ولف آدلر، پروفسور دانشگاه کلمبیا می گوید: ” بهترین و دلکش ترین نواهای موسیقی، شوم ترین آثار را روی دستگاه عصبی انسان می گذارد، به خصوص اگر هوا گرم باشد، این تخریب بیشتر می شود.” (زیرا یکی دیگر از عوامل بهم زدن سیستم عصبی گرماست.)
بریده کتاب(۲):
نوای موسیقی از احساسات و انفعالات درونی انسان ناشی می شود و معرف، غم و شادی، هیجان و آرامش روحی انسان است.” به عبارت دیگر وقتی که یک موسیقی حماسی نواخته می شود، من می جوشم نه اینکه محتوای موسیقی این حالت را در من بوجود می آورد. پس موسیقی محتوایش حماسه و محبت و عشق و اندوه نیست، بلکه این عناصر، رسوب یافته و بایگانی شده در درون من است که با ورود امواج موسیقی به درونم تحریک می شود، این است اینکه می گویند موسیقی شکل دارد، ولی محتوا ندارد.
دوران جنگ فقط پشت جبهه ها نمی نشستند دعا بخوانند و بگویند الهی صدام بمیرد. بلند می شدند و تیر می زدند. آن بلند شدن و تیر زدن، امروز این کار و تلاش و امیدواری است. اگر دلت دیدن یک جنگ تن به تکنولوژی بدون سلاح و بدون پشتوانه مادی می خواهد، حتما این کتاب را بخوان…
خلاصه:
ماجرای شکل گیری یک شرکت دانش بنیان در حوزه فناوری و کامپیوتر
راه نو، آدم متمایز و تغییر دهنده می خواهد. #کتاب آرزوهای دست ساز
بریده کتاب(۱):
😎یک بار یکی از اساتید در کلاس خاطره ای از «فایمن» برایمان تعریف کرد،
فایمن، یکی از برندگان جایزه 🎁 نوبل است.
او مهارت زیادی در تدریس دارد.
فیزیک را چرخ می کند و با ادبیات ساده سرخ می کند و به خورد دانشجویان می دهد. از این لحاظ شهرت زیادی برای خود دست وپا کرده است.
فایمن روزی برای سخنرانی به دانشگاه آرژانتین دعوت می شود.
⁉️ در حین سخنرانی، از دانشجوها می پرسد:
«شما چرا همان کاری را می کنید که ما در آمریکا انجام می دهیم؟
وضعیت کشور ما طوری است که باید روی لبه علم حرکت کنیم، اما شما که کشورتان مشکلات متعددی دارد، بروید و مشکلات خودتان را حل کنید، نه این که به علومی بپردازید که شاید صد سال آینده هم به دردتان نخورد. »
اصل در هر شرایطی و به هر شکلی، ایستادن است. دوام در ایستادگی، به هر شکل و شرایط را به سود انسان ایستاده تغییر خواهد داد. #کتاب آرزوهای دست ساز
بریده کتاب(۲):
برادر یکی از دوستانم تصادف کرد و فوت شد، اما خانواده اش نمیتوانستند اثبات کنند که طرف مقابل مقصر است از این که نمی شد مقصر را مشخص کرد خیلی ناراحت بودم☹️
یک بار هم یکی از هم کلاسی هایم با عصبانیت😡 به دانشگاه آمد. توی خیابان ماشینی جلویش پیچیده بود و بعد از تصادف فرار کرده بود.
اما این اتفاقات ما را به این ایده رساند که برویم دوربین روی ماشین مردم بگذاریم تا بتوانند از جلوی ماشینشان عکس و فیلم بگیرند…
آنهایی که تصمیم گرفته اند حاصل دوازده سال تحصیل را در چهار ساعت بسنجند به این فکر نکرده اند که اگر کسی از بد روزگار در این چهار ساعت گره ای به کارش بیفتد عاقبتش چه خواهد شد؟ #کتاب آرزوهای دست ساز
بریده کتاب(۳):
ایدهای که به ذهنم رسید این بود که سر کلاس آتش بازی مختصری راه بیندازیم. نقشه رو خودم کشیدم و تعدادی از بچههای کلاس هم کمک میکردند. نقشه این بود که داخل میز معلم بمب دستی کار بگذاریم، تا هم معلم حالش جا بیاید و هم حال و هوای کلاس عوض شود. چند ماه این طرف آن طرف را گشتیم. دست آخر از بازار چهارشنبه سوری مقداری باروت گیرمان آمد. برای منفجر کردن بمب از راه دور باید فکر میکردیم. سر کلاس فیزیک و حرفه و فن چیز هایی از حسگر های حرارتی شنیده بودم. روز شنبه، زنگ اول به محض این که معلم وارد کلاس شد، عملیات را شروع کردیم. همه چیز آماده بود. باریکه آفتابی که سر صبح از چاک پرده، خودش را به شیشه ساعت مچی رسانده بود،
راهش را به سمت سر کج کرد. سنسور داغتر و داغتر شد تا این که ناگهان زنگ مدرسه به صدا در آمد و کلاس تمام شد. آقای معلم جلوپلاس اش را از کلاس جمع کرد و حسرت کباب شدنش را به دل حسین گذاشت. بچهها رفتند سراغ بمب؛ به خاطر یک اشتباه ساده بمب منفجر نشده بود. ص ۲۴ و ۲۵
بچه های شرکت نقطه قوت شان و دلیل موفقیت شان دقیقاً همین “با هم بودن بودن” بود،نه با هم بودن معمولی که در حد تفریح و گفتن و خندیدن باشد، باهم بودنی که پیش برنده بود و به آنها دل و جرأت می داد. #کتاب آرزوهای دست ساز
بریده کتاب(۴):
محمود شاگرد اول مدرسه بود و به شدت خجالتی و سر به زیر. حسین در مدرسه دائم یک گوشه ای آتش می سوزاند و بعد بازیگوشی می کرد. اما این ظاهر قضیه بود. آنها خصوصیات اخلاقی و رفتاری مشترکی داشتند که روزبه روز آنها را با هم رفیق تر می کرد؛
خصوصیاتی که برای دیگران ملموس نیست و تنها در حیطه روابط دو طرف، معنا و مفهوم پیدا می کند! رفاقت آنها چیزی فراتر از رفاقت های معمولی بود؛ رفاقتی که تنها به گفتن و خندیدن و خوش گذرانی خلاصه نمی شد. ص ۳۲
می شود هر راهی را باز کرد و هر سدی را شکافت. #کتاب آرزوهای دست ساز #میلاد حبیبی
بریده کتاب(۵):
در امتحاناتِ دکتر علی محمدی ملاک و معیار تمام شدن زمان امتحان، من بودم. به محض این که برگه امتحان را تحویل می دادم، بلافاصله بعد از یک ربع، دکتر برگهها را جمع می کرد. واقعاً شخصیت عجیبی داشت. اولین کسی بود که در دانشگاه ایران دکترای فیزیک گرفت بود. جایگاه علمی بالایی داشت. با وجود این، در ساده بودن و معمولی زندگی کردن، هیچ کس به گرد پایش نمی رسید. کلاسهایش شلوغ ترین کلاس های دانشکده بود، به حدی که دانشجو های دانشگاه های دیگر برای حضور در کلاسش سر و دست میشِکاندند. رابطهاش با دانشجو ها بیشتر شبیه رابطه پدر و فرزندی بود تا رابطه استاد و دانشجو.
بچهها خیلی با او راحت بودند و در هر کاری با او مشورت میکردند. یک روز در کلاس دوتا از بچهها درباره تحصیل در خارج از کشور از استاد راهنمایی خواستند. یکی از آن ها پرسید: «استاد چرا برای ادامه تحصیل و کار به خارج نرفتید؟» یکی دیگرشان هم گفت: «چرا شما تمایل ندارید به بچهها توصیه نامه تحصیل در خارج از کشور بدهید؟ وقتی ما میتوانیم آن جا موفق تر باشیم چه اشکالی دارد که برویم؟» استاد بعد از تمام شدن این حرفها، لبخند معناداری زد؛ انگار حرفهای زیادی برای گفتن داشت. ولی ترجیح داد سکوت کند و طوری دیگری جواب بچهها را بدهد. احتمالاً آن دونفر که بعدها رفتند آمریکا، با شنیدن خبر ترور شهید علی محمدی به جوابشان رسیدند. ص۳۹
هرچه جلوتر می رفتم تلاش می کردم راهی که در آن قدم گذاشته ام را بیشتر و بهتر بشناسم #کتاب آرزوهای دست ساز #میلاد حبیبی
بریده کتاب(۶):
در درس خواندن نه خیلی خفن بودم، نه خیلی ضعیف. دوران کنکور اصلاً به خودم سخت نمیگرفتم استرس نداشتم بیشتر دنبال این بودم که رشته و دانشگاه خوبی قبول شوم. دنبال این بودم که بتوانم کار مفیدی انجام بدهم.
روز کنکور در عادی ترین حالت ممکن به حوزه امتحانی رفتم. به رسم همه کنکورها کیک و ساندیس زینت بخش امتحان بود! در سالن، تنها صدایی که به گوش می رسید، صدای ساییده شدن مدادهای نرم مشکی روی پاسخ نامه ها بود. در میان سکوت عمیق سالن، علی رضا امتحان را با خوردن کیک و ساندیس شروع کرد. یک ربعی از شروع کنکور گذشته بود که به شکل کاملاً عادی و بدون هیجان خم شد و دفترچه را از کف زمین برداشت. درحال پاشیدن معمولاً معلومات دوازده سالهاش روی برگه بود که ناگهان در اطراف کلیه اش احساس فشار کرد.
در طول کنکور بیشتر از اینکه به تستها فکر کند به دست شویی رفتن فکر میکرد و ذهنش کاملاً به هم ریخته بود احتمالاً آنهایی که تصمیم گرفته اند حاصل دوازده سال تحصیل را در چهار ساعت بسنجند،
به این فکر نکرده اند که اگر کسی از بد روزگار در این چهار ساعت گرهای به کارش بیفتد عاقبتش چه خواهد شد. ص۴۵ و ۴۶
تصمیم آدم ها بعد از مغلوب شدن می تواند از جنس سقوط باشد یا تلاش برای صعود، آنان که بر این سختی ها و دشواری ها غلبه می کنند به سمت اوج می روند و آن ها که از سختی و مشکلات بهانه می تراشند به نابودی می رسند و فراموش می شوند. #کتاب آرزوهای دست ساز #میلاد حبیبی
بریده کتاب(۷):
تجربه ی خیلی مفیدی که من در بسیج داشتم این بود که همیشه دیکته نانوشته بیعیب است. اوایل ورودم به بسیج به خیلی چیزها نقد داشتم، ولی وقتی که کار را برعهده ی خودم گذاشتند، دیدم همه چیز دست خودم نیست. گاهی اوقات کارهایی را نمیخواستم، ولی اتفاق میافتاد.
گاهی کاری را میخواستم انجام بدهم، ولی هرچقدر تلاش میکردم نمیشد. انتظاراتم تخیلی بود. وقتی که وارد کار اجرایی شدم، تازه فهمیدم چقدر با شرایط ایدهآل فاصله دارم. هر کاری برای این که به نتیجه برسد، مقدمات می خواهد، کمک می خواهد، ابزار می خواهد، شرایط می خواهد. وقتی وارد کار می شویم. تازه آن موقع میل بر این کشمکشها، تقسیم مسئولیتها، محدودیت امکانات و نقصها و ضعفهای فکری باعث فاصله گرفتن از شرایط مطلوب می شود. خوبی بسیج این بود که ما را با این واقعیتها مواجه کرد .ص۴۹
بریده کتاب(۸):
موقع درس خواندن یکی از خصوصیاتش این بود که هنوز کتاب را باز نکرده، ذهنم شروع می کرد تخیل کردن راجع به این که با این کلمات و جملات چه کار عملی میتوانم انجام دهم. هرچه میکردم، حفظیاتم قوی نمیشد. همیشه برایم سوال بود که بالاخره کدام یک از اینها؛ مهندسی کامپیوتر، نرمافزار، الکترونیک، عمران یا مکانیک؟ همه این رشتهها را دوست داشتم. میخواستم مهندس همهچیز بشوم منتها فقط جنبه عملی مهندسی را دوست داشتم نه جنبه تئوری اش را.ص ۵۴
همه چیز از ایده های خوب شروع می شود. چیزی که بقیه تابه حال نتوانسته اند به آن دست پیدا کنند. ماهیت آن مهم نیست، مهم این است که فکر آدم بی کار نباشد و همیشه در ذهنش گره ای برای باز کردن داشته باشد، فکر کردن به چیزی که می تواند باعث تحول شود. #کتاب آرزوهای دست ساز #میلاد حبیبی
بریده کتاب(۹):
دوران جنگ، پشت جبههها فقط نمینشستند دعا بخوانند و بگویند الهی صدام بمیرد؛ بلند میشدند و تیر میزدند. آن بلند شدن و تیر زدن، امروز این کار و تلاش و امیدواری است.
ولی این که، آن تیر بخورد به پیشانی دشمن، دست خداست.
تکلیف ما این است بلند شویم، حرکت کنیم و تا می توانیم با دقت تیر بزنیم؛ با تمام وجود بایستیم و از هیچ چیز نترسیم.وقتی این کار را با نیت درست و خالصانه انجام بدهیم، آن وقت است که به لطف و هدایت خدا همه کارها به نتیجه میرسد. ص۱۴۲
بریده کتاب(۱۰):
یک شب وقتی آقای رحیمی با سمندر از یزد به تهران می آمد، فکرش به شدت درگیر دستگاه بود. توازن بین فشار پدال گاز و شیب جاده به هم ریخت به سرعت از حد مجاز بالاتر رفت. ناگهان در یکی از سراشیبی های مسیر، فلاش دوربینهای پلاک خوان کنار جاده، چشم آقای رحیمی را پر کرد. آن روزها کمتر کسی خبر داشت که دوربین ها می توانند سرعت و پلاک را تشخیص دهند و جریمه کنند. هنوز به عوارض تهران نرسیده بود که پیامک جریمه اوقاتش را تلخ کرد. این اوقات تلخی او را به فکر انداخت؛ فلاش دوربین با مهندس رحیمی همان کاری را کرد که افتادن افتادن سیب با نیوتن. ص۱۲۷
بریده کتاب(۱۱):
نقطه قوت ما این است که عامل جمع شدنمان دور هم، هیچ وقت کار نبوده است. این خیلی مهم است. نخ تسبیح ما هیچ وقت کار نبود. یعنی اگر این شرکت هم نبود، من به واسطه حسین با علیرضا و محمدامین آشنا شده بودم و در فضای رفاقت و صمیمیت خیلی خاصی بودیم. حتی قبل از این که به صورت جدی وارد فضای کاری شویم و شرکت کنیم این فضای صمیمیت و رفاقت تا حد زیادی شکل گرفته بود و دائم تقویت می شد.
بعد از این که شرکت را هم تاسیس کردم باز این چارچوب که «اصل، کار نیست»، همیشه در جمع ما وجود داشت. به همین خاطر، وقتی در مسائل کاری و فنی اختلاف نظر پیش می آمد، حریمی از دوستی و رفاقت بین ما وجود داشت. هیچ وقت اجازه داده نمی شد آن حریم رفاقت، به خاطر مسائل کاری شکسته شود. همیشه اختلافها تا آنجا پیش میرفت که به این حریم آسیب نزند در اوج اظهار نظرها و بحث کاری، هیچ وقت حریم ادب را زیر پا نگذاشتیم و دچار مشکل نشدیم. ص۷۳
بریده کتاب (۱۲):
نقشه این بود که داخل میز معلم بمب دستی کار بگذاریم. تا هم معلم حالش جا بیاید و هم حال و هوای کلاس عوض شود . چند ماه این طرف و آن طرف را گشتیم. دست آخر از بازار چهارشنبه سوری مقداری باروت گیرمان آمد. برای منفجر کردن بمب از راه دور باید فکری میکردیم. سر کلاس فیزیک و حرفه و فن چیزهایی از حسگرهای حرارتی شنیده بودیم. روز شنبه زنگ اول به محض اینکه معلم وارد کلاس شد، عملیات را شروع کردیم و همه چیز آماده بود…. (صفحه۲۴)
بریده کتاب (۱۳):
یک بار یکی از اساتید درکلاس خاطره ای از فایمن برای ما تعریف کرد. فایمن یکی از فیزیکدانان بزرگ آمریکاست که توانست جایزه نوبل را بگیرد. مهارت زیادی در تدریس داشت. فیزیک را چرخ می کرد و با ادبیات ساده ای سرخش میکرد و به خورد دانشجوها میداد. از این لحاظ شهرت زیادی برای خود دست و پا کرده است. فایمن روزی برای سخنرانی به دانشگاه آرژانتین دعوت می شود و در حین سخنرانی دانشجو ها می پرسد: چرا شما همان کاری را می کنید که ما در آمریکا انجام میدهیم؟ وضعیت کشور ما طوری است که باید روی لبه علم حرکت کنیم. اما شما که کشورتان مشکلات متعددی دارد بروید و مشکلات خودتان را حل کنید نه اینکه به علومی پردازید که شاید تا صد سال آینده به دردتان نخورد! صفحه (۴۰ و ۴۱)
خون دلی که لعل شد: خاطراتی که هم خواندنی باشد هم دانستنی کم پیدا می شود…دریابش
خون دلی که لعل شد خاطرات حضرت آیت الله خامنه ای(مدظله العالی) از زندانها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی گردآورنده: دکتر محمدعلی آذرشب انتشارات انقلاب اسلامی
بریده کتاب(۱):
خانه ما طبق معمول اغلب خانههای ایرانی با قالی مفروش بود اما دیدم این قالیها هم جزو زوائد است و لذا آنها را فروختم تنها دو قالی در اتاق مهمانهای همسرم باقی گذاشتم به خود گفتم این دو قالی به جای قالی هایی باشد که در جهیزیه همسرم بوده است. وقتی تصمیم به فروش قالیها گرفتم موضوع را از خانواده همسرم پنهان کردم برادرها و دایی های او تاجر فرش بودن و میدانستم که آنها نمیگذارند من اینکار را بکنم. یکی از برادران را که اکنون هم در مشهد است و -حاجی صفاریان- دعوت کردم و به او گفتم این تعداد قالی را ببر و بفروش و برای ما به جای آنها چند زیرانداز بخر. زیرانداز در ایران ارزانقیمت و کمحجم است. او گفت: به چشم و رفت و زیراندازها را آورد سه اتاق را فرش کرده، تعداد زیادی از آنها هم اضافی ماند. به یکی از شاگردانم شهید کامیاب گفتم در اتومبیل حاجی صفاریان بنشین و این زیراندازها را بین طلبههای ما تقسیم کن و هر طلبه برحسب نیازش یکی دو زیرانداز بده و این کار را کرد و شاید هنوز هم این زیراندازها در خانه برخی از آن برادران موجود باشد.
همسرم که دید این کار را کردم تنها حرفی که زد این بود: چرا دو قطعه قالی را در اتاق من باقی گذاشتی؟ _گفتم این دو قالی به جای آن قالیهایی است که جزو جهیزیه خود آوردهاید. گفت: نه آنها را هم بفروش به حاجی صفاریان گفتم، آمد و این دو قالی را هم فروخت بعد اتاق مهمانهایی همسرم را با دو قطعه موکت فرش کردیم که آن زمان در نظر ما بهتر از زیرانداز بود سرانجام همسرم دو قطعه موکت را هم فروخت و تا به امروز در منزل ما فقط همان نه قطعه زیرانداز یادشده باقیست و بهجز یک استثنا…. ص۱۶۳
دانلود از آپارات نمکتاب
عکس نوشته هایی زیبایی از کتاب خون دلی که لعل شد
عکس نوشته هایی زیبایی از کتاب خون دلی که لعل شد
یک افسر جوان که به گستاخی معروف بود، به تمسخر صدا زد: – آ شیخ! ریشت رو تراشیدند؟ من فورا پاسخ دادم: بله، سال ها بود که چانه خود را ندیده بودم و حالا الحمدلله می بینم اجازه ندادم خشنود و دلخوش شود.رژیم پهلوی بر محور جدایی میان دین و جامعه بنا شده بود.گاهی به سبب تنگ دستی ناگزیر می شد کتاب هایش را که بسیار مورد عشق و علاقه اش بودند بفروشد. وقتی می دید ما کتاب هایش را تورق می کنیم، ناراحت می شد. اگر یکی از کتاب های کتابخانه اش را دست ما می دید، با لحنی مهرورزانه نسبت به کتاب و حریص بر حفظ آن، می گفت: این چیست؟ لطفا بگذار سرجایش! اما با این همه ناچار می شد برخی کتاب های خود را بفروشد تا بتواند برای رفع نیازهای اولیه ی ما چیزی فراهم کند. به سراغ قفسه های کتابخانه می رفت، کتابی را برای فروش بر می داشت، اما فروش آن کتاب برایش نا گوار می آمد و لذا آن را به جای خود می گذاشت، دومی را برمی داشت، سومی را برمی داشت، … تا اینکه ناچار انتخاب می کرد و بر می داشت. به یکی از ما می گفت: این کتاب ها را به نزد شیخ هادی ببر و به او بفروش.کنج سلول همواره با یاد و نام خدا برای مومن است.به سراغ قفسه های کتابخانه می رفت، کتابی را برای فروش بر می داشت، اما فروش آن کتاب برایش ناگوار می آمد و لذا آن را به جای خود می گذاشت، دومی را برمی داشت، سومی را برمی داشت، … تا اینکه ناچار انتخاب می کرد.
ترکیب مقاومت با آگاهی بخشی و رشد فکری، خط انقلاب اسلامی را تشکیل می دهد.در تمام زندگی مبارزاتی خود، همواره هردو خط «مقاومت» و «روشنگری» را با هم ادامه دادم و معتقدم این دو را کاملا با هم در آمیختم.ریاضت سکوت امام، یکی از بزرگ ترین ریاضت ها بود. او مصداق کامل انسان مومن بود.
رعنا : زندگی دختری با خنده ها و گریه هایش، عاشقی ها و شکست هایش
رعنا، مژگان شیخی
معرفی: گاهی زندگی شیرین است و گاهی آنقدر تلخ که تو را به زانو درمی آورد. رعنا دختری ست که خنده ها و گریه هایش، عاشقی ها و شکست هایش این کتاب زیبا را رقم می زند.
بریده ای از کتاب: نزدیک عید بود . پدرم به من پول داد تا با نامادری ام بروم و برای خودم کفش و لباس بخرم . نمی توانستم خودم را راضی کنم . روز قبل از عید پدرم یک بوقلمون بزرگ همراه با مقدار زیادی شیرینی و میوه خریده بود و به خانه زن اولش برد . من هم همان موقع فکری به خاطرم رسید . فوری بازار رفتم و دقیقا همان چیزهایی که پدرم خریده بود، من هم خریدم و به خانه ی مادرم بردم . بچه ها از دیدن من و چیزهایی که خریده بودیم از خوشحالی داشتند بال درمی آوردند.
رعنا: داستانی ساده صمیمانه و واقعی از جنگ یک دختر با مشکلات و زشتی ها
رعنا ، یک داستان ساده و صمیمانه، یک زندگی که نه نویسنده آن را با خیالاتش به غلو کشانده و نه خواننده در رویاها، پایان خوش برایش می خواهد. اگر بخواهی دنیا را، راست و درست نگاه کنی، در کاسه اش برای همه یک سختی دارد. هیچکس نیست که از اول تا آخر عمرش، لذت محض باشد. رمان های اینترنتی خیلی سرمان کلاه می گذارند. چه با رویا پردازی ها و چه با پایان های خوش ، اما رعنا داستان دختری ایرانی است که در کشاکش سختی های دنیا، مدام بالا و پایین می شود اما نه می شکند، نه خم می شود، و نه مثل جوانان امروزی به زشتی ها و ناهنجاری ها روی می آورد… می ماند و می جنگد….
عکس نوشته های زیبا از کتاب رعنا
عکس نوشته های زیبا کتاب رعنا
بعضی وقت ها اصرار زیادی در کار صلاح نیست…این من بودم؟ که همه چیز را پشت سر گذاشتم؟درد دل هایم در آن لحظه خاص با خدا تمامی نداشت.
هنوز خودم را خوب نمی شناسم، این همه تحمل و صبوری …انگار زندگی ام پس از مدتی توقف دوباره شروع شده بود…بیشتر شب ها تا دیر وقت به یاد مادرم گریه می کردم…گاهی زندگی شیرین است و گاهی انقدر تلخ که تو را به زانو در می آورد. رعنا دختری است که خنده ها و گریه هایش، عاشقی ها و شکست هایش این کتاب زیبا را رقم می زند.
جستجوگران شمشیر عدالت : سفری به همراه دو رستم کوچک به اعماق ظلم و ستم
نویسنده: داوود امیریان
انتشارات عهدمانا
معرفی:
تا حالا اسم رستمو شنیدی؟ قهرمان ایرانی که دائما با ظلم و ستم مبارزه می کرد؟ قراره یه سفر هیجان انگیز تجربه کنیم. سفری به همراه دو رستم کوچک به اعماق ظلم و ستم و تاریکی… میخوایم به کمک جی جی, آفریدو و آیریک طلسم سرزمینها رو بشکنیم و با موجوداتی که فکرشو نمیکنیم همراه بشیم
مبارزه با اهریمن و نیروهای ماورائی در داستان (جستجوگران شمشیر عدالت)…
خلاصه:
داستان، روایتگر ظلمی است که از مرگ ملکه آغاز می شود. شاهزاده که تاب از دست دادن همسرش را ندارد، با عالم و آدم دشمن می شود. آرزویش دستیابی به انگشتر جادویی و شمشیر عدالت است که بتواند بر همه چیز، حتی مرگ مسلط شود.
اهریمن، آرزویش را برآورده می کند و در عوض اورا تبدیل به اژدهایی مخوف می کند که برای زنده ماندن باید هرماه دختری چهارده ساله قربانی کند.
این میان، تنها راه شکست او دست یافتن نسلش به شمشِیر عدالت است.
آیریک و آفریدو، نوه هایش، برای نجات خواهرشان شجاعانه دست به این جستجو می زنند. جستجوی شمشیر عدالت….
بریده کتاب:
آفریدو گفت: این مجسمه ها خیلی طبیعی به نظر می آیند. اگر این ها ناگهان زبان بازکنند و حرکت کنند،من خیلی تعجب نمی کنم. هربار که این مجسمه هارا میبینم دلم بدجوری می گیرد. آریاند گفت: بله فرزندانم این مجسمه ها خیلی طبیعی هستند. آخر این ها هم زمانی مثل من و شماها از زندگی شان لذت می بردند!
عکس نوشته های هنری و زیبای کتاب جستجوگران شمشیر عدالت
بریده هایی از کتاب جستجوگران شمشیر عدالت:
بریده ۱:
مادر گفت : موجود ستمکار عمر زیاد نمی کند . من نمی دانم چرا آه مادرانی که دخترانشان قربانی اژدهاک پلید می شوند، دامن او را نگرفته و هنوز زنده مانده ! پدر با ناراحتی گفت : دیگر ادامه نده . دیوار موش دارد و موش هم گوش …!
بریده ۲:
جی جی تو که ترسو نبودی ! پدرت از شجاعت و نترسی تو خیلی برایم گفته . مگر تو نبودی که آن مار مهاجم را نابود کردی؟! مگر تو شاهزاده نیستی؟ نباید کاری کنی که باعث خجالت و سرافکندگی پدرت شوی . ترس از تو کوچکتره . بخاطر همین توانسته در وجودت پنهان شود . جی جی کم کم چهره اش باز شد : حق با توست . ترس از من کوچکتره ! آره من از ترس بزرگترم ! دیگر نگران چیزی نباشید . برویم .
بریده ۳:
آبادیس سمت پنجره رفت و نعره زد : چرا با من این کار را کردی؟ من انتقام می گیرم . من در برابر مرگ مقاومت خواهم کرد . من کاری خواهم کرد که نتوانی مرگ را بر من پیروز کنی . آبادیس با خشم و عصبانیت همه را حتی پسرش را از اتاق بیرون کرد . او دو روز و دو شب در کنار بدن بی جان سین دخت گریست . روز سوم وقتی مستخدمان آمدند تا جسد سین دخت را برای خاکسپاری ببرند، با دیدن چهره آبادیس غرق وحشت و هراس شدند . آبادیس شکسته و پیر شده بود . از چشمان گود افتاده و تب دارش شعله انتقام و کینه زبانه می کشید .
عکس نوشته هنری و زیبای کتاب جستجوگران شمشیر عدالت نوشته داوود امیریان
جوانی در ۱۸۰ثانیه : ۴۰ماجرای واقعی از واقعیت های مگوی زندگی…
جوانی در ۱۸۰ثانیه نویسنده: حسین سروقامت انتشارات: نشر معارف
بریده کتاب(۱):
این مهم نیست که انسان دارا باشد یا ندار، آسوده باشد یا گرفتار، حتی آزاد باشد یا در بند. اگر به رشته ی اتصالی با «او» پیوستید و از ته مانده ی آب گودال وجود خویش، نقبی به دریای فیض «او» زدید… مطمئن باشید خوشبختید!
عکس نوشته کتاب جوانی در ۱۸۰ ثانیه
عکس نوشته های جذاب از کتاب جوانی در ۱۸۰ ثانیه
عکس نوشته های جذاب کتاب جوانی در ۱۸۰ ثانیه نوشته ی حسین سرو قامت
همین دنیا بهشت است، اگر هر کدام از ما محکم و درست و حسابی کار کنیم.
کتاب تمنا : آینده شناسی جامعه منتظر جهانی( مهدویت و انتظار)
کتاب تمنا نویسنده: رضا مصطفوی انتشارات: عهد مانا
بریده کتاب(۱):
بنی اسرائیل دوران انتظار را با موفقیت و سلامت نسبی طی کردند اما پس از ظهور موسی (ع) دچار سستی و انحراف شدند و در اثر نافرمانی ایشان، با رحلت موسی پروژه ظهور منجی بنی اسرائیل نافرجام ماند. بنی اسرائیل عصر موسی با وجود درک عمیق از روزگار انتظار، درک درستی از روزگار پس از ظهور نداشتند. چرا که می پنداشتند کار منجی آن است که در یک لحظه و با عصا انداختنی دشمنانش را نابود و جهانی سرشار از لذت و عزت نصیب شان کند. غافل از آنکه با ظهور منجی، هجرت و جهاد و تلاشی سنگین و طاقت فرسا آغاز خواهد شد و نجات آنان در گرو تلاش و جهادی زمینی خواهد بود. از همین روی پس از ظهور موسی (ع)، به وی اعتراض می کردند که پیش از آمدنت آزار می دیدیم و اکنون نیز در سختی و گرفتاری هستیم.
عکس نوشته کتاب تمنا
عکس نوشته کتاب تمنا
عکس نوشته کتاب تمنا نوشته ی رضا مصطفوی
آشنا ترین انسان ها به زمان کسی است که از رویدادها شگفت زده نمی شود.
ویژگی یاران امام… یاران امام باید یارانی باشند که چون و چرا نشناسند. تنها امام معصوم و کلامش را حقیقت بدانند، هر چند آن کلام مورد پسند و نفعشان نباشد؛ هر چند امر به شکست و بازگشت باشد.
چگونگی یاری امام بسته به زمان ها و مکان ها و احوال گوناگون است.
دوران غیبت کبری،اوج آموزش، آزمایش و غربالگری خداوند حکیم است.
امامان معصوم (ع) تنها زمانی دست به جا به جایی قدرت می زنند که یاران و جامعه را حاضر و آماده ببینند.
کسی که هنگام یاری ولی خود بخوابد با لگد دشمن بیدار می شود.
سنت الهی را می توان نرم افزارهای حاکم بر سخت افزارهای جهان نامید.
بریده کتاب(۲): در اندیشه شیعی، قدرت تنها ابزار است و نه غایت و هدف. با قرائت شیعی حتی در شکل پویا و فعال آن، زمینه سازی برای ظهور و بر پایه ی جامعه جهانی مطلوب، هیچ نیازی به تصرف سرزمین، گروه یا انهدام جامعه ای خاص ندارد. ظهور به معنای تسلط فرد یا گروهی خاص بر جامعه جهانی نیست و هیچ گروهی کدخدای جهان نخواهد بود. ظهور به معنای تسلیم همگان از جمله خود منجی موعود در برابر حقیقت و عدالت است.
بریده کتاب(۳): یاران امام باید یارانی باشند که چون و چرا نشناسند.تنها امام معصوم و کلامش را حقیفت بدانند. هرچند آن کلام مورد پسند و نفعشان نباشد. هرچند امربه شکست و بازگشت باشد. چگونگی یاری امام نیز، بسته به زمان ها و احوال و مکان ها گوناگون است.
بریده کتاب(۴): از نظر ائمه اطهار (ع) کنار زدن سلاطین جور، ساده ترین بخش کار بود. بخش اصلی، برپایی حکومتی الهی با همراهی یاران ویژه و آمادگی اجتماعی بود. نبود یاران صالح پرخاصیت و نیز نبود آمادگی فکری و فرهنگی مردم، دغدغه ی اصلی امامان معصوم (ع) بود که در بسیاری از روایات با صراحت یا اشارت بیان شده است.
بریده کتاب(۵): در دوره ی نوین تمدن، به دلیل پیشرفت چهره ی منطقی و عقلانی اسلام، برنامه ها و تلاش های رسانه ای غرب، آن را هدف گرفته و مسلمانان را به جان هم انداخته است. از دل جامعه ی اسلامی چه فرقه ها و چه نحله های جورواجور و رنگارنگی با پشتیبانی سازمان های جاسوسی قدرت های بزرگ بیرون نیامده است و بهائیت نمونه هایی ازآن درجهان تسنن وتشیع است.
بریده کتاب(۶): حق خوشبختی در دنیا و آخرت، حقی است که خداوند برای بشر خواسته، و خواستن و نخواستن آن را در اختیار خود او قرار داده است.
پایگاه سری : قصه بزرگ مردانی که کوچک بودند…روایتی از جنگ کردستان
یگاه سری نویسنده: داوود امیریان انتشارات: عهد مانا
خلاصه:
این کتاب روایتگری دو داستان جبهه و جنگ اولی در کردستان است. قصه بزرگ مردانی که کوچک بودند. جعفر وناصر دو رفیق و همراه، در یک عملیات به نوجوانی برخورد می کنند که راهنمای آنها در پیدا کردن پایگاه سری موشکی می شود. اما داستان دوم روایت نوجوانی است که فرار می کند و اتفاقی سوار بر قطاری می شود، که به سمت جبهه در حرکت است.
آرش از صدای موج دریا لذت می برد، انگار بهترین موسیقی عمرش را می شنید. #پایگاه سری
بریده کتاب(۱):
مهدی به وسط محوطه رسید. با نگرانی، به چپ و راست چشم گرداند. هیچ صدایی جز وزش باد نمی امد. آهسته و خفیف گفت : کرامت! کرامت! هی. بچه ها کجایید؟ قطره ای بر پیشانیش چکید. فکر کرد که برف است با دست پاکش کرد. اما وقتی به دستش نگاه کرد، از وحشت یخ زد.
قبر شهدا، با قطرات باران شسته می شد. #پایگاه سری
بریده کتاب(۲):
اتوبوس به خیابان اصلی پیچید. مسافرانی که در صف ایستاده بودند، با خوشحالی چشم به اتوبوس سبز رنگ دوطبقه دوختند که حالا لک و لک کنان نزدیک می شد. جنب و جوش میان مسافران افتاد. پیر مردی از وسط صف بر سر نوجوانی که سعی می کرد خودش رابی خیال نشان دهد و در همان حال موذیانه و آهسته به اول صف نزدیک شود، فریاد کشید : -آهای بچه، برو ته صف. ص۱
کوزه ای را که پی آب برند عاقبت می شکند در ره آب… #کتاب پایگاه سری
بریده کتاب(۳):
اصغر قضیه مجتبی دیده بان شهید را تعریف کرد. نقشه سوراخ شده را به آن ها نشان داد و گفت: ((برادر افشاری احتمال می ده که نقطه ی مورد نظر پایگاه موشکی باشد. یعنی سایت موشکی.)) ص۵۲
کوزه ای را که پی آب برند عاقبت می شکند در ره آب… #کتاب پایگاه سری
معرفی بیشتر به روایت کلیپ…
نمایشگر ویدیو
Media error: Format(s) not supported or source(s) not found
صدای ناصر از آن سوی شیشه آمد : _ هی! چه کار می کنی؟ باز کن ببینم برادر هیچکاک! صادق در را باز کرد. ناصر پرید تو ماشین: – چه کار می کنی هیچکاک؟ صادق با درماندگی گفت ناصر جان! قربون هیکل زهوار در رفته ات برم. کم سر و صدا کن. سوژه از دستم در می ره – کدوم سوژه؟ صادق به رزمندگانی که جلوی صحنه نشسته بودند و غرق تماشا بودند اشاره کرد. ص۵۳
عشق حسین، ما را به این وادی کشانده… #پایگاه سری
بریده کتاب(۵):
جعفر نگاهی دیگر به نقشه ی سوراخ شده و نقشه ی چاپی منطقه کرد و گفت: ((پس باید تنگه ی ((کانی کالو اری)) را رد کنیم. از تنگه ی دست راست بگذریم و از کوه کبودک به چپ بریم. درسته؟
اتگار بهترین موسیقی عمرش را می شنید، آرش از صدای موج دریا لذت می برد. #پایگاه سری
بریده کتاب(۶):
ستون سه نفره به راه افتاد. ناصر به لباسش اشاره کرد و گفت :((با پوشیدن این لباس کردی لهجه ام داره عوض می شه.)) جعفر گفت: ((هیس! بابا مگر نگفتم ساکت.))
عقربه های ساعت، هم چنان گردش می کردند. #پایگاه سری
بگو راوی بخواند : مجید پورولی کلشتری، نشر عهد مانا
کسی هست که سخت ترین آزارها را به طفلی سه ساله، آن هم اگر دختر باشد برساند و بخندد؟؟
زخم بر جانش نشاندن را کسی توان دارد؟!
از شامیان اگر بپرسیم، خواهند گفت: دختر حسین (ع) همه اینها را دیده… گونه نیلی… پاهای زخمی…
اگر شاهد قویتر بخواهیم؟! از خرابههای شام هم میتوان سوال کرد.
به نام دین خدا، خون خدا را بر خاک ریختند.
معرفی:
این کتاب، غمنامه حضرت رقیه (س) است. از نمایشنامه این کتاب میتوان برای ساخت یک نمایش که آه از نهاد هر سنگدلی هم بر میآورد، استفاده کرد. این غمنامه روایتگر پسر جوانی ست به نام عمران که با پدرش ابراهیم به شام میآیند؛ عمران کور مادرزاد است و از چند نفر شنیده که در شام دختری سه ساله هست که چشمهای او را طبابت میکند. در شام عمران با روایتهایی از این دختر سه ساله از زبان چند شامی روبرو میشود.
مجید پورولی کلشتری نویسنده این کتاب است.
این غمنامه در ۶۴ صفحه توسط انتشارات عهد مانا به قیمت ۳۰۰۰ تومان چاپ شده است.
– آیا ما طفلان حسین بن علی نیستیم؟! – آری، جرم بزرگ تان همین است که گفتی!
خلاصه:
این کتاب درباره جوانی نابینا به نام عمران است که برای شفا گرفتن به شام هدایت میشود تا حضرت رقیه (س) را ببیند و از دستان گرهگشای این دردانه امام حسین (ع) شفای چشمانش را بگیرد، اما وی زمانی به شام میرسد که حضرت رقیه سلام الله علیها از داغ و غصه به شهادت رسیدهاند. عمران از طریق شامیان، از جفاکاری که نسبت به اهل بیت روا شده و واقعه کربلا باخبر می شود و کم کم خود نیز داغدار این سوگ عظیم میگردد. او در مییابد که طبیب سه ساله چشمهایش زیر خاک خفته و او باید سیه پوش این واقعه باشد. در آخر عمران از این که هنوز کور است و چشمهایش شامیان خائن و جفاکار را نمی بیند، راضی است. او اگر چه چشم هایش را بدست نیاورده، اما بصیرتی نو نسبت به امام حسین علیه السلام و واقعه عاشورا و اهل بیت علیهم السلام بدست آورده است.
آیا مسلمانی چنین است؟! که حجت خدا در میان تان باشد و شما به غیر اقتدا کنید!
یک جرعه نقد:
کتاب “بگو راوی بخواند” به صورت نمایشنامه با دیالوگها و توصیف صحنههایی است. نویسنده سعی کرده تا به صورت کوتاه بعضی از روایتهای تلخ اسرای کربلا و ماجراهای حضرت رقیه (س) را بیان کند. روایتهایی از زبان شامیان؛ که خودشان مرتکب آن جرم و جنایتها شدهاند. دیالوگها به صورتی است که مخاطب را به عمق فاجعه میکِشاند. صحنهها برای مخاطب متصور میشوند که این نشان از قوی بودن دیالوگها دارد.
اما در برخی جاها مشاهده میکنیم که از دیالوگهایی صرف نظر شده است؛ به نظر میآید این کار برای خلاصهتر شدن غمنامه صورت گرفته اما برای مخاطب اینگونه است که ذهن او را به دیالوگِ ناگفته مشغول میسازد و اهمیت صحنه، کمی از دست میرود.
در آوردن چنین غمنامه جانسوزی که حال هر انسانی را دگرگون میکند کار هنرمندانهای است که مخاطب را تا دل ماجرا میبرد.
عکس نوشته محرم و جذاب برای کتاب بگو راوی بخواند نوشته ی مجید پور ولی کلشتری
آنچه برای ما خیال است برای اولاد فاطمه سهل و آسان است.
این داستان اسیران کربلا چیست؟ که ورد زبان همه است؟ این داستان اندوه خداست.
آنچه برای ما خیال است برای اولاد فاطمه سهل و آسان است.
حسین بن علی تمام بهشت است و بهشت جز او چیز دیگری نیست.
کتاب الیالحبیب حبیب بن مظاهر محرم علی اصغر علوی بسیج دانشجویی
کتاب الی الحبیب : نکند یک وقت از امامت جا بمانی…سرمشقی برای همراهی، برای رسیدن
کتاب الی الحبیب : علی اصغر علوی، بسیج دانشجویی
معرفی:
حبیب دیر آمد؛ اما آمد. بعضی ها دیر می آیند اما می آیند امامت را چشم انتظار نگذار خودت را به امامت برسان مهم این است که نه از امامت جلو بزن و نه دیر بیا و از امامت عقب بمانی…..
خلاصه:
سیداصغرعلوی, در الی الحبیب, حبیببن مظاهر را از هشت زاویه بررسی میکند: حبیب قرآنی حبیب دینشناس حبیب مبلغ حبیب تشکیلاتی حبیب رفاقت حبیب رقابت حبیب مهدی حبیب او را قله معرفی میکند و ابعاد زندگیاش را بررسی میکند تا امکان حسینیشدن به ما بدهد. موقعیتشناسی حبیب, لبیکگوییاش, ختم قرآن یکشبه, مقایسه نامه امام به او و محمدحنفیه و…موضوعاتی است که در کتاب مطرح میشود.
عکس زیبا و خاص از کتاب الی الحبیب
عکس زیبا و خاص از کتاب الی الحبیب
حبیب اهل اشاره است. نیاز به توضیح ندارد. کافی است امام لبانش را تر کند و بفرماید: حبیب بشتاب! آن وقت این حبیب است که با سر به آستان محبوب خواهد آمد.
یک لحظه با حسین بودن کیمیا می کند چه برسد که هفتاد سال با حسین باشی.
فرد تکلیف شناس هرجا باشد، به گونه ای تصمیم می گیرد که اگر امام هم باشد، همان گونه تصمیم می گیرد.
امام زمان خیمه نشین و گوشه گیر نمی خواهد. امام زمان آدم بی قرار می خواهد که دایم در تب و تاب باشد.
کربلا خود مرزی بین انتخاب بهشت و جهنم شد.
امام زمان خیمه نشین و گوشه گیر نمی خواهد. امام زمان آدم بی قرار می خواهد که دائم در تب و تاب باشد.