نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۸۷ مطلب با موضوع «2. جوان :: 1.4.ستاره های درخشان(جنگ و مقاومت) :: دفاع مقدس» ثبت شده است

جمعه, ۱۲ دی ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

مزد اخلاص

کتاب مزد اخلاص: خاطراتی کوتاه از زندگی شهید علی‌ محمد صباغ‌ زاده، شهید اخلاص.

 

کتاب مزد اخلاص
انتشارات شهید ابراهیم هادی

خلاصه:

کتاب مزد اخلاص، خاطراتی کوتاه از زندگی شهید علی ‌محمد صباغ‌ زاده به نقل از خانواده و دوستان اوست. شهیدی که به اخلاص و فروتنی معروف بود و تقوا در ذره ذره اعمال او مشاهده می‌ شد.

 

بریده کتاب:

مدیر گفت: ازش سوال کردم ایمان خوبه یا ثروت؟
علی گفت: انسان اگر ایمان داشته باشه، همه چی داره؛ چون خدا رو داره. کسی که خدا رو داره توی زندگی ‌ش چیزی کم نداره. اما اگه ثروت داشت و خدا رو نداشت هیچی نداره.

بریده کتاب(۲):

کتاب ها رو که توی نیمکت جا می‌ داد، ادامه دادم: تو که وضعت بد نیست، بابات که قصابی داره. جوان خوش تیپ هم که هستی. یه کیف بخری شیک ‌تره. اُف داره دانش آموز دبیرستانی کتاباشو بذاره تو پلاستیک.
علی آرام گفت: مسئله، داشتن و نداشتن نیست. مسئله اینه که همه مثل من نیستن که باباشون دستشون به دهنشون برسه. بچه‌هایی هستن که وضع مالی خوبی ندارن و نمی‌تونن کیف بخرن، منم می ‌خوام هم‌ رنگ اون ‌ها باشم…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

عبد صالح

کتاب عبد صالح : روایت هایی از کودکی و جوانی و کار و زندگیِ عبدالصالح

 

کتاب عبد صالح (خاطرات شهید عبدالصالح زارع بهنمیری)
انتشارات موسسه فرهنگی هنری مطاف عشق

معرفی:

مادرها، آینه ی محبت خدا هستند. ذره ای از محبتی که خدا به بندگانش دارد، در وجود مادر قرار داده شده.
از وجودش مایه می گذارد تا دیگری را بپروراند. شاید توانش کم شود و سختی ببیند ولی فرزندش را عمیقا دوست می دارد.
آرامش و راحتی اش، موفقیت و خوشبختی اش، آرزوی مادر است. غمش را، دردش را، دوری اش را، ناراحتی اش را نمی خواهد… هر کاری می کند تا فرزندش را خوشحال ببیند.
اما بعضی از مادرها طور دیگری عاشقند.
عاشقند و عاشقی می آموزند. دعا می کند فرزندش به معشوقش برسد با اینکه فراقش را تاب ندارد…

خلاصه:

روایت هایی از کودکی و جوانی و کار و زندگیِ عبدالصالح، پسر شمالیِ زیبارویی که برای دفاع از حرم بی بی زینب سلام الله به سوریه رفت و «عند ربهم یرزقون» برگشت…

بریده کتاب:

اغلب روزهایی که بیشتر از ساعت اداری می ایستاد و به کارهای سپاه می رسید، برای خودش اضافه کاری نمی نوشت و توقعی هم نداشت. به همان حقوق اداری اش قانع بود. می گفت: «این مقدار را با خدا معامله و برای او کار کرده ام. دستمزدش باشد برای آخرت، آنجا با خدا حساب و کتاب دارم.»

بریده کتاب(۲):

بعضی وقت ها مجبور بودیم شب ها هم در پادگان بمانیم و به کارها سر و سامان بدهیم.
یک بار هم ندیدم به خاطر شب هایی که می ایستاد، برگه اضافه کاری پر کرده باشد. جالب آن که فردای همان شب هایی که تا صبح ایستاده بود و لحظه به لحظه اش را کار کرده بود، وقتی بر اثر فشار خستگی، احساس خواب آلودگی می کرد، می رفت برگه ی مرخصی می گرفت و پر می کرد تا آن دو ساعتی که در آسایشگاه به خواب رفته را جزو ساعت کاری اش حساب نکنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

نیمه پنهان ماه۵ (شهید مهدی زین الدین)

نیمه پنهان ماه۵ (شهید مهدی زین الدین): صبر اگر کنی تلخی سختی می شود تماماً شیرینی

نیمه پنهان ماه۵ (شهید مهدی زین الدین)
نویسنده: بابک واعظی
انتشارات: روایت فتح

 

خلاصه:

زندگی پر از رنج است. پر از سختی های تمام نشدنی… می شود این رنج ها را بکشی و دائم از زمین و زمان شکایت کنی و زندگی را برای خودت و اطرافیانت تلخ کنی؛ و می شود هم با شیرینی صبر، از آن خاطره ای خوش به جا بگذاری و دیگران را به ستودن وادار کنی.
این کتاب، مختصری است از خاطرات دوسال زندگی مشترک با مهدی زین‌الدین، که همسرش برای ما واگویه می کند. و در نهایت خواننده را بابت شیرینی صبری که از رنج های این زندگی به جای مانده است، به ستایش وادار می کند.

بریده کتاب:

زندگی با مهدی برای من یک خواب بود؛ خوابی کوتاه و شیرین در بعد از ظهر بلند تابستان جنگ. دو سال و چند ماهی که می‌ توانم تعداد دفعه هایی را که با هم غذا خوردیم بشمرم. از خواب که پریدم او رفته بود. فقط خاطره هایش، آن چیزهایی که آدم ها بعداً یادش می ‌افتند و حسرتش را می خورند، باقی مانده بود‌. می گویند آدم ها خوابند، وقتی می ‌میرند بیدار می ‌شوند. شاید او بیدار شده و من هنوز خوابم. شاید هم همه این مدت خواب او را می ‌دیدم. خواب زندگی با یک فرشته.

بریده کتاب(۲):

یک بار از مدرسه که برگشتم خانه، دیدم لباس هایش را شسته، آویزان کرده و چون لباس دیگری نداشته، چادر مرا مثل لباس احرام، پیچیده دورش، نماز می ‌خواند. این ‌قدر خجالت کشیدم و خودم را سرزنش کردم که چرا خانه نبودم تا لباس‌ هایش را بشورم. نمازش که تمام شد، احساسم را فهمید. گفت:” مهم نیست. آدم باید همه جورش را تجربه کند.”

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

عشق و دیگر هیچ

کتاب عشق و دیگر هیچ
نویسنده: نرجس شکوریان فرد
انتشارات حاج قاسم سلیمانی

معرفی:

از دنیای ماشینی امروز، از روزهای تکراری دنیای ما، از حال و هوای دودی گرفته شهر و آدم‌هایش گاهی جدا شدن نیاز است…
گاهی باید جدا شوی از زمین و زمان تا دستت برسد تا آسمان…
تا…عبدالمهدی…

 

دانلود از آپارات نمکتاب

خلاصه:

این کتاب، داستان پسری ‌است به نام فرهاد.
پسری که به خاطر یک اتفاق ساده، کارش به دادگاه کشیده می شود و در یک قدمی سال ها حبس، درحالیکه آینده ‌اش را پشت میله ‌های زندان می‌ بیند، ناگهان قاضی حکمی متفاوت برایش رو می کند…
حکمی فراتر از ذهن فرهاد، و هرکس دیگری…
این کتاب استثنایی را از دست ندهید…

 

دانلود از آپارات نمکتاب

بریده کتاب:

بعضی آدمها مایه درد سرند، از بس که تنبل و بی عرضه و سطحی ‌اند.
اما مهدی، تکیه گاه است.
فرصت هم غنیمت است و زود تمام می ‌شود.
او برای بچه ها از راه و روش خوشبختی می‌ گفت. بچه هایی که شاید هیچ‌ وقت نماز هم نخوانده بودند. اما می‌ دیدند یکی هست که مهربان است، و محبتش برای کل پادگان کافیست. می دیدند زیاد کار می ‌کند. اما نه غر می‌ زند و نه منت می گذارد. می ‌دیدند حواسش به همه هست. می ‌دیدند وقتی می ‌ایستد به نماز، حال صورتش هم عوض می ‌شود، چه برسد به درونش.
می‌ دیدند زیاد محبت می ‌کند؛ چون زیاد به خدا وصل است. تازه فهمیده بودند خداباوران مهربانند؛ و خداباوری یعنی خوشبختی‌.

بریده کتاب(۲):

کسی نمی‌ داند که نوجوانی، خودش یک درد است؛ مرز بین بچگی ها و ریش و سبیل است. من این مرز را هدر دادم. نه بچه ماندم، و نه به ریش سبیل رسیدم. همه ‌اش شد دعوا و درگیری بین دو تیم پایتخت نشینی که پول پارو کردند؛ و من را بین هیچ و پوچ تنها گذاشتند. من محصول برنامه نود و مجری ای هستم که شور می انداخت در دل من، بدون یک اندیشه و هدفی…

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

کاش برگردی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

عارف ۱۲ ساله

کتاب عارف ۱۲ ساله
نویسنده: سیدحسین موسوی
انتشارات شهید کاظمی

 

بریده کتاب:

پرسیدم: مامان، کفش هات نیست؟
گفت: اگه حقیقت ماجرا را بگم، ناراحت نمی شی؟
گفتم: از دروغگویی ناراحت می شم.
گفت: کفش هام رو دادم به یکی از نمازگزاران نوجوان مسجد که کفش هاش توی مسجد گم شده بود.
توضیح داد که او را نمی شناخته؛ ولی راضی نشده بود که او با پای برهنه به منزل برگردد. این را که گفت، بغلش کردم و بوسیدمش.

بریده کتاب(۲):

درآمد پدرش خوب بود. چون رضا خیلی موتور دوست داشت، برای اینکه رضا را از تصمیمش منصرف کند، به او گفت: اگر جبهه نروی، برایت موتور می خرم؛ ولی این پیشنهاد افاقه نکرد. حتی حاضر شد برای رضا ماشین بخرد؛ ولی رضا گفت می خواهم بروم منطقه.
چند وقتی گذشت. علاقه رضا روزبه روز برای رفتن به جبهه بیشتر می شد. دیگر به همه ما ثابت شده بود که رضا در صدد رفتن است. یک روز به من گفت: می توانم جبهه بروم؛ ولی رضایت قلبی شما و پدرم برایم مهم است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

دخترانه (زندگی به سبک شهدا)

کتاب دخترانه (زندگی به سبک شهدا) : یک روش، یک سبک، یک مسیر فوق العاده جذاب

 

کتاب دخترانه (زندگی به سبک شهدا)
نویسنده: عبدالعزیز فاتحی مجرد
انتشارات موسسه روایت سیره شهدا

بریده کتاب:

۱. تو هیچی نیستی

 زین الدین بین بسیجی ها خیلی محبوبیت داشت. بچه‌ها از بودن کنار زین الدین ذوق می ‌کردند، انگار از شادی می خواستند بال در بیاورند. با شور و شوق می دویدند دنبالش، آن وقت روی دست بلندش می کردند و شعار می ‌دادند” فرمانده آزاده…”.

یک بار بعد از چنین قضیه ای، آقا مهدی که به سختی خودش را از چنگ  بچه‌ های بسیجی خلاص کرده بود؛ با چشمانی اشک آلود نشسته بود برای تأدیب نفس. به خودش تشر می زد و می گفت: مهدی! خیال نکنی کسی شدی که این ها این قدر به تو اهمیت می دن.  تو هیچی نیستی، تو خاک پاک بسیجی هایی…
همین طور می ‌گفت و آرام آرام گریه می کرد.

 مهدی زین الدین

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ۱۰:۵۳ ق.ظ

عبدالمهدی

 

کتاب عبدالمهدی: روایتی خواندنی از یک مرد مخلص… شهیدی از تبار حاج قاسم

 

کتاب عبدالمهدی نویسنده: نرجس شکوریان فرد انتشارات عهد مانا

 

 

 

 

دانلود از آپارات نمکتاب

بریده کتاب:

روز خرید بازار عبدالمهدی گفته بود هرچه عروس دوست دارد بگیرد. هرچه می‌ خواهد.

بانو خودش زیر بار خرید گران و کلان نرفته بود. به ذائقۀ خانواده‌ ها نگاه نکرده بود. به اندازۀ نیاز اندک و ارزان خریده بود. نیازش نگاه خدا بود دنبال زندگی‌ شان، نه طلا و پارچه و چرم گران وسط خرت و پرت‌ های خانه‌ شان!

به همین راحتی هم عقد کردند و هم عروسی. آخر شب عبدالمهدی رفت تا عروسش را بیاورد. دست عروس سفید پوشش را که گرفت، چادر عروسش را که روی صورتش کشید، آرام آرام کنار گوشش زمزمه کرد:

  • آخر شب آمده‌ام دنبالت که چشم نامحرمی به خانمم نیفتد… آدم باید یک جایی دلش را تحویل عشق بدهد و پله پله برود بالا تا خدا!

    خانه اجاره‌ ای، وسایل مورد نیاز، شروع زندگی شیرین و … 

    بعد هم سکونت در ۲ اتاق خانۀ عموی عبدالمهدی. عروس و داماد زندگی را زیر سایه‌ی خدا و نگاه خدا شروع کرده بودند.
نرجس شکوریان فرد,کتاب از او جلد 5,کتاب عبدالمهدی

بریده کتاب(۲):

یک‌بار بانو غذایی طبخ کرد تاریخی، شور و سوخته!😝 بغض کرده منتظر آمدن عبدالمهدی بود. آمد اما نه بویی شنید، نه رویی در هم کشید، خوشی همیشگی را داشت و نشست کنار سفره‌ ای که بانویش بغض کرده چیده بود. تا خواست بخورد بانو عذر خواست.😓 عبدالمهدی خندید و خورد. بانو معترض شد:

  • چه‌طور داری می‌خوری. 🤔

    عبدالمهدی لب زد: 

    – نعمت خدا و دست پخت خانممه.🙃 غذا می‌خورم که جون داشته باشم، برای لذتش نیست که. با این حس بخور، نه سوختگی می‌ فهمی نه شوری!
    خورد و سفره را جمع کرد. بانو رفت تا ظرف ها را بشوید، عبدالمهدی ایستاد مقابل ظرف‌ شویی و گفت: 
    – شما خسته‌ ای، ظرفا رو من می‌ شورم!
آغوش خدا,محبت,تنهایی
کسی که در آغوش خدا نباشد و بیرون بیاید،
هم کمبود، او را خفه می کند و هم تنهایی!

بریده کتاب(۳):

وقت اذان که می‌ شد کفایت می‌ کرد همراه عبدالمهدی باشی تا دلت با نوای خدا آشتی کند. 
فرقی هم نمی‌ کرد پشت موتور بود، سر مغازه بود، مسجد بود، خانه و خیابان … 
همراه بلند گویی که دعوت‌ نامه‌ ی خدا را پخش می‌ کرد. او هم دعوت نامه را بلند بلند اعلام می‌ کرد. 
شاید خیلی‌ ها برایشان این کار شیرین نیاید؛ اما آدم‌ ها نمی‌ دانند در سر و صدای کر کننده‌ ی دنیا، روح‌ ها چقدر تشنه‌ ی شنیدن دو کلمه‌ی آرام‌ بخش از صاحب روح است.

زندگی زیبا,برداشتن بار
طوری زندگی کنیم که خدا باری را به وسیله ما از روی دوشی بردارد.

می توانید این کتاب را تهیه کنید تا خود و اطرافیانتان راه و رمز عبدالمهدی شدن را بفهمید:

لینک خرید کتاب ناب عبدالمهدی با ۲۵ درصد تخفیف

داستان زندگی شهید مغفوری,کتاب عبدالمهدی,نرجس شکوریان فرد
خرید کتاب عبدالمهدی اثری ناب ازنرجس شکوریان فرد

مرتبط با کتاب عبدالمهدی 👇👇👇

بیشتر بخوانیم…. کتاب حاج قاسم : قاسم باشی و قاسمی زندگی کنی می شوی عزیز هم دنیا و هم آخرت

بیشتر ببینیمخاطره‌ی جالبی از رد شدن حاج قاسم سلیمانی در گزینش سپاه…

سر و صدا,زندگی,آرامش
در سر و صدای کر کننده دنیا،
روح ها چقدر تشنه شنیدن دو کلمه آرام بخش از صاحب روح است.
مومن,خودخواه,خرج کردن
مومن خودخواه است،
خودش را حیف غیر خدا نمی کند،
خرج خدا می کند.
دل,عشق,پله پله تا خدا

آدم باید یک جایی دلش را تحویل عشق بدهد
و پله پله برود تا خدا…

 

خدا,الهه زندگی,دل تو الهه ای که می تواند دل تو را ببرد،
زمین و زمان تو را شیرین کند،
الهه ای که بی نظیر است
و تبسم و تبسم و ترنم زندگی تو بوده
از اول تا کنون،
خداست…

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۹ ، ۱۰:۵۳
نمکتاب ...
جمعه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

آقا مجتبی

کتاب آقا مجتبی: خاطراتی خواندنی از سردار شهید سیدمجتبی هاشمی

 

کتاب آقامجتبی
نویسنده: محمد عامری
انتشارات تقدیر

بریده کتاب:

به خاطر شجاعت و پیروزی هایی که در جنگ های نامنظم در منطقه آبادان با نیروهای عراقی داشت، یک روز رادیو عراق اعلام می کند که ما موفق شدیم یکی از فرمانده های نیروی ایران (سید مجتبی هاشمی) را دستگیر کنیم. این خبرباعث ناراحتی نیروی های خودی شده بود اما باکمال تعجب بعد از چند ساعت آقا مجتبی به همراه دواسیر عراقی وارد هتل کاروانسرای آبادان شد وهمه با تعجب به او گفتند: عراقی ها اعلام کردند شمارا دستگیر واسیر گرفتن. خندید و گفت: بنده خدا دروغ گفته من را دعوت کرده بود واین دو عراقی را به عنوان جایزه به من دادند.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

مگر چشم تو دریاست

مگر چشم تو دریاست : مادری کردن چشمی می خواهد به وسعت یک دریا... دریایی بی کران
 

مگر چشم تو دریاست: مادری کردن چشمی می خواهد به وسعت یک دریا… دریایی بی کران

 

مگر چشم تو دریاست (روایت مادران شهیدان محمد، عبدالحمید، رضا و نصرالله جنیدی)
نویسنده: جواد کلاته عربی
انتشارات شهید کاظمی

بریده کتاب:

مثل همیشه رو کردم به سمت حرم دستم را گذاشتم روی سینه ام تا سلام بدهم.
هنوزدهانم بازنشده بود که دیدم یک نوری از طرف حرم آمد بالای پسر موسی بن جعفر ومحو شد. شنیده بودم هرکس ازین نورها ببیند و۷قدم به دنبالش برود به آرزویش می رسد، فکر می کنید آرزوی من دختر۱۲ ساله چه بود؟ درآن لحظه فقط فکراحمد افتادم ازخدا خواستم من واحمد را به هم برساند .
سلام به پسر موسی بن جعفر هم یادم رفت.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...