نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۱۱۲ مطلب با موضوع «نقد کتاب :: حیف کاغذ» ثبت شده است

چهارشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۰۰ ب.ظ

با گرگ ها

داستان درباره مادر و دختری است که در خانه ای در برفها زندگی می کنند.آنها در این خانه به وحشی کردن گرگ های رها شده ای که با ناز تربیت شده بودند می پردازند.
 

نقد رمان با گرگ ها: رمانی با تم کاملا سیاسی و القا مثبت خوی وحشی گری

نقد رمان با گرگ ها نوشته کترین راندل.
رمان نویس انگلیسی که برای روسیه نوشته شده است.

در کشور روسیه اشراف گرگ نگه می دارند. آن را تربیت می کنند تا به کسی آسیب نزند. اما اگر به کسی آسیب زد در جنگ رهایش می کنند.

داستان درباره مادر و دختری است که در خانه ای در برفها زندگی می کنند.
آنها در این خانه به وحشی کردن گرگ های رها شده ای که با ناز تربیت شده بودند، می پردازند.
مادر روی صورتش جای چنگال گرگ است.
دو تا از انگشتانش را گرگ خورده است.
سرِ گوش دختر خورده شده است و…

در کتاب هیچ استدلالی برای علت وحشی کردن آنها آورده نشده است.

مادر و دختر وحشی و کثیف اند در همه جای خانه تکه گوشت های خورده شده توسط گرگ پیدا می شود.
گرگ هایی که از سمت اشراف می آیند موهای بلندی دارند این مادر و دختر می روند سرشان را می کنند داخل موهای این گرگ ها.
در حال حاضر شنیدنش موجب انزجار می شود.
اما نویسنده آنقدر زیبا داستان را جلو می برد که اگر همان موقع یک گرگ بگذراند جلوی مخاطب سرش را می کند در موهایش.

گرگ های وحشی شده از خانه بیرون می زنند و به دیگران آسیب می زنند.
به ماموران حکومت مرکزی تزار آسیب می زنند و سه تا از سربازها را گاز گرفته و دستهای آنها را کنده اند. تزار برای جلوگیری از این مساله دستور نابودی این گرگها را می دهد.

ولی مخاطب دیگر به گرگ وحشی علاقه مند  است.
یک ژنرال این مادر و دختر را می زند که دیگر به این کار ادامه ندهند.
اما آنها توجه نمی کنند و مخفیانه به کار خود ادامه می دهند.
ژنرال خانه ی آنها را آتش می زند، اما خواننده دیگراز مادر و دختر که گرگ ها را وحشی می کردند و از وحشی­گری گرگ بدش نمی آید .
بلکه از ژنرال متنفر می شود و طرفدار گرگ خبیث وحشی هست.

پس از آتش زدن خانه شان یکی از سربازهای تزار طرفدار این دختر می شود و به او کمک می کند و خودشان را می رسانند به حکومت مرکزی.
مردم هم به همراه گرگهای وحشی به آنها می پیوندند و طرفدارشان می شوند.

سر و وضعشان ژولیده،
لباسهایشان بوی خون گرگ می دهد.
آلودگی و کثیفی…
این موارد در داستان ذکر می شود اما مخاطب منزجر نمی شود.

شاید فقط ۵۰۰۰ بار کلمه گرگ در داستان وجود دارد.

در حکومت مرکزی وارد شده، گرگ ها به سربازان که از ترس نمی توانند شلیک کنند حمله می کنند و خلاصه با کمک گرگ ها حکومت را سرنگون می کنند.

نویسنده کتاب انگلیسی است.

داستان ها انگلیسی است.

حکومت ظالم است، گرگ وحشی خوب است .

وحشی کننده گرگ خوب است.

مردم طرفدار وحشی ها هستند.

نتیجه آنکه حاکمان انگلیسی که صدها سال است با ظلم به کشورها سلطه دارند و وحشیانه هرجا می روند خراب می کنند. مثال دم دستی اش قتل عام هشت میلیون ایرانی در صد سال گذشته است، رمان چاپ می کند برای آنکه حکومت روسیه را سرنگون کند.

نکته: جالب این است که در برفها به شدت مقاومت می کنند.

بعضی نقاط کتاب تکه های نامیزانی دارد که اول فکر می شود که ایرادات کتاب همین تکه هاست ،اما وقتی به جلو می رویم متوجه مسایل مهم تر می شویم.

مثلا دختر وحشی است،
زنها وحشی اند،
نقش زن را حساب کنید،
زن ها انقلاب را مدیریت می کنند،

کاری که با اندلس کردند و زنها را به فساد کشیدند و جامعه را خراب کردند،
در ایران هم دارند با فسادی که ترویج می کنند، زنها را به میدان می آورند و قصد سرکوب دارند.

جالب آن است که خوی وحشی گری تقدیس شده، اگر نگوییم تسبیح شده و پاک نشان داده شده است.

بریده ای از کتاب:

 نگهبانان خیلی چیزها دارند که ما نداریم در عوض ما خیلی چیزها داریم که آنها ندارند.

آنها آموزش دیدند اسلحه دارند در عوض ما سبک و سریعیم.
ما می تونیم از ناودانها بالا بریم آنها نمی توانند دنبال ما بیایند.
قدم های ما کمتر سرو صدا می کنه.

مدام دارد ترغیب می کند اگر چیزی نداریم…

….اونا خیلی چیزا رو فراموش کردند یادشون رفته چه جوری گاز بگیرند ،
تف کنند،
چنگ بزنند،
ما هم که قرار نیست مثل آقایون متشخص بجنگیم؛
کاملا کتاب وحشی است.

نکته: اسم سرباز جذب شده به سمت دختر که بخاطر عقایدش سه روز در خانه ژنرال شکنجه شده است ایلیا است.

نوشتارش خیلی جذاب نیست ، فقط آنهایی که کتاب ترسناک دوست دارند جذب می شوند. تکرار کتاب بسیار زیاد داشت و بالای صد صفحه آن قابل حذف است.

اما برای جذب شدن خواننده و علاقه مندی او به گرگ ها و وحشی گری های آنها آنقدر داستان را کش می دهد، که خواه ناخواه مخاطب با گرگها مانوس می شود.
و آن زمان وقتی در داستان گرگی وحشی گری می کند و کسی را گاز می گیرید مخاطب ناراحت نمی شود.

نکته هیچ سربازی نمی تواند به گرگها شلیک کند و به جز یکی دو تا گرگ کشته نمی شوند. جالب آن است که سرباز تفنگ دار ضعیف است گرگ قوی است و مخاطب نیز گرگ را تقدیس خواهد کرد.
کتاب کاملا تم سیاسی دارد و در ذهن ها القائات خاصی ایجاد می کند…  

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۹ ، ۲۰:۰۰
نمکتاب ...
سه شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۰۰ ب.ظ

سرخی تو از من

نقد رمان سرخی تو از من: واقعیت جامعه­ ای که از خدا فرار کرده و به سبک زندگی آزاد غربی روی آورده است.

 

نقد رمان سرخی تو از من نوشته ی سپیده شاملو
داستان لیلا، داستان نگار، داستان فرزانه، داستان نازنین
این کتاب داستان زن­ هایی است که افسرده و مغمومند …
شکست­ خورده در عشق و نابودند….

لیلا روان­شناسی است که همسرش داریوش به او خیانت می­ کند و با مهناز ارتباط دارد.
نازنین دختر لیلا دیگر نمی­ تواند در ایران بماند و می­ رود.
آن­جا با پسری هم­ خانه می­ شود؛
اما بعد از چند سال نمی­ توانند با هم کنار بیایند و پسر تنهایش می ­گذارد.
نازنین معتقد است مادرش لیلا و پدرش داریوش با ماندن در کنارهم، دارند خودشان را تحقیر می­ کنند .
البته مهناز هم که هفته­ ای یک روز پدرش را تأمین می­ کند و عاشق پدرش است هم دارد خودش را تحقیر می­ کند.

دکتر مهرتاش عاشق لیلا شده است و از او می­ خواهد زندگی با داریوش را تمام کند تا بتوانند با هم ازدواج کند، مهرتاش هم­دم لیلاست…

نگار از بهروز طلاق گرفته است و کم کم با مردی به نام احسان ارتباط می­ گیرد.
نگار بیماری روانی دارد …

فرزانه با همان مرد ارتباط داشته و مریض روانی لیلا بوده و خودکشی می­ کند.
این مرد پدرش بوده که حالا با نگار ارتباط می­ گیرد…

فضای رمان، فضای سیاه است.
فضای گرفته و مبهم؛
نویسنده­ ی روشن­­فکر کتاب، تلاش می­ کند که اثبات کند فضای جامعه باز است و از زبان نازنین دختر لیلا و داریوش حرف می ­زند که می­ داند پدرش با مهناز است و مهرتاش هم مادرش را می­ خواهد، پس طلاق بگیرند و با عشق­شان زندگی کنند…

کاش نویسنده و خواننده ­ی کتاب دقت می­ کردند که شخصیت­ های اول و اصلی رمان دارند در فضای باز و آزاد و دور از قید و بند زندگی می ­کنند، پس چرا این­قدر تنها، افسرده و شکست خورده ­اند. البته باید از نویسنده تشکر کرد که در قالب داستان واقعیت جامعه­ ای که از خدا فرار کرده و به سبک زندگی آزاد غربی روی آورده است را بسیار خوب نشان داده است.

تمدن غربی، زندگی­ها را نه تنها به سامان نمی­ رساند که بنیان خانواده را سست می­ کند.
زنان و مردان این تمدن خسته و تنها هستند.
مالیخولیا دارند و نیازمند مشاوره ­اند.
حتی مشاوره ها و روانکاوهایشان هم خودشان شکست­ خورده و بی­ پناه­ اند.
لیلا دکتر روانشناس داستان دائما به سیگار پناه می­ برد و بی­خواب است.

به قول دخترش نازنین حقیرانه به زندگی خودش را وصل کرده است.

به هر حال نویسنده اگر خودش پا در رکاب فرهنگ ویران­گر غرب گذاشته، افکار و حالات خودش را در قالب زندگی زن­ ها، خوب بیان کرده است. ماها که نه یک دل بلکه صد دل شیفته­ ی غرب هستیم و خوراک و پوشاک و کلام و زندگی­مان را از روی دست آن­ها تقلب می­ کنیم، در این کتاب می ­توانیم ببینیم که چه بر سرمان در آینده خواهد آمد …
زنانی مغموم و ناامید…

عاقلا­نه این کتاب را بخوانید تابیشتر از این در مرداب آن­ها فرو نروید…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۹ ، ۱۸:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۰۰ ب.ظ

قهوه ی سرد آقای نویسنده

نقد رمان قهوه ی سرد آقای نویسنده: ارمغان ایسم‌های غربی که در تمدن خودشان مردم را به ایست محبت و عاطفه کشانده است.

 

نقد رمان قهوه ی سرد آقای نویسنده نوشته ی روزبه معین
برداشتی از کتاب‌های عقاید یک دلقک، کوری و پیرمرد و دریا…

نویسنده هنر نویسندگی دارد، اما در ذهنش آشوبی از هزاران داستانی است که خوانده.

غوغای بی‌هدفی که خواننده را در قایقی سرگردان امواج می‌کند و او را مثل پیرمرد کتاب ارنست همینگوی می‌چرخاند و بدون سود در ساحل پیاده‌اش می‌کند.

تنهایی و زندگی‌های مجردی،
سرگردانی در کوچه‌های زندگی،
بی‌حاصلی و پوچ‌گرایی،
روی آوردن به موسیقی و کافه‌ایسم،
جلوه‌نمایی روشن‌فکری…

همه ارمغان ایسم‌های غرب است که در تمدن خودشان مردم را به ایست محبت و عاطفه کشانده و داد خودشان را هوا برده است.

نخست وزیر کشور بیست میلیونی انگلیس مشاوری برای خودش می‌گذارد تا چاره‌ای برای نه میلیون شهروند تنها و افسرده‌ی انگلیسی بیندیشد و نویسنده ی ما دارد با افتخار نفی خانواده و تشریح عشق تنهایی‌ها می‌کند…

به هر حال نه دانستن داستان یک تیمارستان نیاز حال فکری و روحی جوانان ماست و نه داستان پردازی عشقی‌، مثالی از کودکی تا…
ردی ازعاشقی‌های بی‌محتوای امروزی را در زندگی‌ها رقم می‌زند.

نویسنده شاید توانسته تبحر قلم و فراز و فرود خیالش را روی کاغذ نشان دهد اما باری از مسایل کسی را حل که نمی کند هیچ شاید بار دقیقه‌های عمر خوانندگان هم بر دوشش سنگینی کند.

چه اندیشه‌ای باعث فروش کتابی می‌شود که امید و زندگی و شوق را کور می‌کند….

باید شک کرد

کتاب ،داستان خیالات یک نویسنده است که می خواهد داستان بیماران یک تیمارستان را به تصویر بکشد.

داستانی پر از حرف‌های پرت‌وپلا که بیماران روانی یک تیمارستان دارند …

شما خودتان قضاوت کنید بیمارانی که با قرص و غل و زنجیر و زور کنترل می‌شوند می‌توانند چه اندیشه‌‌ای یا چه تحول فکری، چه رشد و امیدی برای خواننده بیاورند…

و نتیجه اینکه نویسنده به صورت واقعی در داستان خودش را می‌کشد…

مثل صادق هدایت

مثل بوف کور

کتاب بینایی و روشنایی نمی دهد

دلزدگی و ناامیدی …

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۹ ، ۱۸:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

آب نبات هل دار

نقد رمان آب نبات هل دار: ترسیمی از فرهنگ پایین مردم

 

نقد رمان آب نبات هل دار نوشته ی مهرداد صدقی
رمان طنز گونه که خنده را به لب ها می نشاند و علامت سوال زیادی را در ذهن ایجاد می کند.

شاید باید مثل اسمش آب نبات می بود یعنی شیرین و خوشمزه و مناسب برای سوغات.
اما هر چه که بیشتر جلو می روی تلخی یک چیز آزارت می دهد و آن هم ترسیمی از فرهنگ پایین مردم در خلال داستان…

این رمان بیان زندگی مردم از زبان نوجوانی ۱۱،۱۰ ساله است که از دیدگاه خودش همه چیز را صادقانه و درست تعریف می کند درباره:

پدر، مادر، خواهر، برادر، مادر بزرگ، فامیل ها، همسایه ها، دوستان، معلم و مدیر، مغازه دار و …

کتاب آب نبات هل دار داستان نوجوانی است که تنبل و دروغگو و بد دهن است.
پدر و مادر بزرگش انسان های عوام پول دوستی هستند.
مادربزرگ علاوه برخصلت پول دوستی بدبین است و البته کمی هم بد جنس و …

هر چه شخصیت از کوچک و بزرگ و پیر و جوان هست غالبا از لحاظ فرهنگی ضعیف است الا:
برادرش محمد که او هم به قول داستان سرش پایین است و الا او هم بله…

خلاصه این که به زبان طنز به وضعیت اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی مردم منطقه ای از ایران می پردازد و منصف هم باشیم طنز را شیرین جلو می برد.

نویسنده در ۵۰،۴۰ صفحه ی آخر تلاش می کند که همه چیز را به صلاح برساند و به خواننده بگوید که با تلاش فراوان، نوجوان داستان شاگرد دوم شد و مودب و مهربان و خلاصه همه چیز به خوبی و خوشی تمام شد.

تنها دلیلی که باعث شده است این کتاب را انتشاراتی مثل سوره مهر چاپ و خندوانه آن را معرفی کند، قالب طنز آن است و الا ۵۰ صفحه ی آخر هم، ذهن را از بی شعوری عامه ی مردم پاک نمی کند.

به هر حال برای یکبار خواندن هم توصیه نمی شود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
دوشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

چایت را من شیرین می کنم

نقد رمان چایت را من شیرین می کنم: کسی کمی سست ایمان باشد در میان چینش داستان و اتفاقات ناگوار آن دست دلش می‌لرزد.

 

نقد رمان چایت را من شیرین می کنم ، نویسنده: زهرا بلند‌دوست
کتاب ماجرای دختری است با پدری از سازمان منافقین و مادری معتقد.
اما سارا در این میان تنها برادرش، دانیال را دوست دارد و شیفته اوست.
او پدرش را سازمانی متعصب و مادرش را مذهبی بی‌عرضه می‌داند.

مادر این داستان اهل جنگیدن برای حفظ زندگی و شور و نشاط خانواده اش هست یا نه؟
اگر اهل مبارزه است پس نمی تواند افسرده باشد.
اگر اهل مبارزه نیست، پس چرا با دو بچه و همسر منافقش رفته خارج از کشور و طلاق نگرفته از همسرش؟

این مادر انقدر افسردگی می گیرد که به انسان القا می شود که:
اگر پای دینت بایستی در آخر افسردگی می گیری !!!
اما آیه قرآن است که «ان تنصرو الله ینصرکم» : اگر خدا را یاری کنید خدا هم شما را یاری می نماید.
مادری که اینگونه مقابل پدر می ایستد، پس کجاست یاری خدا برای او؟ چرا واقعیت که برخورد محبت آمیز خدا با بندگان مومنش هست در کتاب به خوبی نشان داده نشده؟!

جذابیت کتاب خوب است و مخاطب را به دنبال خود می‌کشاند.
نویسنده می‌کوشد خدا، اسلام، انقلاب، سپاه و اطلاعات را خوب معرفی کند و داعش و اربابانش را پلید….

نمی‌گویم موفق نبوده است اما کتاب با مشکلاتی دست و پنجه نرم می‌کند که معرفی آن به عنوان کتاب خوب جای تأمل دارد.

اما برخی از این مشکلات:

۱. ابتدای کتاب، قوت داستان در نقد خدا و اسلام زیاد است، نویسنده خوب از خجالت خدا و مذهبی‌ها درمی‌آید.
اگر کسی کمی سست ایمان باشد در میان چینش داستان و اتفاقات ناگوار آن دست دلش می‌لرزد و به سارا و ساراها حق می‌دهد که این چه خدایی است….


بیش از اندازه حس نفرت دختر داستان زیاد است به طوری که از ابتدا تا انتهای داستان به خدا و مسلمانان دری وری می گوید، در صورتی که این حس نفرت بسیار زیاد ، مربوط به این سن نیست؛
بلکه مربوط به یک خانم ۶۰ ساله است .
در این سن ، این حس بسیار راحتتر از این حرفها عوض می شود.

اما در ادامه ی ماجرا که سارا می‌ خواهد از اسلام دفاع کند جریان چندان منطقی نیست؛
بلکه خواننده با دختری احساساتی روبروست که تحت تأثیر جو و دلی که درگیر عشق است، اسلام را می‌ پذیرد.
مغالطات اول داستان باید جای خود را به منطق بدهد که این اتفاق نمی‌ افتد.


۲. دیالوگ های سارا به دختری که در آلمان بزرگ شده نمی‌ خورد؛
بلکه بیشتر شبیه دختران احساساتی و گاهی لوس است که در همین کوچه پس کوچه‌ ها بزرگ شده‌ اند.
البته این بیان ، تعریف از تربیت شده‌ های خارج نیست، نوع بیان مدنظر است که حرفه‌ ای نوشته نشده.


۳. طی یک سری اتفاقات پسری جوان می شود حافظ این دختر جوان ، که بعدا شهید می شود.
رابطه سارا با حسام که نامحرم هستند اصلا صحیح نیست و وزارت اطلاعات قطعا برای چنین مواردی نیروی زن قرار می‌دهد.
این همه خلوت و قرآن خواندن و لقمه گرفتن….

دختر ویژگی خاص خوبی ندارد که پسر بخواهد عاشق او بشود، آن هم پسری که اینقدر فعال و… است.
به صحنه های تکراری زیاد پرداخته است و اینکه واضح صحنه های عشق بازی دختر و پسر را بیان کرده که این دور از شان مدافعان حرم است.
شخصیت ها، شوخی ها و مراوده هاشون سبک است.


۴. حسام پس از عقد در جواب سارا که می گوید: «مگه تو رنگ چشمهایم رو دیده بودی؟» ؛

جوابی می‌ دهد که شأن بچه‌ های اطلاعات را زیر سؤال می‌برد.

۵. مادر سارا زن مذهبی و بی‌ عرضه‌ ای است که جز دعا چیزی بلد نیست.
با توجه به عاقبت بخیری دانیال و سارا می‌ شد تمام این دعاها و رفتارهای مادر جهت صحیح به خود بگیرد.

۶. نویسنده تا توانسته اتفاقاتی آورده تا کشش داستان را زیاد کند به طوری که حوصله ی خواننده از این همه اتفاقات که گاهی طی ۲ ،۳ صفخه پیش می آید سر می رود و از این همه کش و قوس خسته می شود.

نقاط مثبت:

داعشی ها را خوب زیر سوال برده است.

اطلاعات و سپاه را خوب نشان داده است.

منش رفتاری غرب در مقابل داعشی ها را بیان کرده است.

اخلاق متدین را خوب نشان داده است.

بدی سازمان مجاهدین را خوب نشان داده است.

معما گونه بودن داستان آن را جذاب کرده است..

در مجموع خانم بلنددوست نویسنده توانایی است که با اصلاح این موارد و تلاش در عرصه نویسندگی، می‌ تواند آینده‌ ی خوبی داشته باشد ان‌ شاالله.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

رهش

 

نقد رمان رهش: امیرخانی رهش را نه هنرمندانه، که مبغوضانه نوشته است؛ بر هر چه هست.

 

نقد رمان رهش ، نویسنده: رضا امیرخانی

مقدمه:

کتاب را می‌ خری چون امیرخانی نوشته؛
کتاب را تا ته می‌ خوانی چون امیرخانی نوشته؛
متحیر می شوی؛
می‌ بندی و رویش فکر می‌ کنی و می‌ گویی یعنی این همان است که دو سه سال وعده داده بود؟!
متحیر می‌ مانی که یعنی امیرخانی نوشته بود!!!

البته شک نکنید که امیرخانی نوشته است،
چون ارمیا روح کتاب است؛ همان ارمیای معروف.

کلیت موضوع کتاب:

این نوشته ی امیرخانی، نقد اوضاع و احوال تهران نیست.
اوضاع و احوال به گند کشیده شده دنیاست که همه را در خود می‌ کِشد و می کُشد.

روح و جسم آدم ها را به مرور تسخیر خودش می‌ کند و با اثر گذاری نقطه نقطه خفه می‌ شوند،
بدون آن‌ که گناهی داشته باشند.

بی دین‌ ها، به معنای تام و تمام، بی اعتقادها حتی به نظم هستی، سوارکارند(سرمایه دارهای فئودال بی دین) و همه را هم، رام و همراه خودشان می‌ کنند.

همه ی بی دین‌ ها، همه ی بی خیال‌ ها، همه ی سست ایمان‌ ها، همه ی مدعان ایمان را

و حتی آدمی هم اگر مخالف این نظام می‌ شود،
نه از روی سبک و روش الهی است بلکه از روی نیاز به زنده بودن و حیات راه به جایی نمی‌ برند و محکوم به مرگند… مرگ تدریجی.

امیرخانی می خواست در قالب علا و ایلیا و لیا که یک خانواده‌ اند نظام از هم گسسته خانواده فعلی را در رمان رهش بیاورد،
در قالب شخصیت های متفاوت و کم، داستان نظام پاره پاره فعلی کشور را بگوید.

 

حرف آخر:

ساز زدن هر کسی برای خودش، نه برای مردم و ناتوان بودن مدیریت کلان نگر و خیانت ها و … حداقل نتواسته بود ذهن خواننده را منسجم نگه دارد. تشتت مدیریت کلان در تشتت نوشته های امیرخانی هم موج می زد.

ذهن و فکر خواننده به جایی می رسید که
فقط می خواست کتاب تمام شود تا بگوید کتاب امیرخانی را خوانده است.
همین بیان صحنه هایی که فقط فضای رمان را خراب می کند به خاطر آنکه نویسنده می خواهد بگوید فضای شهری این قدر تهوع آور است؛
مثل صحنه ی ترافیک و شماره یک…. پرواز و شماره یک و … که اصل حرف نویسنده است؛
ذهن را اذیت می کند و عصبانیت او از این مدل را نشان می دهد.

امیرخانی رمان رهش را نه هنرمندانه، که مبغوضانه و ….. نوشته است؛ بر هر چه هست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

حجره پریا

نقد رمان حجره پریا: نگاهی به ابعاد مختلف کتاب حجره پریا

 

نقد رمان حجره پریا نوشته ی محمدرضا حدادپور جهرمی

ابعاد داستان

حجره­ پریا داستانی چند بعدی است و اگر منصفانه بخواهد در ترازوی نظر بنشیند، باید از تمام زاویه­ ها مورد بررسی قرار بگیرد.

ظاهر داستان اجتماعی است، باطنش امنیتی سیاسی است.
و ظاهرش و باطنش، فریاد تهاجم فرهنگی است.

توهم دشمن، توهم این که برای براندازی ما دارند برنامه دقیق و همه­ جانبه­ می­ چینند، توهم این که ما این­قدر مهم هستیم که زمین و آسمان را به هم بدوزند تا ما را از بین ببرند،
شاید توسط عده ­ای مورد تمسخر قرار بگیرد اما حقیقت مثل روز روشن است و انکار نشدنی. این دست مطالب باید به گوش نسل امروز برسد تا بخوانند و از خواب خرگوشی بیرون بیایند.

اما بعد….

نگاه نویسنده به فضای طلبگی:

نگاه منتقدانه و شجاعانه­ ی نویسنده حجره پریا به فضای خواب­ آلود طلبگی، به دور از تعصب و با چشم تیزبین و دل درد مند قابل تقدیر است و صد البته درست،
چه اگر حوزه­ های علمیه و طلاب ما وظیفه­ ی تبلیغی و تبشیری خود را متناسب با زمانه و با روحیه­ ی انقلابی انجام داده بودند،
فی­ الحال این­ طور نبود که هفتاد در صد جامعه را ماهواره گرفته باشد و کمتر از ۴۰ درصد جوانان ایران نماز بخوانند و ایران اولین کشور وارد کننده لوازم آرایشی باشد،
چه برسد به فضای مجازی که خود قصه و غصه دیگری است
و حوزه ­ی علمیه عقب است از همت بلند جوانان غیور ما.

واقعیت موجود حوزه­ های خواهران اسفناک ­تر از اینی است که نویسنده ترسیم کرده است،
چه این که خواهران طلبه ­ای که برای سند ۲۰۳۰ امضاء جمع می­ کردند توسط مسئولین حوزه خواهران مورد توبیخ قرار گرفتند و امضاء و… تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل…

نگاه مسئولین کشور به مسایل امنیتی:

از نظر امنیتی هم که وقتی بزرگِ تشخیص مصلحت، می­ گفت تسلیحات نظامی نمی­ خواهیم
و بزرگِ دستگاه اجرا، نیروی نظامی را تحقیر می­ کند
و بزرگِ دستگاه اطلاعات فقط به خاطر اینکه سید است وزیر اطلاعات شده است نه به خاطر توانمندی­ اش،
خب جاسوس ­ها می­ آیند و می­ روند و می­ مانند همین جوان­ های مظلومی که جان بر کف نظام را نگه­ داشته ­اند…
هر چند خوب بود و جا داشت نویسنده با سرعت نگذرد از این مقوله و کمی بیشتر به این درد بپردازد.

 

کتاب امنیتی حجره پریا:

به هر حال کوتاه سخن این­که حجره­ ی پریا، نه اولین پرونده­ ی امنیتی ما و نه پیچیده ­ترین آن­هاست.

نه سربازان گمنام امام زمان(عج) کارشان به این سادگی است
و نه ما مطلعیم که دشمن چه کرده و چه ­ها دارد می کند.

نه مسئولین ما که عده ­ای­ شان نفوذی هستند کوتاه می­ آیند، مگر به قیمت تغییر حکومت و نه مردم ما می­ گذرند این اتفاق بیفتد.

نه دشمن را باید دست کم گرفت و نه دوست را تنها گذاشت.

نه می­ شود بی­ خیال نظام جمهوری اسلامی شد
و نه خدا ما را می ­بخشد اگر سرمان گرم زندگی خودمان باشد فقط.

و نه مامورین ما این قدر که در کتاب آمده سر به هوا هستند که نتوانند جان چند دختر را حفظ کنند و در این کتاب در حقشان ظلم شده است که ضعیف و سر به هوا نشان داده شده ­اند.

نه دشمن این قدر پر قدرت است که بیاید بزند و بکشد و برود
و مامور ما نتواند هیچ کاری کند که اگر این طور بود الان کشور شده بود افغانستان.

نه ترسی مقابل دشمن هست و نه ضعفی.
اقتدار ما پابرجاست به هوشیا ری نیروهای ما!

و نه آقای حداد پور حاضر است کمی،
فقط کمی
قلم­ش را بهتر کند و این رمان­ ها را سر و سامان بهتری بدهد که حیف نشود.

تا اعتراض هم می­ کنی در کانالش رای گیری راه می­ اندازد…

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۱:۰۰ ب.ظ

آوای وحش

اید جک لندن را زنده کرد تا دوباره قلم بزند؛ با همین وقتی که در حال و احوال یک سگ داشته است. سگی که خانگی بوده و رام، به خاطر باخت در قمار واگذار می­ شود.
 

نقد رمان آوای وحش: رمانی بی محتوا با قلم و توصیف خوب که ارزش خواندن ندارد.

 

نقد رمان آوای وحش نوشته ی جک لندن
باید جک لندن را زنده کرد تا دوباره قلم بزند؛ با همین موقعیتی که در حال و احوال یک سگ داشته است. سگی که خانگی بوده و رام، به خاطر باخت در قمار واگذار می­ شود به عده ­ای که وحشیانه با او برخورد می­ کنند و سگ کم­ کم هم دزد می­ شود، هم وحشی و سر آخر هم با گرگ ­های وحشی همراه می­ شود و می­ رود.

نویسنده چنان عمیق در حالات این سگ دقیق شده است که فکر می­ کنی خودش دو، سه دوره سگانه زندگی کرده است یا اصلا از اول سگ بوده و حالا آدم شده است.
جک لندن نوشت ه­ایی دارد که فقط فایده ­اش یک هیجان کوتاه آن هم برای نوجوان و کودک است.

البته با توجه به خُلق و خوی صهیونیست­ ها و آدم­کشی ها و زندان­ های آمریکایی­ ها بد نیست از خدا بخواهیم که به جک لندن فرصت بدهد بیاید شخصیت سگ داستانش را تبدیل به یک خون­خوار و جنایت­کار جنگی امروزی کند و بنویسد…

بهر حال قلم و توصیف خوب نویسنده باعث شده است کتابی با این بی­ محتوایی جهانی شود. هر چند که غربی­ ها و امریکایی­ ها ان­قدر اعتماد به نفس دارند که با کمک رسانه همه ­ی دار و ندار خودشان را جهانی می­ کنند و همه­ ی دارایی­ های دیگران را ناچیز نشان می­ دهند.

 

نقد رمان آوای وحش را آوردیم تا گفته باشیم کتاب ارزش یک بار خواندن هم ندارد، مگر اینکه بگوییم:

هر کس می­ خواهد سرانجام پذیرش فرهنگ و ادبیات امریکایی را بداند این کتاب را بخواند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۳:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۸، ۰۹:۰۰ ب.ظ

برکت

نقد رمان برکت: برکت را که می‌خوانی به هر طلبه‌ای که برای تبلیغ می‌رود، بدبین می‌شوی!

 

نقد رمان برکت نوشته ی ابراهیم اکبری
سر سفره‌ی این کتاب که بنشینی، غذای سالم چندانی پیدا نمی‌کنی تا از آن بخوری و سیر شوی.
ذهنت نسبت به فرهنگ مردم کشورمان و طلبه هایی که آذوقه‌ی تمام مفاهیم دین و سبک و سیره‌ی اسلام را از کوله‌ی آن‌ها برمی‌دارند، دچار تردید فراوان می‌شود.

برکت، داستان مردم یک روستاست؛
روستایی در ایران، با فرهنگ اسلامی ما؛
اما چنان این مردم را بی‌شعور و دور از ادب و آداب معرفی می‌کند که گمان می‌کنی یکی از روستاهای جیبوتی است که به زبان فارسی سخن می‌ گویند. گویا طی مذاکرات ۱+۵ قرار بر آن شده است که داشته‌های هسته‌ای ما بتن‌ ریزی شود و در عوض مردم یکی از روستاهای جیبوتی فارسی حرف بزنند.

یک دانشجوی عکاسی،(و نه طلبه! زیرا طلبگی معنای خاص دارد، نه این که هر کس چند سال درس طلبگی خواند و عمامه سر گذاشت طلبه است. آداب و افکار و علم و تقوا ملاک است. عبا و عمامه نماد آن است.)
که چند سالی دور از خدا و پیغمبر بوده است، از همسرش قهر می‌کند و راهی تبلیغ می‌شود.
او پیش از این نیز با پدرو مادرش چند سالی قهر بوده!!!
تا آن‌جا که هنگام فوت مادرش هم حاضر نبوده است!

برکت را که می‌خوانی بدبین می‌شوی؛ به هر طلبه‌ای که برای تبلیغ می‌رود!
چشم‌ و گوشت می‌جنبد و دقت می‌کند که نکند این طلبه؛
یک فراری از مالیات،
از چک،
از همسر،
از صاحب‌خانه،
از قانون …
باشد!

طلبه‌ی داستان برکت، حتی نمی‌تواند پاسخ سؤال کودکان را بدهد.
نمی‌تواند ارتباطی ساده با مردم برقرار کند.
او نمی‌تواند…
فقط خدا مدام نصرت می‌دهد.

شاید باید گفت : خدایا اگر آبروی این جماعت را نخریده بودی و آخر این داستان را با محبت مردم روستا به این طلبه جلب نکرده بودی، چه بر سر اعتقادات مردم و تبلیغ دین می‌آمد؟
بعضی کتاب ها هستند که به فرهنگ و باورها و سرمایه های روحی و فکری و به اعتماد یک ملت خیانت می کنند.
حس می کنی قطاع الطریق عمرت بوده است.
نه تنها زیاد دیده شدن و بزرگی ناشران و پشتیبانانش، سترگی آن را نمی رساند، که تو سر در گریبان می شوی که اگر سترگی به دیده شدن هست، پس اولویت از حق به تبرج تغییر می کند.
این چه غفلتی است که ناشر به آن دچار شده است؟

گاهی داستان، روایت انسانی است که زندگی می کند برای خودش، ولی داستان برکت روایت یک طلبه را می کند که طیف آن ها، پرچم تبلیغ امرالهی را بر عهده دارند.
پس فراتر از یک انسان به وظیفه ی او نگاه می شود، یعنی به جایگاه یک مبلغ دین.

من موضع خاصی نسبت به کتاب و نویسنده ندارم.
حتی وابستگی به طلاب ندارم؛
اما به نظرم کتاب خود بولدوزر رضا خان بود.
وجهه تقوا را خراب کرد و به جایش هوس بازی و بی ارادگی نشاند.

تعادل معنایش این است که خوب را هم کنار بد نشان دهیم.
البته برای غربت شیعه شاید همین بس باشد که مبلغین شیعه این طور هستند.
طلبه ای که با والدینش که دومین توصیه دین بعد از توحید است، آنگونه برخورد می کند و خودش هم اذعان به دوری از عالم طلبگی دارد،چه تقوایی دارد؟!

و نمی گویم که در قشر طلبه افراد این چنین وجود ندارد. اگر زندگی یک فرد بدون نگاه به رسالت و جایگاه خطیرش در جامعه ی ما و جهان بود، شاید حرف های بزرگان پذیرفته بود.
اما یونس آغشته با شغل و جایگاه خاص اجتماعی و مردم ایران با آن فرهنگ چند هزار ساله، نقش ها و عادات و آدابشان عجیب می نمود.
به حدی که انگار هیچ ردی از تربیت و فهم در بین شان نیست.

بعضی زمان این رمان را با توجه به اسم شخصیت اول رمان با زمان حضرت یونس مقایسه کرده اند. 
به نظر من که رمان برکت هیچ کدام از این سه فضا را ندارد؛
نه زمان و مکان الان ما، زمان و مکان مردم زمان حضرت یونس را دارد و نه این یونس مانند یونس پیامبر است!!!
کجای خلق او چون پیامبران است؟

او خودش عاصی، فراری، حیران، بی جواب و خسته است.
یعنی پیامبرانی که خدا انتخاب می کرد این قدر مشکلات و درگیری های حل نشده داشته اند؟
پس چطور حیرانی بشر را پاسخگو بودند؟

این که چندین بار خسته می شود و می خواهد از روستا فرار کند و به خاطر اصرار دیگران مجبور به ماندن است.
این که منتظر تمام شدن زمان تبلیغ است و….
این تحمل مسئولیت، دشواری های تبلیغ است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۸، ۰۹:۰۰ ب.ظ

پاییز فصل آخر سال است

 

نقد رمان پاییز فصل آخر سال است: هیچ حرکت و رشدی در روح و فکر انسان ایجاد نمی کند.

 

 

نقد رمان پاییز فصل آخر سال است نوشته ی نسیم مرعشی
پاییز فصلی است مثل همه ی فصل ها.
بهار خوش رنگ و عطر است.
تابستان پر ثمر و گرم است.
پاییز پر باران و دو رنگ است.
زمستان فصل برف است با طعم نوشیدنی های گرم، فصل سپیدی های آسمان و زمین!
هر کدام لذتی دارد رفت و آمدن هایشان خوب است.

اما واقعا کتاب پاییز فصل آخر سال است را فقط باید یک بار خواند و فراموشش کرد.
فضای تاریک و دل گیر افرادش، (هرچند که قلم توانمند نویسنده اش را نمی شود انکار کرد) آنقدر خسته ات می کند که چند بار زمین می گذاری.
دلت می خواهد از این همه
افسردگی ها،
دلمردگی ها،
خستگی ها،
نا امیدی ها،
سردرگمی ها،
ندانستن ها و خیانت ها فرار کنی.

همیشه فکر می کنم که زندگی بد نیست آدم ها خرابش می کنند.
آدم هایی که فکر می کنند خودشان همه چیز فهمند و خدا نمی خواهند، بلایی سر زندگی شان می آورند که هیچ بشری، رغبت نمی کند آن زندگی را نگاه کند حتی صاحب خود زندگی.

نویسنده یا می خواسته بدی زندگی های بی خدا را ترسیم کند یا می خواسته قوت قلمش را نشان دهد و یا کلا این مدل زندگی را قبول دارد و سیر بودن های خودش و اطرافیانش است.
خلاصه هرچه هست پراز تلخی ست.

دوستان هم که این کتاب را خواندند گفتند، فضا دلگیرشان می کرده، شاید قبول نداشته باشید، اما گره های زیاد زندگی هایی که مرعشی به تصویر کشیده والحق والانصاف خوب هم نوشته است، طوری که انسان خودش را جای قهرمان های داستان می گذارد و رسما افسرده می شود.

هرچند خدا خودش گفته است که هر کس از یاد من غافل شود و از من دوری کند و مرا ندید بگیرد زندگی اش سخت می شود.شاید تا حالا متوجه نشده بودم اما این رمان برایم به تصویر کشید سختی زندگی مدل ایسم های غربی و نه به سبک زندگی اسلامی.

روجا، شبا، لیلا، میثاق و… ظاهرا راحت و آزادند.
دور از همه ی گیروبست های دنیای دینی زندگی می کنند.
به قول معروف سبک زندگی شان را اصلاح کرده اند.
از هرچه غیر خداست بهره می برند .
هرچه لذت دنیاست در دست و بالشان است.
اما در طول رمان نویسنده اذعان می کند که۲۸ سال زندگی شان به مفت هم نمی ارزد و هرخواننده ای اذعان می کند که فضای زندگی ها، همه اش درگیری با خودشان است.

هر منصفی که این را بخواند فضای پراز خیال و رؤیایی دست نیافتنی و سرد وافسرده را درک می کند.
به قول دوستی که می گفت: صادق هدایت هم وقتی می نوشت خیلی زیبا می نوشت و طوری وصف می کرد که می شدی شخصیت اصلی داستان که آخرش می ماندی که با زندگی ات چه کنی.
تو می مانی و حال خراب و آواره ات که روی دستت می ماند.

به هرحال رمان پاییز فصل آخر سال است، تصویر زندگی پاییزی افرادی است که در جامعه ی امروز ما رو به گسترشند، زندگی هایی که با عقل سالم شکل نمی گیرد و در نتیجه، بی نتیجه است. هر چقدر هم که می دوی به دلخواهت نمی رسی، این حالت را هم در لیلا می بینی، هم در روجا و در زندگی شبا هم واضح است.

هرکس که یک بار این رمان را خوانده، بعد از این نقد دوباره بخواند، می بیند که:
هیچ حرکت و رشدی در روح و فکر انسان ایجاد نمی کند،
امیدی زنده نمی کند،
خیر نمی رساند،
جایزه ی جلال هدیه ایست که به قلم داده اند و به تصویر سازی زیبای زندگی انسان پوچ و پول پرست و مادی گرا.

نوش جان

کاش بعضی از جوانان ما که قید اسلام را زده اند و شیفته ی سبک دیگر شده اند، کتاب را همراه با این نقد می خواندند.
به هر حال همان قدر که کتاب ترویج می شود، کاش دوستان نقدش راهم پخش کن
ند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۰۰
نمکتاب ...