نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۵۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نشر سوره مهر» ثبت شده است

جمعه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

مهاجر سرزمین آفتاب

 

مهاجر سرزمین آفتاب
نویسنده: حمید حسام، مسعود امیرخانی
انتشارات سوره مهر

 

بریده کتاب:

سرم را که بالا آوردم قلبم ریخت! جانم به تپش درآمد، بهت زده و متحیر فقط نگاه می کردم. باورم نمی شد.
جوان ایرانی به شکل کاملاً اتفاقی، بدون هماهنگی و آگاهی از حضور من، وارد کوپه قطار شد و جلوی من ایستاد و سلام داد و گفت:
خانم یامامورا، قسمت را می بینی، ما باز هم به هم رسیدیم.

بریده کتاب(۲):

آقای بابایی خندید و گفت:
«ایرانی ها، ژاپنی ها را به چشم بادامی توصیف می کنند. آدم هایی که در نگاه اول شبیه به هم هستند، اما شما خانم، چشم هایت برای من با بقیه فرق می کند»
با هیجان پرسیدم: «چه فرقی؟»
ذوق زدگی را در صدایم حس کرد و گفت:
«چشم ها هم مثل بادام ها طعم های متفاوتی دارند، بعضی از بادام ها تلخ و بعضی شیرین اند، بعضی از چشم ها هم شورند. اما چشم شما نه شور است و نه تلخ. این تفاوت شما با بقیه است که من در نگاه اول به چشم تو فهمیدم، خانم جان»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

قصه های سبلان ۳ (در ییلاق)

 

قصه های سبلان ۳ (در ییلاق) : یک سفر پرماجرا و بی نظیر، همراهی اش را از دست نده

قصه های سبلان ۳ (در ییلاق)
نویسنده: محمدرضا بایرامی
انتشارات: سوره مهر

معرفی قصه های سبلان ۳ :

همینطور چشمم به باریکه آب است که یک دفعه پرنده ها از صدا می افتند. دیگر حتی آواز یک پرنده هم شنیده نمی شود. با تعجب دور و ورم را نگاه می کنم. یاور چوبش را می اندازد زمین و بلند می شود.
-نفهمیدم چه خبر شد یک دفعه؟
من هم سر در نیاوردم. دشت به یکباره چنان ساکت شده که انگار هیچ وقت صدایی در آن نبوده و حیوان یا پرنده ای در آنجا زندگی نمی کرده است. هنوز از تعجب در نیامده ام که کاکل شاخ داری، نزدیک ما به سرعت روی چمن زار می شنید و لابه لای سبزه ها گم می شود. انگار نه انگار که اصلاً ما را دیده است.
یاور می گوید: “دیدی؟ انگار یه چیزیش می شود.”
می خواهد سنگی پرت کند اما انگار یک دفعه چیزی یادش آمده باشد، دستش در هوا خشک می شود.
می گویم: “چته؟!”
به جای جواب مثل تیر از جا کنده می شود: خودش است…

قصه های سبلان 3 ,بایرامی,در ییلاق

مرتبط با کتاب قصه های سبلان ۳ (در ییلاق) 👇👇👇

بیشتر بخوانیم…
کتاب باغ کیانوش : یک نبرد بسیار هیجان انگیز و متفاوت…

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

رفاقت به سبک تانک

رفاقت به سبک تانک
نویسنده: داوود امیریان
انتشارات: سوره مهر

بریده کتاب:

چشم باز کرد و خودش را روی تخت بیمارستان دید. همه چیز سفید و تمیز بود. بدنش کرخت بود و چشمانش خوب نمی دید. فکری شد که شهید شده و حالا در بهشت است. پرستاری که به اتاق آمده بود متوجه او شد. آمد بالا سرش. سرنگ در دستش بود. مجروح با دیدن پرستار اول چشم تنگ کرد بعد با صدای خفه گفت تو حوری هستی؟ پرستار که خیلی خوش به حالش شده بود که خیلی زیباست و هم احتمال می داد که طرف موجی است و به حال خودش نیست ریز خنده ای کرد و گفت بله من حوری ام. مجروح با تعجب گفت پس چرا اینقدر زشتی؟ ص ۹۱

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

حماسه یاسین

Revealing media for hashtag #زندگی_با_کتاب_روشن_میشه , showing ...

 

حماسه یاسین
نویسنده: سیدمحمد انجوی نژاد
انتشاراتسوره مهر

معرفی:

در فضای جبهه، فضای غواص ها کاملا متفاوت و رازآلود است. حال و هوایشان، گفت و شنودشان، روابطشان چه بین خود چه بادا همه طور دیگری است و انسان را به شوق می آورد.
به قول یکی از دوستان رابطه انسان با اطرافیان را ناخودآگاه صمیمی و پرمحبت می کند.
توصیه ما این استن که خواندن این کتاب ها را هیچ وقت از دست ندهید که حسرت می خورید…

بریده کتاب:

شب ها هم بچه ها را به عناوین مختلف از خواب بیدار می کردند و سر به سرشان می گذاشتند مثلا بیدارشان می کردند و خیلی رسمی و جدی سوال می کردند « دو زاری داری؟ یا برادر سریعاً بفرمایید شماره پلاکتان چنده؟ یا آب برای خوردن می دادند و کارهای دیگر! مسعود احمدیان هم برای بیدار کردن بچه ها به خاطر نماز شب طریقه ی مخصوص داشت. مثلا یکی را بیدار می کرد که بابا پاشو من می خوام نماز شب بخونم، هیچ کس نیست نگام کنه. یا می گفت: پاشو جون من، اسم سه چهار نفر مومن رو بگو، تو قنوت نماز شبم کم آوردم.ص ۲۰

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
سه شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۹:۴۸ ب.ظ

قصه فرماندهان/ فوتبال و جنگ

کتاب فوتبال و جنگ: ببین کجاها می شود دق و دلی را تا جایی که می شود خالی کرد.

 

کتاب فوتبال و جنگ
نویسنده: محمود جوانبخت
انتشارت: سوره مهر

معرفی:

زدن همیشه هم کار بدی نیست، بعضی وقت ها فضا جان می دهد که یکی را بگیری و از خجالتش دربیایی و کینه ی عمرت را خالی کنی.
حالا برای اینکه بدانی چگونه و کجا و کی را می شود مشت و مال داد این کتاب را بخوان!

بریده کتاب:

کمی لاغر شده. صورت استخوانی اش، استخوانی ترشده.
نزدیک سه ماه زندانی بوده.
فرهاد می گوید: داش ناصر، آخر بی خودی که کسی را نمی اندازند زندان، جان فرهاد چه کار کرده بودی؟
ناصر می خندد.
می گوید: کشتی گیرهای آمریکایی را آورده بودند ایران برای مسابقه، اسمش را هم گذاشته اند جام آریامهر. پرچمشان را آتش زدم.
سه نفر ریختند سرم که از کشتی گیرهای آمریکایی بودند. خب دیگر …بد بود که ما از آن سه تا لندهور کتک بخوریم. تا آمدند به خودشان بجنبند زدم توی دک وپوزشان.

یکیشان افتاد زمین و شکمش را گرفت. آن یکی دیگر را هم چنان زدم توی ساق پایش که لی لی کنان دور خودش چرخید. سومی را هم با کله رفتم توی صورتش. حالا کل ماجرا هفت هشت ثانیه طول کشید که نگهبان ها از راه رسیدند و من را شناختند، من زدم به چاک. سه چهار روز این اطراف پیدام نشد تا اینکه توی دانشکده دستگیر شدم …

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۱:۴۸
نمکتاب ...
جمعه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۹، ۰۴:۰۰ ب.ظ

خداحافظ کرخه

کتاب خداحافظ کرخه: یک کتاب پر از لحظه های مهیج و جذاب و البته طنز

 

کتاب خداحافظ کرخه
نویسنده: داوود امیریان
انتشارات: سوره مهر

بریده کتاب:

یک روز دستور آمد وسایل را جمع کنیم وبه خط دوم بردیم. چادرها و وسایل را به پشت کامیون منتقل کردیم وخودمان سوار اتوبوس شدیم. یکی از بچه‌ها با خودش یک جوجه آورده بود که حالا تبدیل به مرغ شده بود اما چه مرغی! حیوان مادرمرده از بس صدای شلیک گلوله وآر پی جی شنیده بود پرهاش ریخته بود و به قول بچه ها موجی شده بود و هر چه اصرار کردیم که نمی شود درخط دوم این مرغ را نگه داشت راضی نشد، بالاخره هم آن را با خود آورد. ص ۱۷

بریده کتاب(۲):

پا برهنه داخل آب شدیم واز طرف دیگر بیرون آمدیم. مقداری راه رفته بودیم که ناگهان جسم تیزی پای مرا برید. درد شدیدی در پایم پیچید. ازپایم خون می آمد. فرمانده رسید و گفت: چی شده برادر؟ بریدی؟ گفتم نه بابا من نبریدم ، پام بریده. خندید و بعد لطفی را صدا کرد و گفت که مرا به چادر ببرد. برگشتیم طرف چادر. لطفی درحالی که می خندید گفت چی شده مورچه گازت گرفته شیطون؟ بچه ها در قایقی پس از ما رسیدند. فتوحی آژیر آمبولانس را به صدا درآورد وگفت توجه فرمایید! توجه فرمایید! یکی از برادرا به علت رفتن روی مین میخی پاش بریده و دچار کمبود خون شده هرکس میتونه با آوردن شکلات و خوردنی جون این برادرو نجات بده. ص ۷۰

مرتبط با کتاب خداحافظ کرخه

بیشتر بخوانیم…
فرمانده من : حکایت هایی تلخ و شیرین از فرمانده هایی که سن و سالی نداشتند…

بیشتر ببینیم…
انتخاب مرزی میان بهشت وجهنم …

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۹ ، ۱۶:۰۰
نمکتاب ...
سه شنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

مسافر تنها

کتاب مسافر تنها: با یوکی پسربچه داستان همراه شو تا تو هم در کشفیاتش شریک باشی

کتاب مسافر تنها
نویسنده: کیوان مجدیان
انتشارات: سوره مهر

معرفی:

یوکی پسر بجه ای ژاپنی است که با خانواده اش به ایران سفر می کند. با چیز های جالب و عجیبی آشنا میشن…
دوست داری بدونی چه چیزهایی کشف می کنن؟؟!

خلاصه کتاب:

یوکی پسر بچه ای ژاپنی است که پس از سفر به ایران به صورت اتفاقی با نام آیت الله اشرفی اصفهانی برخورد می کند. او و والدینش مشتاق می شوند در باره این شخصیت بیشتر بدانند…
اگر همراه یوکی شوی تو هم این شخصیت بزرگوار رو بیشتر می شناسی.

بریده کتاب:

بابا گاهی از کلمات انگلیسی برای بیان منظورش استفاده می کند. یعنی اگر همه مترادف یک کلمه را گفت و باز هم پدر یوکی با تعجب به او نگاه کرد سعی می کند معنی انگلیسی آن را پیدا کند.
پدر یوکی هم سریع این شیوه را یاد می گیرد. اگر موقع فارسی حرف زدن یک کلمه فراموش کند به همه زبان های زنده و مرده دنیا آن قدر هم معنی برای آن کلمه می گوید تا بابا منظورش را بفهمد. صفحه۸

بریده کتاب(۲):

بابا کتاب را می بندد و فنجان چای را بر می دارد. حتماً چای مثل آب حوض سرد شده است.
مادر می گوید:چایی ات از دهان افتاد. بگذار عوضش کنم.
مادر یوکی که انگار یک جمله فارسی را نفهمیده است سرش را کمی جلو تر می آورد. چای از دهان افتاد! اما چای که روی میز است.
همه ما زدیم زیر خنده. مادر می گوید:”این یک اصطلاح است و یعنی دیگر نمی شود آن را خورد.”صفحه۲۶

مرتبط با کتاب مسافر تنها 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم…
زلال حکمت : انسان با فضیلت را هزار هزار کتاب نوشته شود، اندک است. بخوان و حظ کن

بیشترتر بخوانیم…
مفید و مختصر از آیت الله اشرفی اصفهانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

فرمانده من

فرمانده من : حکایت هایی تلخ و شیرین از فرمانده هایی که سن و سالی نداشتند

فرمانده من
نویسنده: رحیم مخدومی، احمد کاوری، داوود امیریان و…
انتشارات: سوره مهر

معرفی:

حکایت های تلخ و شیرین از فرمانده هایی که سن وسالی نداشتند و این جنگ تجربه اول و آخرشان بود اما نمی دانیم از شگفتی کارهایشان بخندیم یا گریه  کنیم. فقط گاهی مثل یخ منجمد می شویم و بعضی اوقات هم وا می ریم.

بریده کتاب:

ناگهان دریچه تانک بالا رفت و دو دست به موازات هم بیرون آمد و از پس دست ها، لوله تفنگی با یک کلاه خود بر روی آن:”الدخیل الخمینی!”
لحظه ای بعد، مدنی بود که سوار بر تانک، گوش عراقی را گرفته بود و فریاد می زد که: گاز بده..گاز بده! صفحه۱۴

بریده کتاب(۲):

متأسفانه یک روز در اثر حادثه دل خراشی یکی از خواهرانش به شدت زخمی شد و پیکر نیمه جان او توسط محمود به بیمارستان انتقال یافت. پس از گذشت چند ساعت محمود با چهره ای برافروخته و غمگین سپاه بازگشت و با حالتی خاص خبر شهادت آن خواهرم را اعلام کرد. محمود بعد از این خبر اضافه کرد که: من دیگر عمری نخواهم داشت شاید خواست خدا بود که عقد ما در دنیای دیگری بسته شود.صفحه۸۳

مرتبط با کتاب فرمانده من 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم…
پایگاه سری : قصه بزرگ مردانی که کوچک بودند…روایتی از جنگ کردستان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۸، ۰۴:۵۸ ب.ظ

فرمانده شهر

کتاب فرمانده شهر : ممّد نبودی ببینی شهر آ زاد گشته… بخوان تا بشناسی ممّد معروف را

 

کتاب فرمانده شهر
نویسنده: داوود بختیاری دانشور
انتشارات: سوره مهر

معرفی:

یکی از سرودهای معروف: ممّد نبودی ببینی شهر آ زاد گشته….
جوان های سینه زن چنان این نوحه را با غم می خوانند که انگار پدرشان از دنیا رفته درحالیکه این نوحه و گریه برای جوان رشید و خوش قیافه و بی نظیر شهر…
بقیه اش را درکتاب بخوانید…

بریده کتاب:

باید رئیس ساواک آمده باشد. با این حرف محمد بی اختیار پشتم لرزید. به محمد نگاه کردم. همانطور سیخ ایستاد بود. ناگهان چند مامور دوره مان کردند. هیکل هایشان بلند و پهن بود. یکی ازآنها که کت چرمی ای به تن داشت ـ زل زد به صورت محمد !
ـ به خاطر این بچه، هوار هوار راه انداخته بودید؟! قدمی به جلو برداشت کف دست گنده اش را بالا برد و با تمام قدرت به صورت محمد کوبید. با این کار مرد، انتظار فریادی دردآلود را از محمد داشتم. اما محمد همچنان ایستاده بود و به مرد نگاه می کرد. مرد نگاهی به اطرافش انداخت و سیگاری روشن کرد. صورت گنده و گوشت آلودش از سرخی کبود شده بود یکی از مامورها که به نی قلیان می ماند، تته پته کنان گفت: به ..به جثه اش نگاه نکنید …. خیلی سفته … مثل سگ!ص ۲۱تا ۲۲

مرتبط با کتاب فرمانده شهر 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم…
پایی که جا ماند: روایاتی دقیق و پرکشش از زندان های مخفی عراق

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۸ ، ۱۶:۵۸
نمکتاب ...
جمعه, ۹ اسفند ۱۳۹۸، ۰۹:۰۰ ب.ظ

برادر انگلستان

نقد رمان برادر انگلستان: واقع نمایی ایران است و برادر انگلیسش!!!

 

نقد رمان برادر انگلستان نوشته ی علیرضا قزوه

داستان، داستان ایران است و مردمش.

قدمت تاریخی این سرزمین . عادت ها و آدابشان. اما نویسنده می خواهد برای من و شما، رمان ایران به اضافه انگلیس را بنویسد. انگلیسی که مثل برادر چسبیده است به کشور ما البته نه اینکه مثل برادر پشت و پناه باشد. بلکه برای عده ای از داخلی ها برادر وارانه (دو طرفه) عمل می کند و چپو می کند سرمایه هایمان را. رمان داستان اسماعیل جوان خوش قد و قامت و خوش استعدادی نیست که برای درس می دود انگلیس و آن جا وقتی می بیند شیر است و غیور و ضد شاه و انقلابی، با آمپول هایی او را دیوانه می کنند و تا آخر عمر کسی نمی فهمد این چند نفر جوان حسابی چرا این طور بی مقدمه اعصاب و روانشان به هم ریخت. داستان کشور برادر پر لبخند است. انگلیس که صد سال پیش از بیست میلیون جمعیت ایران، ۸ میلیون نفر را کشت و کاری کرد که در کتابهای تاریخ ما ننویسند و خودش در اسناد انگلیس جنایت قتل عام ایرانیان را با افتخار درآورده است. داستان انگلیسی که افغانستان و بحرین را از ما جدا کرد. رضا خان به اضافه جنایت هایش را حاکم کرد، … حالا اسماعیل را اگر قبول نکند جاسوسش بشود و معتقد بماند با دارو نابود می کند…

و هنوز مردم ما کشور انگلیس را بعنوان پیشرفته ترین کشور اروپایی می شناسند و نه به عنوان جنایت کارترین در حق مردم ایران زمین . رمان برادر انگلیس واقع نمایی ایران است و برادر انگلیسش که مثل کنه چسبیده و خون ما را می مکد.

علیرضا قزوه سعی کرده است در بین حرف های درهم و گنگ و پراکنده اسماعیل که مظلومانه با آمپول بیمار شده است واقعیت های تلخ تاریخ این سرزمین و بلاهایی که بر مردمش رفته است را بگوید.

آفتاب پر از توصیف مکانی و زمانی و شخصیت هاست که خواننده را در عمق کتاب غرق می کند و دل نگران شخصیت ها می شود. اتصال گذشته و حال کار دشواری است که به قلم توانای قزوه رخ داده است و خواننده را سردرگم نمی کند.

بهرحال پرداختن به تاریخ گذشته و اتصال آن به حال کار دشواری است و قطعا خوانندگان این رمان باید آثار واقع گرایانه و همراهی با شخصیت های عام و راوی را دوست داشته باشند. ساعات شیرینی را می شود به تلخی تاریخ طی کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۰۰
نمکتاب ...