتاری هستیم.
عکس نوشته کتاب تمنا نوشته ی رضا مصطفوی
آشنا ترین انسان ها به زمان کسی است که از رویدادها شگفت زده نمی شود.
ویژگی یاران امام…
یاران امام باید یارانی باشند که چون و چرا نشناسند.
تنها امام معصوم و کلامش را حقیقت بدانند،
هر چند آن کلام مورد پسند و نفعشان نباشد؛
هر چند امر به شکست و بازگشت باشد.
چگونگی یاری امام بسته به زمان ها و مکان ها و احوال گوناگون است.
دوران غیبت کبری،اوج آموزش، آزمایش و غربالگری خداوند حکیم است.
امامان معصوم (ع) تنها زمانی دست به جا به جایی قدرت می زنند که یاران و جامعه را حاضر و آماده ببینند.
کسی که هنگام یاری ولی خود بخوابد با لگد دشمن بیدار می شود.
سنت الهی را می توان نرم افزارهای حاکم بر سخت افزارهای جهان نامید.
بریده کتاب(۲):
در اندیشه شیعی، قدرت تنها ابزار است و نه غایت و هدف. با قرائت شیعی حتی در شکل پویا و فعال آن، زمینه سازی برای ظهور و بر پایه ی جامعه جهانی مطلوب، هیچ نیازی به تصرف سرزمین، گروه یا انهدام جامعه ای خاص ندارد.
ظهور به معنای تسلط فرد یا گروهی خاص بر جامعه جهانی نیست و هیچ گروهی کدخدای جهان نخواهد بود. ظهور به معنای تسلیم همگان از جمله خود منجی موعود در برابر حقیقت و عدالت است.
بریده کتاب(۳):
یاران امام باید یارانی باشند که چون و چرا نشناسند.تنها امام معصوم و کلامش را حقیفت بدانند. هرچند آن کلام مورد پسند و نفعشان نباشد.
هرچند امربه شکست و بازگشت باشد. چگونگی یاری امام نیز، بسته به زمان ها و احوال و مکان ها گوناگون است.
بریده کتاب(۴):
از نظر ائمه اطهار (ع) کنار زدن سلاطین جور، ساده ترین بخش کار بود. بخش اصلی، برپایی حکومتی الهی با همراهی یاران ویژه و آمادگی اجتماعی بود. نبود یاران صالح پرخاصیت و نیز نبود آمادگی فکری و فرهنگی مردم، دغدغه ی اصلی امامان معصوم (ع) بود که در بسیاری از روایات با صراحت یا اشارت بیان شده است.
بریده کتاب(۵):
در دوره ی نوین تمدن، به دلیل پیشرفت چهره ی منطقی و عقلانی اسلام، برنامه ها و تلاش های رسانه ای غرب، آن را هدف گرفته و مسلمانان را به جان هم انداخته است. از دل جامعه ی اسلامی چه فرقه ها و چه نحله های جورواجور و رنگارنگی با پشتیبانی سازمان های جاسوسی قدرت های بزرگ بیرون نیامده است و بهائیت نمونه هایی ازآن درجهان تسنن وتشیع است.
بریده کتاب(۶):
حق خوشبختی در دنیا و آخرت، حقی است که خداوند برای بشر خواسته، و خواستن و نخواستن آن را در اختیار خود او قرار داده است.