نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جوان-خاطرات» ثبت شده است

چهارشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۸، ۰۹:۲۷ ب.ظ

یادش

کتاب یادش : زندگینامه بعضی را که میخوانی نگاهت به زندگی دیگر مثل سابق نیست…

 

کتاب یادش
نویسنده: مهدی قرلی
انتشارات: میراث اهل قلم
زندگینامه حجت الاسلام دکتر اسکندری

معرفی:

دیشب و پریشب که آمده بود مسجد دستش سبز بود. امشب هم. پرسیدم حاج آقا چرا دستتون سبزه؟
لبخند همیشگی به خنده تبدیل شد و گفت: خانمم یه عالمه سبزی خریده، گفتم بذار باشه خودم پاک می کنم، خودم هم خردش می کنم. الان سه روزه مشغولم. گفتم: حاج آقا شما هم؟
گفت: مردی که توی خونه زن ذلیل نباشه که مرد نیست ص ۶۷

بریده کتاب(۱):

ژیگول و رپ، با موهای روغن زده و فرق های باز، با بچه های شهرک نفت مسابقه ی فوتبال داشتیم، شهرک شهید محلاتی و شهرک نفت. وسط های مسابقه حاج آقا اسکندری آمد. روی نیمکت ها جای خالی را برایش باز کردیم. نگاهی به ما کرد و نگاهی به تیم شهرک نفت. رفت و روی نیمکت آنها نشست. عبایش را درآورد و با بوق بزرگی شروع کرد به تشویق کردن. همه هاج و واج بودند ….
ژیگول و رپ با موهای روغن زده و فرق های باز، با بچه های شهرک نفت آمده بودند تشییع جنازه حاج آقا. همه هاج و واج بودند ….

بریده کتاب(۲):

استاد که داخل کلاس شد در همان نظر اول توجهش به طلبه ی جوانی جلب شد کلاس زبان انگلیسی بود.
استاد گفت الحمدلله روحانیت در همه زمینه ها پیشرو شده، حتی در تحصیل علوم دانشگاهی مخصوصا زبان انگلیسی.
لحنش طوری بود که چند نفر نیشخند زدند. بعد رو کرد به حاج آقا و با اینکه جلسه اول بود و هنوز درسی داده نشده بود گفت: حاج آقا میشه شما درس رو بخونید. پچ و پچی توی کلاس افتاد. حاج آقا بسم الله گفت و شروع کرد. مثل یک انگلیسی از روی کتاب می خواند، پچ و پچ کلاس آرام شد. روی پیشانی استاد عرق نشسته بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۸ ، ۲۱:۲۷
نمکتاب ...
يكشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۸، ۰۹:۳۲ ب.ظ

نخل و نارنج

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۸ ، ۲۱:۳۲
نمکتاب ...
يكشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

سه دقیقه در قیامت

 

کتاب سه دقیقه در قیامت : گشت و گذاری در عالم معنی… کتاب را برداری زمین نمی گذاری

 

کتاب سه دقیقه در قیامت
نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

معرفی:

✔️در زندگی برخی انسان‌ها اتفاقاتی رخ می‌دهد که اصطلاحاً به آن اتفاق تجربه‌ای نزدیک به مرگ می گویند: NDE یا خروج روح از کالبد مادی و گشت‌وگذار در عالم معنی…

📚در این تجربه معمولاً کل زندگی فرد در پیش چشم او حاضر است و درواقع مروری بر زندگی گذشته صورت می‌گیرد؛در این حالت فرد نه فقط هر عمل خویش بلکه اثرات هر یک از اعمال خود را بر روی افرادی که در زندگی در اطرافش بوده اند نیز درک می کند.

 

 

 

دانلوداز آپارت نمکتاب

بریده کتاب:

همین‌طور که اعمال روزانه بررسی می‌شد به یکی از روزهایی دوران جوانی رسیدیم؛ اواسط دهه هشتاد.
یک‌بار جوان پشت میز گفت: به دستور آقا اباعبدالله علیه‌السلام پنج سال از اعمال شما را بخشیدیم.
این پنج سال بدون حساب طی می شود با تعجب گفتم: یعنی چی؟؟
گفت: یعنی پنج سال گناهان شما بخشیده شده و اعمال خوبتان باقی می‌ماند.
نمی‌دانید چقدر خوشحال شدم!
اگر در آن شرایط بودید لذتی که من از شنیدن این خبر پیدا کردم را حس می‌کردید…
پنج سال بدون حساب و کتاب؟؟!! گفتم: علت این دستور آقا برای چه بود؟؟؟ همان لحظه به من ماجرا را نشان دادند….

 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

زن آقا

 

کتاب زن آقا : سفرنامه ای جذاب و پر ماجرا از یک زوج جوان، لبخند به لبت می آورد.

 

کتاب زن اقا
نویسنده: زهرا کاردانی
انتشارات: سوره مهر

بریده کتاب:

زن آقا می پرسه چرا درِخونه تون شبا بازه؟ چرا ما می آییم و پیشت می شینیم؟
– رسم داریم، زن آقا! کسی که عزیزش فوت می کنه، تا چهل روزهمسایه ها می آن و کنارش می مونن. بهش دلداری میدن. براش غذا و حلوا می آرن. تنهاش نمیذارن که غصه بخوره. حتی اجازه نمیدن بریم خرید. خودشون برامون از مغازه خرید می کنن…
خنده ام گرفت. بابا که دوسال پیش فوت کرده بود، میان گریه و زاری ودردسرهای کفن و دفن، داشتیم به غذای مهمان ها فکر می کردیم هنوز قیمت نجومی قبر از ذهنمان پایین نرفته بود که هزینه های پذیرایی و ناهار و هزار جور مصیبت دیگر به سرمان آوار شد.
وقتی مراسم تمام شد، به مهمان ها گفتیم: بیایید خونه ما. دلمان نمی خواستیم با واقعیت رفتن بابا تنها بمانیم با تختی که گوشه خانه خالی بود، در و دیواری که تا همین چند روز پیش دستش را به آن ها گرفته بود و رفته بود حمام.
مهمان ها گفتند: بیاییم خونه شما چی کار؟
فکر کردم چقدر ما شهری ها تنهاییم!

بریده کتاب(۲):

بچه های نه ده ساله دور هم جمع شده بودند. چادرهای سفیدشان شبیه هم بود با گلهای صورتی پارچه ای روی سرشان تل درست کرده بودند. با هم پچ پچ می کردند وگاهی مرا می پاییدند.

-خانم، ما خیلی قرآن دوست داریم.برامون کلاس می ذارید؟
کارهای خانه و دو سه وعده غذا پختن، حضور سید علی و اضافه شدن نبات سادات اجازه نمی داد کلاسی تشکیل بدهم.
گفتم: نمیتوانم از پسش بربیایم.
تصمیم گرفتم کمی سر بگردانمشان تا منصرف شوند. گفتم بروند اسم حداقل ده نفر را بنویسند وقتی جمع شدند، بیایند ببینم چه می شود…

…در می زدند، دویدم و قبل از آنکه نبات سادات بیدار شود، در را باز کردم. همان بچه ها ایستاده بودند پشت در و دوستهایشان صف کشیده بودند پشت سرشان. تعدادشان زیادتر شده بود.
کاغذی را به طرفم گرفتند. اسمهاشان را باهمان خط کودکانه ی خرچنگ قورباغه ای نوشته بودند. پرسیدند کی می آیم وکلاس را شروع می کنم؟
نگاهشان کردم. بعضی هاشان چادر رنگی وبعضی چادر سیاه به سر کرده بودند. لبخند می زدند ومشتاقانه نگاهم می کردند!
به آن ده تا فرشته میتوانستم نه بگویم؟

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۸ دی ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

آرزوهای دست ساز

آرزوهای دست ساز : ماجرای شکل گیری یک شرکت دانش بنیان در قالب رمانی جذاب 

 

آرزوهای دست ساز

نویسنده: میلاد حبیبی

انتشارات راه یار

 

معرفی:

دوران جنگ فقط پشت جبهه ها نمی نشستند دعا بخوانند و بگویند الهی صدام بمیرد. بلند می شدند و تیر می زدند. آن بلند شدن و تیر زدن، امروز این کار و تلاش و امیدواری است. اگر دلت دیدن یک جنگ تن به تکنولوژی بدون سلاح و بدون پشتوانه مادی می خواهد، حتما این کتاب را بخوان…

خلاصه:

ماجرای شکل گیری یک شرکت دانش بنیان در حوزه فناوری و کامپیوتر

آدم متمایز,راه نو
راه نو، آدم متمایز و تغییر دهنده می خواهد.
#کتاب آرزوهای دست ساز
بریده کتاب(۱):

😎یک بار یکی از اساتید در کلاس خاطره‌ ای از «فایمن» برایمان تعریف کرد،

فایمن، یکی از برندگان جایزه 🎁 نوبل است.

او مهارت زیادی در تدریس دارد.

فیزیک را چرخ می‌ کند و با ادبیات ساده سرخ می کند و به خورد دانشجویان می دهد. از این لحاظ شهرت زیادی برای خود دست‌ وپا کرده است.

فایمن روزی برای سخنرانی به دانشگاه آرژانتین دعوت می شود.

⁉️ در حین سخنرانی، از دانشجوها می‌ پرسد:

«شما چرا همان کاری را می کنید که ما در آمریکا انجام می دهیم؟

وضعیت کشور ما طوری است که باید روی لبه علم حرکت کنیم، اما شما که کشورتان مشکلات متعددی دارد،
بروید و مشکلات خودتان را حل کنید، نه این‌ که به علومی بپردازید که شاید صد سال آینده هم به دردتان نخورد. »

ایستادگی,تغییر شرایط
اصل در هر شرایطی و به هر شکلی، ایستادن است.
دوام در ایستادگی، به هر شکل و شرایط را
به سود انسان ایستاده تغییر خواهد داد.
#کتاب آرزوهای دست ساز
بریده کتاب(۲):

برادر یکی از دوستانم تصادف کرد و فوت شد،
اما خانواده‌ اش نمی‌توانستند اثبات کنند که طرف مقابل مقصر است
از این‌ که نمی‌ شد مقصر را مشخص کرد خیلی ناراحت بودم☹️

یک بار هم یکی از هم کلاسی‌ هایم با عصبانیت😡 به دانشگاه آمد. توی خیابان ماشینی جلویش پیچیده بود و بعد از تصادف فرار کرده بود.

اما این اتفاقات ما را به این ایده رساند که برویم دوربین روی ماشین مردم بگذاریم تا بتوانند از جلوی ماشینشان عکس و فیلم بگیرند…

کنکور,سنجش 12 سال تلاش
آن‌هایی که تصمیم گرفته ‌اند حاصل دوازده سال تحصیل را در چهار ساعت بسنجند به این فکر نکرده ‌اند که اگر کسی از بد روزگار در این چهار ساعت گره ای به کارش بیفتد عاقبتش چه خواهد شد؟
#کتاب آرزوهای دست ساز
بریده کتاب(۳):

ایده‌ای که به ذهنم رسید این بود که سر کلاس آتش‌ بازی مختصری راه بیندازیم.
نقشه رو خودم کشیدم و تعدادی از بچه‌های کلاس هم کمک می‌کردند.
نقشه این بود که داخل میز معلم بمب دستی کار بگذاریم، تا هم معلم حالش جا بیاید و هم حال و هوای کلاس عوض شود.
چند ماه این طرف آن طرف را گشتیم. دست آخر از بازار چهارشنبه‌ سوری مقداری باروت گیرمان آمد.
برای منفجر کردن بمب از راه دور باید فکر می‌کردیم.
سر کلاس فیزیک و حرفه و فن چیز هایی از حسگر های حرارتی شنیده بودم.
روز شنبه، زنگ اول به محض این که معلم وارد کلاس شد،
عملیات را شروع کردیم.
همه چیز آماده بود.
باریکه آفتابی که سر صبح از چاک پرده،
خودش را به شیشه ساعت مچی رسانده بود،

راهش را به سمت سر کج کرد.
سنسور داغ‌تر و داغ‌تر شد تا این که ناگهان زنگ مدرسه به صدا در آمد و کلاس تمام شد.
آقای معلم جل‌وپلاس اش را از کلاس جمع کرد و حسرت کباب شدنش را به دل حسین گذاشت.
بچه‌ها رفتند سراغ بمب؛ به خاطر یک اشتباه ساده بمب منفجر نشده بود. ص ۲۴ و ۲۵

باهم بودن,ما
بچه‌ های شرکت نقطه قوت ‌شان و دلیل موفقیت ‌شان دقیقاً همین “با هم بودن بودن” بود،نه با هم بودن معمولی که در حد تفریح و گفتن و خندیدن باشد، باهم بودنی که پیش برنده بود و به آن‌ها دل و جرأت می ‌داد.
#کتاب آرزوهای دست ساز
بریده کتاب(۴):

محمود شاگرد اول مدرسه بود و به شدت خجالتی و سر به زیر.
حسین در مدرسه دائم یک گوشه ای آتش می سوزاند و بعد بازیگوشی می کرد.
اما این ظاهر قضیه بود. آن‌ها خصوصیات اخلاقی و رفتاری مشترکی داشتند که روزبه‌ روز آن‌ها را با هم رفیق تر می کرد؛

خصوصیاتی که برای دیگران ملموس نیست و تنها در حیطه روابط دو طرف، معنا و مفهوم پیدا می کند! رفاقت آن‌ها چیزی فراتر از رفاقت های معمولی بود؛ رفاقتی که تنها به گفتن و خندیدن و خوش‌ گذرانی خلاصه نمی شد. ص ۳۲

باز کردن راه,شکستن سد
می شود هر راهی را باز کرد و هر سدی را شکافت.
#کتاب آرزوهای دست ساز #میلاد حبیبی
بریده کتاب(۵):

در امتحاناتِ دکتر علی محمدی ملاک و معیار تمام شدن زمان امتحان، من بودم.
به محض این که برگه امتحان را تحویل می دادم، بلافاصله بعد از یک ربع، دکتر برگه‌ها را جمع می کرد.
واقعاً شخصیت عجیبی داشت.
اولین کسی بود که در دانشگاه ایران دکترای فیزیک گرفت بود.
جایگاه علمی بالایی داشت.
با وجود این، در ساده بودن و معمولی زندگی کردن، هیچ‌ کس به گرد پایش نمی رسید.
کلاس‌هایش شلوغ ترین کلاس‌ های دانشکده بود، به حدی که دانشجو های دانشگاه های دیگر برای حضور در کلاسش سر و دست می‌شِکاندند.
رابطه‌اش با دانشجو ها بیشتر شبیه رابطه پدر و فرزندی بود تا رابطه استاد و دانشجو.

بچه‌ها خیلی با او راحت بودند و در هر کاری با او مشورت می‌کردند.
یک روز در کلاس دوتا از بچه‌ها درباره تحصیل در خارج از کشور از استاد راهنمایی خواستند.
یکی از آن‌ ها پرسید: «استاد چرا برای ادامه تحصیل و کار به خارج نرفتید؟»
یکی دیگرشان هم گفت: «چرا شما تمایل ندارید به بچه‌ها توصیه‌ نامه تحصیل در خارج از کشور بدهید؟
وقتی ما می‌توانیم آن جا موفق تر باشیم چه اشکالی دارد که برویم؟»
استاد بعد از تمام شدن این حرف‌ها، لبخند معناداری زد؛ انگار حرف‌های زیادی برای گفتن داشت.
ولی ترجیح داد سکوت کند و طوری دیگری جواب بچه‌ها را بدهد.
احتمالاً آن دونفر که بعدها رفتند آمریکا، با شنیدن خبر ترور شهید علی‌ محمدی به جوابشان رسیدند. ص۳۹

شناخت راه,جلوتر رفتن
هرچه جلوتر می ‌رفتم تلاش می ‌کردم راهی که در آن قدم گذاشته ‌ام را بیشتر و بهتر بشناسم
#کتاب آرزوهای دست ساز #میلاد حبیبی
بریده کتاب(۶):

در درس خواندن نه خیلی خفن بودم، نه خیلی ضعیف.
دوران کنکور اصلاً به خودم سخت نمی‌گرفتم استرس نداشتم
بیشتر دنبال این بودم که رشته و دانشگاه خوبی قبول شوم.
دنبال این بودم که بتوانم کار مفیدی انجام بدهم.

روز کنکور در عادی ترین حالت ممکن به حوزه امتحانی رفتم.
به رسم همه کنکورها کیک و ساندیس زینت بخش امتحان بود!
در سالن، تنها صدایی که به گوش می رسید، صدای ساییده شدن مدادهای نرم مشکی روی پاسخ‌ نامه ها بود.
در میان سکوت عمیق سالن، علی رضا امتحان را با خوردن کیک و ساندیس شروع کرد.
یک ربعی از شروع کنکور گذشته بود که به شکل کاملاً عادی و بدون هیجان خم شد و دفترچه را از کف زمین برداشت.
درحال پاشیدن معمولاً معلومات دوازده ساله‌اش روی برگه بود که ناگهان در اطراف کلیه اش احساس فشار کرد.

در طول کنکور بیشتر از این‌که به تست‌ها فکر کند به دست‌ شویی رفتن فکر می‌کرد و ذهنش کاملاً به هم ریخته بود
احتمالاً آن‌هایی که تصمیم گرفته اند حاصل دوازده سال تحصیل را در چهار ساعت بسنجند،

به این فکر نکرده اند که اگر کسی از بد روزگار در این چهار ساعت گره‌ای به کارش بیفتد عاقبتش چه خواهد شد. ص۴۵ و ۴۶

دشواری,شکست,اوج
تصمیم آدم‌ ها بعد از مغلوب شدن می ‌تواند از جنس سقوط باشد یا تلاش برای صعود، آنان که بر این سختی ‌ها و دشواری ‌ها غلبه می ‌کنند به سمت اوج می ‌روند و آن‌ ها که از سختی و مشکلات بهانه می ‌تراشند به نابودی می ‌رسند و فراموش می شوند.
#کتاب آرزوهای دست ساز #میلاد حبیبی
بریده کتاب(۷):

تجربه ی خیلی مفیدی که من در بسیج داشتم این بود که همیشه دیکته نا‌نوشته بی‌عیب است.
اوایل ورودم به بسیج به خیلی چیزها نقد داشتم،
ولی وقتی که کار را برعهده ی خودم گذاشتند، دیدم همه چیز دست خودم نیست.
گاهی اوقات کارهایی را نمی‌خواستم، ولی اتفاق می‌افتاد.

گاهی کاری را می‌خواستم انجام بدهم، ولی هرچقدر تلاش می‌کردم نمی‌شد. انتظاراتم تخیلی بود.
وقتی که وارد کار اجرایی شدم، تازه فهمیدم چقدر با شرایط ایده‌آل فاصله دارم. هر کاری برای این که به نتیجه برسد، مقدمات می خواهد، کمک می خواهد، ابزار می خواهد، شرایط می خواهد. وقتی وارد کار می شویم. تازه آن موقع میل بر این کشمکش‌ها، تقسیم مسئولیت‌ها، محدودیت امکانات و نقص‌ها و ضعف‌های فکری باعث فاصله گرفتن از شرایط مطلوب می شود. خوبی بسیج این بود که ما را با این واقعیت‌ها مواجه کرد .ص۴۹

بریده کتاب(۸):

موقع درس خواندن یکی از خصوصیاتش این بود که هنوز کتاب را باز نکرده،
ذهنم شروع می کرد تخیل کردن راجع به این‌ که با این کلمات و جملات چه کار عملی می‌توانم انجام دهم.
هرچه می‌کردم، حفظیاتم قوی نمی‌شد.
همیشه برایم سوال بود که بالاخره کدام یک از این‌ها؛ مهندسی کامپیوتر، نرم‌افزار، الکترونیک، عمران یا مکانیک؟
همه این رشته‌ها را دوست داشتم.
می‌خواستم مهندس همه‌چیز بشوم
منتها فقط جنبه عملی مهندسی را دوست داشتم نه جنبه تئوری اش را.ص ۵۴

ایده های خوب,بیکاری,فکر
همه چیز از ایده های خوب شروع می شود. چیزی که بقیه تابه‌ حال نتوانسته‌ اند به آن دست پیدا کنند. ماهیت آن مهم نیست، مهم این است که فکر آدم بی کار نباشد و همیشه در ذهنش گره‌ ای برای باز کردن داشته باشد، فکر کردن به چیزی که می ‌تواند باعث تحول شود.
#کتاب آرزوهای دست ساز #میلاد حبیبی
بریده کتاب(۹):

دوران جنگ، پشت جبهه‌ها فقط نمی‌نشستند دعا بخوانند و بگویند الهی صدام بمیرد؛
بلند می‌شدند و تیر می‌زدند.
آن بلند شدن و تیر زدن، امروز این کار و تلاش و امیدواری است.

ولی این‌ که، آن تیر بخورد به پیشانی دشمن، دست خداست.

تکلیف ما این است بلند شویم، حرکت کنیم و تا می توانیم با دقت تیر بزنیم؛ با تمام وجود بایستیم و از هیچ چیز نترسیم.وقتی این کار را با نیت درست و خالصانه انجام بدهیم، آن وقت است که به لطف و هدایت خدا همه کارها به نتیجه می‌رسد. ص۱۴۲

بریده کتاب(۱۰):

یک شب وقتی آقای رحیمی با سمندر از یزد به تهران می آمد، فکرش به‌ شدت درگیر دستگاه بود.
توازن بین فشار پدال گاز و شیب جاده به هم ریخت به سرعت از حد مجاز بالاتر رفت.
ناگهان در یکی از سراشیبی های مسیر، فلاش دوربین‌های پلاک خوان کنار جاده، چشم آقای رحیمی را پر کرد. آن روزها کمتر کسی خبر داشت که دوربین ها می توانند سرعت و پلاک را تشخیص دهند و جریمه کنند.
هنوز به عوارض تهران نرسیده بود که پیامک جریمه اوقاتش را تلخ کرد.
این اوقات تلخی او را به فکر انداخت؛
فلاش دوربین با مهندس رحیمی همان کاری را کرد که افتادن افتادن سیب با نیوتن. ص۱۲۷

بریده کتاب(۱۱):

نقطه قوت ما این است که عامل جمع شدنمان دور هم، هیچ وقت کار نبوده‌ است.
این خیلی مهم است. نخ تسبیح ما هیچ وقت کار نبود.
یعنی اگر این شرکت هم نبود، من به واسطه حسین با علی‌رضا و محمدامین آشنا شده بودم و در فضای رفاقت و صمیمیت خیلی خاصی بودیم.
حتی قبل از این که به‌ صورت جدی وارد فضای کاری شویم و شرکت کنیم این فضای صمیمیت و رفاقت تا حد زیادی شکل گرفته بود و دائم تقویت می شد.

بعد از این‌ که شرکت را هم تاسیس کردم باز این چارچوب که «اصل، کار نیست»، همیشه در جمع ما وجود داشت. به همین خاطر، وقتی در مسائل کاری و فنی اختلاف نظر پیش می آمد، حریمی از دوستی و رفاقت بین ما وجود داشت.
هیچ وقت اجازه داده نمی شد آن حریم رفاقت، به خاطر مسائل کاری شکسته شود.
همیشه اختلاف‌ها تا آن‌جا پیش می‌رفت که به این حریم آسیب نزند
در اوج اظهار نظرها و بحث کاری، هیچ وقت حریم ادب را زیر پا نگذاشتیم و دچار مشکل نشدیم. ص۷۳

بریده کتاب (۱۲):

نقشه این بود که داخل میز معلم بمب دستی کار بگذاریم. تا هم معلم حالش جا بیاید و هم حال و هوای کلاس عوض شود . چند ماه این طرف و آن طرف را گشتیم. دست آخر از بازار چهارشنبه سوری مقداری باروت گیرمان آمد. برای منفجر کردن بمب از راه دور باید فکری میکردیم. سر کلاس فیزیک و حرفه و فن چیزهایی از حسگرهای حرارتی شنیده بودیم. روز شنبه زنگ اول به محض اینکه معلم وارد کلاس شد، عملیات را شروع کردیم و همه چیز آماده بود…. (صفحه۲۴)

بریده کتاب (۱۳):

یک بار یکی از اساتید درکلاس خاطره ای از فایمن برای ما تعریف کرد. فایمن یکی از فیزیکدانان بزرگ آمریکاست که توانست جایزه نوبل را بگیرد. مهارت زیادی در تدریس داشت. فیزیک را چرخ می کرد و با ادبیات ساده ای سرخش میکرد و به خورد دانشجوها میداد. از این لحاظ شهرت زیادی برای خود دست و پا کرده است. فایمن روزی برای سخنرانی به دانشگاه آرژانتین دعوت می شود و در حین سخنرانی دانشجو ها می پرسد: چرا شما همان کاری را می کنید که ما در آمریکا انجام میدهیم؟ وضعیت کشور ما طوری است که باید روی لبه علم حرکت کنیم. اما شما که کشورتان مشکلات متعددی دارد بروید و مشکلات خودتان را حل کنید نه اینکه به علومی پردازید که شاید تا صد سال آینده به دردتان نخورد! صفحه (۴۰ و ۴۱)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۴ دی ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

خون دلی که لعل شد

خون دلی که لعل شد : خاطراتی که هم خواندنی باشد هم دانستنی کم پیدا می شود...دریابش
 

خون دلی که لعل شد: خاطراتی که هم خواندنی باشد هم دانستنی کم پیدا می شود…دریابش

 

 

خون دلی که لعل شد
خاطرات حضرت آیت الله خامنه ای(مدظله العالی) از زندانها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی
گردآورنده: دکتر محمدعلی آذرشب
انتشارات انقلاب اسلامی

بریده کتاب(۱):

خانه ما طبق معمول اغلب خانه‌های ایرانی با قالی مفروش بود اما دیدم این قالی‌ها هم جزو زوائد است و لذا آن‌ها را فروختم تنها دو قالی در اتاق مهمان‌های همسرم باقی گذاشتم به خود گفتم این دو قالی به جای قالی هایی باشد که در جهیزیه همسرم بوده است.
وقتی تصمیم به فروش قالی‌ها گرفتم موضوع را از خانواده همسرم پنهان کردم برادرها و دایی های او تاجر فرش بودن و می‌دانستم که آن‌ها نمی‌گذارند من اینکار را بکنم.
یکی از برادران را که اکنون هم در مشهد است و -حاجی صفاریان- دعوت کردم و به او گفتم این تعداد قالی را ببر و بفروش و برای ما به جای آن‌ها چند زیرانداز بخر. زیرانداز در ایران ارزان‌قیمت و کم‌حجم است. او گفت:
به چشم و رفت و زیراندازها را آورد سه اتاق را فرش کرده، تعداد زیادی از آن‌ها هم اضافی ماند.
به یکی از شاگردانم شهید کامیاب گفتم در اتومبیل حاجی صفاریان بنشین و این زیراندازها را بین طلبه‌های ما تقسیم کن و هر طلبه برحسب نیازش یکی دو زیرانداز بده و این کار را کرد و شاید هنوز هم این زیراندازها در خانه برخی از آن برادران موجود باشد.

همسرم که دید این کار را کردم تنها حرفی که زد این بود: چرا دو قطعه قالی را در اتاق من باقی گذاشتی؟
_گفتم این دو قالی به جای آن قالی‌هایی است که جزو جهیزیه خود آورده‌اید.
گفت: نه آن‌ها را هم بفروش
به حاجی صفاریان گفتم، آمد و این دو قالی را هم فروخت بعد اتاق مهمان‌هایی همسرم را با دو قطعه موکت فرش کردیم که آن زمان در نظر ما بهتر از زیرانداز بود سرانجام همسرم دو قطعه موکت را هم فروخت و تا به امروز در منزل ما فقط همان نه قطعه زیرانداز یادشده باقیست و به‌جز یک استثنا….
ص۱۶۳

 

دانلود از آپارات نمکتاب

 

 

عکس نوشته هایی زیبایی از کتاب خون دلی که لعل شد

 

عکس نوشته هایی زیبایی از کتاب خون دلی که لعل شد

یک افسر جوان که به گستاخی معروف بود، به تمسخر صدا زد:
– آ شیخ! ریشت رو تراشیدند؟
من فورا پاسخ دادم:
بله، سال ها بود که چانه خود را ندیده بودم
و حالا الحمدلله می بینم اجازه ندادم خشنود و دلخوش شود.
جدایی دین و جامعه
رژیم پهلوی بر محور جدایی میان دین و جامعه بنا شده بود.
کتاب دوستی
گاهی به سبب تنگ دستی ناگزیر می شد کتاب هایش را که بسیار مورد عشق و علاقه اش بودند بفروشد.
وقتی می دید ما کتاب هایش را تورق می کنیم، ناراحت می شد. اگر یکی از کتاب های کتابخانه اش را دست ما می دید،
با لحنی مهرورزانه نسبت به کتاب و حریص بر حفظ آن، می گفت: این چیست؟ لطفا بگذار سرجایش!
اما با این همه ناچار می شد برخی کتاب های خود را بفروشد تا بتواند برای رفع نیازهای اولیه ی ما چیزی فراهم کند.
به سراغ قفسه های کتابخانه می رفت،
کتابی را برای فروش بر می داشت،
اما فروش آن کتاب برایش نا گوار می آمد و لذا آن را به جای خود می گذاشت،
دومی را برمی داشت، سومی را برمی داشت،

تا اینکه ناچار انتخاب می کرد و بر می داشت.
به یکی از ما می گفت: این کتاب ها را به نزد شیخ هادی ببر و به او بفروش.
یاد خدا در زندان
کنج سلول همواره با یاد و نام خدا برای مومن است.
کتاب فروشی
به سراغ قفسه های کتابخانه می رفت،
کتابی را برای فروش بر می داشت،
اما فروش آن کتاب برایش ناگوار می آمد و لذا آن را به جای خود می گذاشت،
دومی را برمی داشت،
سومی را برمی داشت،

تا اینکه ناچار انتخاب می کرد.

 

ترکیب مقاومت و رشد فکری
ترکیب مقاومت با آگاهی بخشی و رشد فکری،
خط انقلاب اسلامی را تشکیل می دهد.
خط مقاومت و روشنگری
در تمام زندگی مبارزاتی خود، همواره هردو خط «مقاومت» و «روشنگری» را با هم ادامه دادم و معتقدم این دو را کاملا با هم در آمیختم.
سکوتی معنادار
ریاضت سکوت امام، یکی از بزرگ ترین ریاضت ها بود.
او مصداق کامل انسان مومن بود.

بیشتر بخوانیم:
کتاب خون دلی که لعل شد: خاطراتی که هم خواندنی باشد هم دانستنی کم است… درباره امام خامنه ای

ببینیم:
مقاومت + آگاهی بخشی= ؟؟؟؟

 

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
سه شنبه, ۷ آبان ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

موکب رنگی پنگی

موکب رنگی پنگی : خرده روایت هایی از هنرمندان خلاق اربعینی، پیوستی به پادشاهان پیاده

موکب رنگی پنگی نویسنده: بهزاد دانشگر انتشارات: عهد مانا

موکب رنگی پنگی : خرده روایت هایی از هنرمندان خلاق اربعینی، پیوستی به پادشاهان پیاده

 

موکب رنگی پنگی
نویسنده: بهزاد دانشگر
انتشارات: عهد مانا

معرفی:

یه موکب کوچیک پر از مداد رنگی، پارچه‌ها و کاغذهای رنگی، پر از عروسک‌های دست‌ساز و کاموا و یونولیت.
یه موکب پر از بازی و شوق و ذوق و سروصدای بچه‌ها. زنان و دختران هنرمندی که چندسالی است بدون هیچ پشتیبان و در یک حرکت خودجوش و مردمی خودشان را می‌رسانند به زیارت اربعین تا زائران کوچک این اجتماع باشکوه را دریابند.کودکان و خردسالانی که در میان این‌همه سروصدا و ازدحام جمعیت فراموش شده‌اند و کمتر کسی به آن‌ها فکر می کند.
موکب رنگی پنگی شامل خرده روایت‌هایی است از این هنرمندان خلاق.

بریده کتاب:

می‌گویم کلاً توی زندگی عشق خیلی شیرین است. وقتی آدم می‌خواهد ازدواج کند تا فرد جدیدی توی زندگیش می‌آید زندگی شیرین می‌شود.
من وقتی امام حسین علیه السلام را پیدا کردم زندگیم شیرین شد. شاید همان روز عاشورایی بود که یک مجلس مقتل‌خوانی رفتم. سِنی نداشتم. توی آن مجلس خیلی خیلی دلم شکست. خیلی گریه کردم. شاید چند ساعت آن مقتل‌خوانی طول کشید و من هم داشتم گوش می‌کردم. بعد حس کردم که نظرت درمورد عالم عوض شد یعنی حس کردم بجز امام حسین علیه‌السلام واقعاً هیچ چیزی برایم ارزش ندارد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...