وقتی کسی پول شما را میخورد، برعلیه شما با همسایه هایتان نقشه می کشد، اجازه رسیدن دارو و مواد موردنیاز به سمت شما را نمیدهد، وقتی که به صورت آشکار برعلیه شما قانون تصویب میکند یعنی چه؟!!
وجدانا یعنی مرگ شما را می خواهد، نابود شدن شما را!!
آن وقت شما با چنین کسی چه معامله ای میکنید؟ بازهم وجدان را درنظر بگیرید، شما او را دشمن خودتان میدانید و همین کاری که برعلیه شما میکند را در قبالش انجام میدهید...
آمریکا با همراهی اروپا ما را تحریم کرده، پول های ما را در بانک ها مسدود کرده، کشورهایی که با ما وارد معامله می شوند را تهدید و تحریم میکند، در مجلسش دائم برعلیه ما قانون تصویب میکند، کسانی که به کشور ما بیایند و بخواهند به آمریکا بروند را راه نمیدهد، نقشه کشتن دانشمندان ما را پشتیبانی میکند، فرماندهان حافظ مرزها و امنیت ما را تحریم میکند.
خداهم نفرین میکند: تبت یدا... قُتِلَ... مرگ بر آمریکا حرف خداست، لعنت حق است... عجیب است که اگر یک فامیل نزدیک درحق شخص ما ظلم کند ما او را نمیبخشیم، کشورهای اروپایی و آمریکایی که شرف و عزت و آبروی ما را تهدید میکنند و مورد توهین قرار میدهند را دوست میدانیم.
آنهایی که در فضای مجازی و کانالها دشمن را دوست نشان میدهند و دوستانی که سربازان وطن و اسلام هستند را دشمن، مزدور آمریکا هستند و دلارهایی که میگیرند تا ذهن من و شما را منحرف کنند بیشمار است. من و شما باید حرف خدا را بپذیریم نه حرف دشمن خدا را... ماهواره... آمدنیوز... مسیح علینژاد... شهرت طلب ها...
امام من: داستان هایی کوتاه و جذاب برای آشنایی بیشتر با امام عصرمان و پاسخگویی به بسیاری از شبهات با جملاتی دلنشین
معرفی:
من برای امام هستم، امام سایه سر من است. من باید در کنار امام باشم تا امام در عالم حاکم باشد… محبت امام، شناختن امام، کمک به امام، عقل را رشد می دهد، دل را آرام می کند… زندگی رضایت بخش یعنی با امام … امام من …
*****
مجنون نشسته بود کنار دریا، روی شنهای ساحل ... مینوشت: لیلی. با انگشتانش شنها را خط میانداخت: لیلی! آب میآمد روی شنها را میپوشاند، وقتی که برمیگشت سمت دریا اسم لیلی پاک شده بود. مجنون دوباره انگشت میکشید روی شنها و مینوشت: لیلی... آب هجوم میآورد سمت ساحل و نام لیلی را پاک میکرد.. کسی او را دید. کارش را که دائم تکرار میکرد... کسی پیش رفت و گفت: چرا این کار بیهوده را میکنی؟ مجنون نگاهش کرد. عمیق در چشمانش زل زد. چیزی ندید.. آن مرد هیچ نداشت... مجنون اما لب زد: گر میسر نیست ما را کام او عشقبازی میکنیم با نام او حیات مجنون به همین بود: یاد لیلی
👌جوان و نوجوان با خواندن این کتاب ها پاسخ بسیاری از سوالات و شبهاتی که به سراغش میاد و آزارش میده رو میگیره... #پدر #مادر #سو_من_سه #از_کدام_سو #هوای_من #رنج_مقدس #اپلای #از_او دانلود از آپارات نمکتاب👇 https://www.aparat.com/namaktab
🔸 امام صادق میفرمایند: هیچ چیز نزد خدا محبوبتر از اختصاص دادن دِراهم (واحد پول) به امام نیست. و بدرستیکه خداوند دِرهم را برای او (پرداخت کننده) در بهشت همچون کوه احد قرار دهد. 📚 کتاب اصول کافی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💦 حسرت میخوری... خیلی زیاد شک نکن حسرتی عمیییق!! در جانت شعله میکشد، که چرا از آنهمه چیزی که داشتی ، حتی یک ذرهاش را هم برای خودت نگه نداشتی! لااقل کاری کن وقتی نامه اعمالت را میدهند، ببینی نوشتهاند یک گوشه مالش را داد.... برای #یوسف_زهرا #نیمه_شعبان منتظر است تا تو را به امامَت برساند تا مالت را برای خودت نگهدارد.
😊#نذری های شما را به صورت بستههای ماندگار و تأثیر گذار در نیمه شعبان به دست مهمانهای حضرت میرسانیم تا دلهای زیادی به دل امام گره بخورد.
🎁شماره کارت جهت بسته های فرهنگی نیمه شعبان: ۶۱۰۴۳۳۷۸۶۴۹۵۷۰۲۰ بنام نرجس شکوریان فرد
ستون خانه را… «محکم ترین» جزء خانه می سازند.. تا هر کجا خواست فرو بریزد… به ستون تکیه کند.. و بایستد.. هرجا خواستی بشکنی.. یاد «پدرت» بیفت.. که سالها قبل از توآمده است.. تا پناه سختی های روزگارت باشد.. واین کتاب.. حکایت «پدرانه هاست».. تا تکیه کنی.. تا بایستی..
توضیحی مختصر:
از بین ۲۰۰۰۰ کتابی که مطالعه کرده بودیم، این کتاب جزو کتاب های منحصر به فرد بود، کم حجم است، قلم و نوشتارش ذهنت را با خود انقدر همراه می کند که پس از بستن کتاب، فکرت را لای کتاب جا خواهی گذاشت. من فکر میکنم این کتاب برای زیبا زندگی کردن نوشته شده… آن را در ۳۰۰ مدرسه راهنمایی و دبیرستان به دانش آموزان معرفی نمودیم، استقبال دانش آموزان بی نظیر بود ، تعداد زیادی این کتاب را خریدند و حتی بین دوستان و فامیل هایشان دست به دست شد و تعدادی زیادی آن را خواندند و عجیب اینکه همین نوجوانان که در عصر کلیپ و فیلم و بازی رایانه ای زندگی می کنند از ما می خواستند که کتاب های دیگری شبیه همین کتاب به آن ها معرفی کنیم. در عرض ۳ ماهی که از چاپ آن می گذرد تقریبا ۱۵۰۰۰ نسخه از آن بفروش رفته، این کتاب را باید بارها خواند و از تبلیغ و توضیح آن به دیگران دریغ نکرد، دوستان خوش ذوق ما کلیپ و عکس هنری و عکس نوشته های زیبایی از آن تهیه کردند که آنها را در اختیارتان قرارمی دهیم
و اما لپ مطلب:
حیف است کتابی که انقدر می تواند در عمق جان انسان بنشیند و اثرگذار باشد تبلیغ نکنیم، این فرصت یک ماهه پویش را دریابید کلیپ، عکس نوشته، عکس هنری و بریده های زیبای این کتاب را برای بهترین دوستانتان ارسال کنید، اگر به کسی هدیه می دهید سعی کنید این کتاب زیبا و معنوی را هم تقدیم کنید، آن را. وی میز خانه تان بگذارید و به برادر و خواهر و مادر پدرتان توصیه کنید که بخوانند، حتی اگر پرشور و نشاط هستید حتما این کتاب خاص و ویژه را به آشنایان و دوستان در فضای مجازی و مدرسه یا محله ، محل کار و … معرفی کنید و درصورت درخواست کتاب را برایشان تهیه کنید، عکس هنری کتاب را روی پروفایلتان بگذارید و…
خب حالا میریم که داشته باشیم تعدادی بریده دلچسب:
بریده کتاب(۱):
دل خسته را میگویم که همهی زار و نزار دنیا را ریخته دور و حالا دل، میخواهد، یک کسی را داشته باشد که نورانی باشد؛ سرعت نور حضورش و قدرت تابش وجودش، وجود را روشن کند، ذهن را آرام کند، تپش قلب را منظم کند، اشک چشم را راه بیندازید و…
بریده کتاب(۲):
وقتی که اول ورودی کنار در می ایستی و مقابلت او است. فقط یک جمله میتوانی زمزمه کنی: -السلام علیک یا بابا، السلام علیک یا علی.
بریده کتاب(۳):
افتخار سکونت سه روزه در خانهی خدا نصیب علی و مادرعلی(ع) شد. و این احترام هنوز باقی است. از تولد علی (ع) تا سه روز همه میتوانند خانهنشین مساجد بشوند. یک فلسفهی اعتکاف، قدرشناسی مقام امیرالمومنین است.
بریده کتاب(۴):
مگر پسر عمویت نمیگوید حبیب خداست و از طرف او آمده؟ پس چرا از خدا نمیخواهد فقر و نداری تان تمام شود؟ علی(ع) سکوت را شکست: خدا بندگانی دارد که اگر از خدا بخواهند دیوار را برایشان طلا میکند. مرد یهودی در چشمان علی(ع) حقیقتی دیگر میدید. نگاهش از چشمان او به دیوار رسید؛ دیوار طلا شدهبود و میدرخشید.
بریده کتاب(۵):
وقتی خواستند از جلسه بیرون بروند، امام دوباره سخنگو را خواست و از او بیعت گرفت. باز برای سومینبار… سخنگو گفت: ای امیرالمومنین، به خدا سوگند، ندیدم با کسی مثل من برخورد کنی. فرمود: من زندگی و سعادت تو را میخواهم؛ تو کشته شدن من را. سخنگو متحیر شد. ابن ملجممرادی… همان بهترین اهل یمن، همان مبارز و جانباز جنگ صفین، همان که علی(ع) برای نماز صبح بیدارش کرد.
بریده کتاب(۶):
تکبر ریشهی ریزش است. خودت را ببینی و معلومات را، خودت را ببینی و عبادتت را، خودت را ببینی و توانمندیهایت را… مقابل امامت هم خواهی ایستاد. خدا را که همه چیز بببینی، خودت میشوی محور.
عکس نوشته کتاب پدر
عکس نوشته کتاب پدر
دفاع از حریم کوچک و بزرگ نمی شناسد…آنقدر شخصیت زینب بزرگ است که می شود زینب کبری(ع)علی وار بار آینده را به دوش بکش…ضعف خودت را ببین قوت و قدرت خدا پیداست.تاریخ نباید تکرار شود.خدا به احترام قدومش دیوار خانه اش را شکافت…تکبرریشه ریزش است.حسرت ندارد! در خانه ی اهل بیت به روی همه باز است.دنیایت را روی هوست نبند، که اگر کم و زیاد شود به زانو درمی آیی..با خدا باش پیروز باش…روزی تان را ازدست پدر عالم بگیرید.مسلمان شده ای مبارک باشد. زبانی اما کافی نیست، دلی هم کافی نیست، عرصه ی عمل صالح، عرصه ی اثبات تسلیم تو مقابل خداست.مثل سلمان باش، پا جای پای امام بگذار همه ی خودت را فدای امام کن…رشد می کنی!
چای خوش عطر پیرمرد: زندگینامه یک انسان خاص. نامش به گوشتان آشناست.
چای خوش عطر پیرمرد : سیدسعید هاشمی
بریده کتاب:
قطار با صدای تلق و تلوق بلندی در حال حرکت به سمت استامبول بود. مدرس خسته شد. عبا و قبایش را درآورد و سراغ اثاثیه اش در واگن رفت. منقل را برداشت و مقداری زغال در آن ریخت. در گوشه ی واگن منقل را روشن کرد. نگهبان ها با تعجب کارهای او را نگاه می کردند و حرفی نمیزدند.
رییس نگهبان ها به ترکی به یکی از سربازهایش گفت:”این ها قهوه چی هم همراه خودشان آورده اند.” مدرس زغال ها را روشن کرد و قوری را روی آن گذاشت تا آبش جوش بیاید. با لبخند به مترجمش امیر خیزی گفت:”الان چای آماده می شود”. مدرس چند پیاله چای ریخت و به امیر خیزی و همراهانش داد. چند پیاله چای هم به نگهبان ها داد. نگهبان ها با تعجب چای را می گرفتند و تشکر می کردند برای خودش هم چای ریخت و شروع به خوردن کرد. خوردن چای که تمام شد رییس آنها به ترکی به یکی از نگهبان ها گفت:”این قهوه چی چه چای خوش عطری دم کرده! تا به حال چنین چایی نخورده بودم!
“وقتی به استامبول رسیدند رییس نگهبان ها جلو آمد دست در جیبش کرد و به ترکی به امیر خیزی گفت:”این پول را بگیرید و به قهوه چی بدهید، ما مایل نیستیم که به او ضرری برسد. “امیر خیزی تعجب کرد با خودش فکر کرد: “کدام قهوه چی؟ ما که این جا قهوه چی نداریم.”کمی که فکر کرد، فهمید منظور این نگهبان مدرس است.خنده ای کرد و گفت این آقا که قهوه چی نیست!
عکسنوشته بسیار زیبا از کتاب چای خوش عطر پیرمرد
هنر این است که وظیفه ات را انجام دهی.
این قهوه چی چه چای خوش عطری دم کرده…
از همه بیشتر کار می کند و اندازه بقیه پول می گیرد.
نزد من کشیدن صخره ها و سنگ های سخت کوه، بهتر از منت کشیدن از مردم زمان است.
بچه ها سناریو مینوشتند؛ ـ مهدوی همچون موسی کلیم است که در میان قومش متحیر مانده است. حال که از آسمان برآنان مائدهای چون غذای بهشتی فرود میآید غر میزنند که ما را مائدهای زمینی ده! بعد هم بچه ها هرچه دستشان بود را بالا میگرفتند که «از اینا از اینا» و میخوردند. «عیسی از قومش پرسید اگر من برای شمایان معجزه الهی بیاورم شما آدم میشوید؟ همگان تایید کردند وتصدیق. چون غذا از آسمان فرودآمد. هیچی دیگه نشد که پا حرفشون بایستند.» جواد تا قبل از این اتفاقها همیشه با این مدل سناریوهای مسخره بچه ها همراهی میکرد. یکبار حتی گفت: ـ خدائیش این همه کله گنده، این همه معجزه دیدند، بازم حرف خدا رو گوش نمیدن، اونوقت به مای جوون میگن: خفه شو گوش کن.
سو.من.سه: آدم های متفاوت خواندنی هستند.بخوانید و متفاوت زندگی کنید.
سو.من.سه : نرجس شکوریان فرد
بریده کتاب(۱):
من، همه نگاههای جواد را میخواندم. چشمانش یک معرفت خاصی داشت که هیچکس نداشت. کافی بود یکبار از یکی مرام ببیند، بعد اگر هزاربار هم نامردی میدید تا برایش مرام وسط نمی گذاشت نامردیهایش را تحمل میکرد. بعد که باهم مساوی میشدند کلا قید طرف را میزد. یک طور لوطی دلبر بود.
ای ایران ای مهد عاشقان سرزمین صاحب الزمان خاکت مجنون خیز مادر است حاصل خیز از عشق حیدر است ای پرچم سه رنگ تو علم شد از خمین تا رسد به بانگ « إنّ جَدّیَ الحسین » آقا بیا آقا بیا ای یوسف زهرا بیا مهدی بیا ای آخرین یادگار علی ایستاده ایم در رکاب ولی
** * **
قلب ایران مشهد الرضاست عشقش رمز اتحاد ماست هرکس با مهرش به سر کند تیغش بر دشمن اثر کند تا قیم وطن ابالحسن امام رضا نور ایزدی همیشه رهنمای ماست آقا بیا آقا بیا ای یوسف زهرا بیا مهدی بیا ای آخـرین یادگار علی ایستاده ایم در رکاب ولی
** * **
برخیزند از خاک کشورم شیران مدافع حرم اربعین حرم قرار ماست یعنی قدس راهش ز کربلاست از عزم زائران میلیونیاربعین شد زمینه ظهور منجی زمین آقا بیا آقا بیا ای یوسف زهرا بیا مهدی بیا ای آخـرین یادگار علی ایستاده ایم در رکاب ولی