نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۸۰ مطلب با موضوع «2. جوان :: 1.4.ستاره های درخشان(جنگ و مقاومت) :: دفاع مقدس» ثبت شده است

شنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ۱۰:۵۳ ق.ظ

عبدالمهدی

 

کتاب عبدالمهدی: روایتی خواندنی از یک مرد مخلص… شهیدی از تبار حاج قاسم

 

کتاب عبدالمهدی نویسنده: نرجس شکوریان فرد انتشارات عهد مانا

 

 

 

 

دانلود از آپارات نمکتاب

بریده کتاب:

روز خرید بازار عبدالمهدی گفته بود هرچه عروس دوست دارد بگیرد. هرچه می‌ خواهد.

بانو خودش زیر بار خرید گران و کلان نرفته بود. به ذائقۀ خانواده‌ ها نگاه نکرده بود. به اندازۀ نیاز اندک و ارزان خریده بود. نیازش نگاه خدا بود دنبال زندگی‌ شان، نه طلا و پارچه و چرم گران وسط خرت و پرت‌ های خانه‌ شان!

به همین راحتی هم عقد کردند و هم عروسی. آخر شب عبدالمهدی رفت تا عروسش را بیاورد. دست عروس سفید پوشش را که گرفت، چادر عروسش را که روی صورتش کشید، آرام آرام کنار گوشش زمزمه کرد:

  • آخر شب آمده‌ام دنبالت که چشم نامحرمی به خانمم نیفتد… آدم باید یک جایی دلش را تحویل عشق بدهد و پله پله برود بالا تا خدا!

    خانه اجاره‌ ای، وسایل مورد نیاز، شروع زندگی شیرین و … 

    بعد هم سکونت در ۲ اتاق خانۀ عموی عبدالمهدی. عروس و داماد زندگی را زیر سایه‌ی خدا و نگاه خدا شروع کرده بودند.
نرجس شکوریان فرد,کتاب از او جلد 5,کتاب عبدالمهدی

بریده کتاب(۲):

یک‌بار بانو غذایی طبخ کرد تاریخی، شور و سوخته!😝 بغض کرده منتظر آمدن عبدالمهدی بود. آمد اما نه بویی شنید، نه رویی در هم کشید، خوشی همیشگی را داشت و نشست کنار سفره‌ ای که بانویش بغض کرده چیده بود. تا خواست بخورد بانو عذر خواست.😓 عبدالمهدی خندید و خورد. بانو معترض شد:

  • چه‌طور داری می‌خوری. 🤔

    عبدالمهدی لب زد: 

    – نعمت خدا و دست پخت خانممه.🙃 غذا می‌خورم که جون داشته باشم، برای لذتش نیست که. با این حس بخور، نه سوختگی می‌ فهمی نه شوری!
    خورد و سفره را جمع کرد. بانو رفت تا ظرف ها را بشوید، عبدالمهدی ایستاد مقابل ظرف‌ شویی و گفت: 
    – شما خسته‌ ای، ظرفا رو من می‌ شورم!
آغوش خدا,محبت,تنهایی
کسی که در آغوش خدا نباشد و بیرون بیاید،
هم کمبود، او را خفه می کند و هم تنهایی!

بریده کتاب(۳):

وقت اذان که می‌ شد کفایت می‌ کرد همراه عبدالمهدی باشی تا دلت با نوای خدا آشتی کند. 
فرقی هم نمی‌ کرد پشت موتور بود، سر مغازه بود، مسجد بود، خانه و خیابان … 
همراه بلند گویی که دعوت‌ نامه‌ ی خدا را پخش می‌ کرد. او هم دعوت نامه را بلند بلند اعلام می‌ کرد. 
شاید خیلی‌ ها برایشان این کار شیرین نیاید؛ اما آدم‌ ها نمی‌ دانند در سر و صدای کر کننده‌ ی دنیا، روح‌ ها چقدر تشنه‌ ی شنیدن دو کلمه‌ی آرام‌ بخش از صاحب روح است.

زندگی زیبا,برداشتن بار
طوری زندگی کنیم که خدا باری را به وسیله ما از روی دوشی بردارد.

می توانید این کتاب را تهیه کنید تا خود و اطرافیانتان راه و رمز عبدالمهدی شدن را بفهمید:

لینک خرید کتاب ناب عبدالمهدی با ۲۵ درصد تخفیف

داستان زندگی شهید مغفوری,کتاب عبدالمهدی,نرجس شکوریان فرد
خرید کتاب عبدالمهدی اثری ناب ازنرجس شکوریان فرد

مرتبط با کتاب عبدالمهدی 👇👇👇

بیشتر بخوانیم…. کتاب حاج قاسم : قاسم باشی و قاسمی زندگی کنی می شوی عزیز هم دنیا و هم آخرت

بیشتر ببینیمخاطره‌ی جالبی از رد شدن حاج قاسم سلیمانی در گزینش سپاه…

سر و صدا,زندگی,آرامش
در سر و صدای کر کننده دنیا،
روح ها چقدر تشنه شنیدن دو کلمه آرام بخش از صاحب روح است.
مومن,خودخواه,خرج کردن
مومن خودخواه است،
خودش را حیف غیر خدا نمی کند،
خرج خدا می کند.
دل,عشق,پله پله تا خدا

آدم باید یک جایی دلش را تحویل عشق بدهد
و پله پله برود تا خدا…

 

خدا,الهه زندگی,دل تو الهه ای که می تواند دل تو را ببرد،
زمین و زمان تو را شیرین کند،
الهه ای که بی نظیر است
و تبسم و تبسم و ترنم زندگی تو بوده
از اول تا کنون،
خداست…

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۹ ، ۱۰:۵۳
نمکتاب ...
جمعه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

آقا مجتبی

کتاب آقا مجتبی: خاطراتی خواندنی از سردار شهید سیدمجتبی هاشمی

 

کتاب آقامجتبی
نویسنده: محمد عامری
انتشارات تقدیر

بریده کتاب:

به خاطر شجاعت و پیروزی هایی که در جنگ های نامنظم در منطقه آبادان با نیروهای عراقی داشت، یک روز رادیو عراق اعلام می کند که ما موفق شدیم یکی از فرمانده های نیروی ایران (سید مجتبی هاشمی) را دستگیر کنیم. این خبرباعث ناراحتی نیروی های خودی شده بود اما باکمال تعجب بعد از چند ساعت آقا مجتبی به همراه دواسیر عراقی وارد هتل کاروانسرای آبادان شد وهمه با تعجب به او گفتند: عراقی ها اعلام کردند شمارا دستگیر واسیر گرفتن. خندید و گفت: بنده خدا دروغ گفته من را دعوت کرده بود واین دو عراقی را به عنوان جایزه به من دادند.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

مگر چشم تو دریاست

مگر چشم تو دریاست : مادری کردن چشمی می خواهد به وسعت یک دریا... دریایی بی کران
 

مگر چشم تو دریاست: مادری کردن چشمی می خواهد به وسعت یک دریا… دریایی بی کران

 

مگر چشم تو دریاست (روایت مادران شهیدان محمد، عبدالحمید، رضا و نصرالله جنیدی)
نویسنده: جواد کلاته عربی
انتشارات شهید کاظمی

بریده کتاب:

مثل همیشه رو کردم به سمت حرم دستم را گذاشتم روی سینه ام تا سلام بدهم.
هنوزدهانم بازنشده بود که دیدم یک نوری از طرف حرم آمد بالای پسر موسی بن جعفر ومحو شد. شنیده بودم هرکس ازین نورها ببیند و۷قدم به دنبالش برود به آرزویش می رسد، فکر می کنید آرزوی من دختر۱۲ ساله چه بود؟ درآن لحظه فقط فکراحمد افتادم ازخدا خواستم من واحمد را به هم برساند .
سلام به پسر موسی بن جعفر هم یادم رفت.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

حماسه یاسین

Revealing media for hashtag #زندگی_با_کتاب_روشن_میشه , showing ...

 

حماسه یاسین
نویسنده: سیدمحمد انجوی نژاد
انتشاراتسوره مهر

معرفی:

در فضای جبهه، فضای غواص ها کاملا متفاوت و رازآلود است. حال و هوایشان، گفت و شنودشان، روابطشان چه بین خود چه بادا همه طور دیگری است و انسان را به شوق می آورد.
به قول یکی از دوستان رابطه انسان با اطرافیان را ناخودآگاه صمیمی و پرمحبت می کند.
توصیه ما این استن که خواندن این کتاب ها را هیچ وقت از دست ندهید که حسرت می خورید…

بریده کتاب:

شب ها هم بچه ها را به عناوین مختلف از خواب بیدار می کردند و سر به سرشان می گذاشتند مثلا بیدارشان می کردند و خیلی رسمی و جدی سوال می کردند « دو زاری داری؟ یا برادر سریعاً بفرمایید شماره پلاکتان چنده؟ یا آب برای خوردن می دادند و کارهای دیگر! مسعود احمدیان هم برای بیدار کردن بچه ها به خاطر نماز شب طریقه ی مخصوص داشت. مثلا یکی را بیدار می کرد که بابا پاشو من می خوام نماز شب بخونم، هیچ کس نیست نگام کنه. یا می گفت: پاشو جون من، اسم سه چهار نفر مومن رو بگو، تو قنوت نماز شبم کم آوردم.ص ۲۰

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
سه شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۹:۴۸ ب.ظ

قصه فرماندهان/ فوتبال و جنگ

کتاب فوتبال و جنگ: ببین کجاها می شود دق و دلی را تا جایی که می شود خالی کرد.

 

کتاب فوتبال و جنگ
نویسنده: محمود جوانبخت
انتشارت: سوره مهر

معرفی:

زدن همیشه هم کار بدی نیست، بعضی وقت ها فضا جان می دهد که یکی را بگیری و از خجالتش دربیایی و کینه ی عمرت را خالی کنی.
حالا برای اینکه بدانی چگونه و کجا و کی را می شود مشت و مال داد این کتاب را بخوان!

بریده کتاب:

کمی لاغر شده. صورت استخوانی اش، استخوانی ترشده.
نزدیک سه ماه زندانی بوده.
فرهاد می گوید: داش ناصر، آخر بی خودی که کسی را نمی اندازند زندان، جان فرهاد چه کار کرده بودی؟
ناصر می خندد.
می گوید: کشتی گیرهای آمریکایی را آورده بودند ایران برای مسابقه، اسمش را هم گذاشته اند جام آریامهر. پرچمشان را آتش زدم.
سه نفر ریختند سرم که از کشتی گیرهای آمریکایی بودند. خب دیگر …بد بود که ما از آن سه تا لندهور کتک بخوریم. تا آمدند به خودشان بجنبند زدم توی دک وپوزشان.

یکیشان افتاد زمین و شکمش را گرفت. آن یکی دیگر را هم چنان زدم توی ساق پایش که لی لی کنان دور خودش چرخید. سومی را هم با کله رفتم توی صورتش. حالا کل ماجرا هفت هشت ثانیه طول کشید که نگهبان ها از راه رسیدند و من را شناختند، من زدم به چاک. سه چهار روز این اطراف پیدام نشد تا اینکه توی دانشکده دستگیر شدم …

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۱:۴۸
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

سفر بر مدار مهتاب

کتاب سفر بر مدار مهتاب : کتابی برای جوانان نالان از پیچ و خم زندگی
 

کتاب سفر بر مدار مهتاب: کتابی برای جوانان نالان از پیچ و خم زندگی

کتاب سفر بر مدار مهتاب
نویسنده: مرتضی سرهنگی و هدایت الله بهبودی
انتشاراتسوره مهر

معرفی:

توجه توجه! این کتاب را جوان هایی بخونند که ازمشکلات جزئی زندگی خسته شدند ودائماً میگن چقدر زندگی سخته باخوندن این کتاب تازه می فهمیم بابا چقدر خوش بحالمونه خبر نداریم؟!!! مخصوصاً تازه عروس ها!!

بریده کتاب:

شهیداندرزگو چند سلاح کمری و خشاب داشت. گفت فردا باید برویم مشهد. آن وقت ها در پاسگاه های بین راه می گشتند. اسلحه ها را دربقچه ای پیچیدم ومن آن را به کمرم بستم چون حامله بودم خیلی به چشم نمی آمد. سواراتوبوس شدیم وبه طرف مشهد راه افتادیم.
دریکی ازپاسگاه ها گفتند: ((مسافرها پیاده شوند. می خواهیم همه رابگردیم)) وشروع کردند به گشتن. شهیداندرزگوهم آمد پایین و شروع کردن حرف زدن که ای بابا چقدرسخت است با زن مسافرت کردن.. من هم پیاده شدم وبه ایشون گفتم: ((اگربفهمند پدرمان را درمی آورند))
ایشان گفت: ((من الان به حضرت زهرا(س) می گویم خودشان مراقبت کنند. حالاببین مادرم چه می کند))
بعد به طرف رئیس پاسگاه رفت وگفت: ((خانمم حالش به هم خورده است و باردارهم هست))
رئس پاسگاه گفت: (اینکه غصه ندارد ببردش توی قهوه خانه آب وچای بده تا ما این مسافرها را بگردیم آن وقت شما بیایید و سوار شوید.)
بله! به همین سادگی رفتیم در قهوه خانه نشستیم وبعد ازچند دقیقه آمدیم وسواراتوبوس شدیم.

مرتبط با کتاب سفر بر مدار مهتاب 

بیشتر بخوانیم…
یکشنبه آخر : داستان لحظاتی که می توانست جور دیگری بگذرد، ولی او اینطور گذراند…

بیشترتر بخوانیم…
مختصر و مفید از شهید اندرزگو…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۹، ۰۴:۰۰ ب.ظ

خردل خر است

کتاب خردل خر است: مجموعه داستانک های تلخ و شیرین از جنگ و صلح

 

کتاب خردل خر است
نویسنده: مهدی نورمحمدزاده
انتشارات: روایت فتح

بریده کتاب:

داستان سفید۳۸:
« دیسک بین مهره های ۴ و ۵ وضعش خیلی خرابه! اگر مواظب نباشین و استراحت نکنین مجبور به جراحی میشیم! حتی یک بسته چند کیلویی هم نباید بلند کنین و الا کرختی پاهاتون روز به روز بدتر میشه… .»
عکس ام آر آی کمرش را داخل کیفش قایم کرد و به آرامی از پله‌های مطب پایین رفت.
-دکتر چی گفت؟
زن پشت ویلچر شوهرش ایستاد و به سختی جواب داد:
-هیچی! گفت چیزیم نیست… خوب میشه!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۹ ، ۱۶:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۹، ۰۴:۰۰ ب.ظ

خداحافظ کرخه

کتاب خداحافظ کرخه: یک کتاب پر از لحظه های مهیج و جذاب و البته طنز

 

کتاب خداحافظ کرخه
نویسنده: داوود امیریان
انتشارات: سوره مهر

بریده کتاب:

یک روز دستور آمد وسایل را جمع کنیم وبه خط دوم بردیم. چادرها و وسایل را به پشت کامیون منتقل کردیم وخودمان سوار اتوبوس شدیم. یکی از بچه‌ها با خودش یک جوجه آورده بود که حالا تبدیل به مرغ شده بود اما چه مرغی! حیوان مادرمرده از بس صدای شلیک گلوله وآر پی جی شنیده بود پرهاش ریخته بود و به قول بچه ها موجی شده بود و هر چه اصرار کردیم که نمی شود درخط دوم این مرغ را نگه داشت راضی نشد، بالاخره هم آن را با خود آورد. ص ۱۷

بریده کتاب(۲):

پا برهنه داخل آب شدیم واز طرف دیگر بیرون آمدیم. مقداری راه رفته بودیم که ناگهان جسم تیزی پای مرا برید. درد شدیدی در پایم پیچید. ازپایم خون می آمد. فرمانده رسید و گفت: چی شده برادر؟ بریدی؟ گفتم نه بابا من نبریدم ، پام بریده. خندید و بعد لطفی را صدا کرد و گفت که مرا به چادر ببرد. برگشتیم طرف چادر. لطفی درحالی که می خندید گفت چی شده مورچه گازت گرفته شیطون؟ بچه ها در قایقی پس از ما رسیدند. فتوحی آژیر آمبولانس را به صدا درآورد وگفت توجه فرمایید! توجه فرمایید! یکی از برادرا به علت رفتن روی مین میخی پاش بریده و دچار کمبود خون شده هرکس میتونه با آوردن شکلات و خوردنی جون این برادرو نجات بده. ص ۷۰

مرتبط با کتاب خداحافظ کرخه

بیشتر بخوانیم…
فرمانده من : حکایت هایی تلخ و شیرین از فرمانده هایی که سن و سالی نداشتند…

بیشتر ببینیم…
انتخاب مرزی میان بهشت وجهنم …

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۹ ، ۱۶:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

خودسازی به سبک شهدا

خودسازی به سبک شهدا: هرکسی یکبار فرصت زندگی دارد… باید آن را بهترین، نقش زد

 

خودسازی به سبک شهدا
گردآورنده: موسسه فرهنگی حماسه۱۷
بازنویسی: زهرا موسوی
انتشارات حماسه یاران

بریده کتاب:

روزه زیاد می گرفت. گفتم برای چی اینقدر روزه زیاد می گیری؟! گفت: باید بگیرم نشستم و دودوتا چهارتا کردم، حرفش با عقلم جوردرنمی اومد حتی قبل از تکلیف هم روزه های ماه رمضانش را می گرفت. برایم سوال بود که چه بدهکاره؟ بعد از شهادت دفترچه یادداشت اش حل معمای بدهکاری هایش شد. یک روز روزه جریمه شنیدن غیبت، یک روز روزه جریمه دروغ، یک روز روزه جریمه …..ص۳۷

بریده کتاب(۲):

اولین درس اطلاعات عملیات اینه. کسی می تونه از سیم خاردار دشمن رد بشه که تو سیم خاردار نفسش، گیر نکرده باشه! ص۴۶

بریده کتاب(۳):

نمیدونم چرا وقتی با هم بودیم وصحبت می کردیم، وسط حرف هایم عباس ته خودکار را می گذاشت توی دهانش و فشار می داد. علتش را نمی دانستم می پرسیدم هم جواب درستی نمی داد و بحث را عوض می کرد. یک بار آنقدر پاپی شدم تا به حرف آمد. گفت: تو خیلی نسبت به غیبت حساس نیستی، می ترسم من هم آلوده بشم. برای همین ته خودکاررو می ذارم تو دهنم که حواسم باشه توغیبت نیفتم وادامه دهندش نباشم. ص۵۵

بریده کتاب(۴):

نگاهش به هلی کوپتر مانده بود. طوری نگاه می کرد که انگار بار اولش است هلی کوپتر می بیند. وسط همین نگاهش بود که گفت: این آهن پاره رو آدمی زاد می سازه و می تونه پرواز کنه: حالا فکر کن اگر بخواد خودش روپرواز بده تا کجا ها می تونه بره.

بریده کتاب(۵):

برخلاف تصورم دستش رازیر شیر گرفت ودهانش رابهش چسباند وآب خورد. گفتم پسرجون آب به این خنکی رو کنار گذاشتی ورفتی آب گرم خوردی. گفت همین خوبه. باعقلم جور در نمی آمد. می دانستم بی دلیل توی آن هوای گرم آب خنک راکنار نگذاشته وگفتم: راستش را بگو چرا آب خنک نخوردی. گفت: همین جوری عادت کردم. مکثی کرد و دوباره گفت: درواقع یه جور مبارزه با هوای نفسه، شما هم اجازه بده نشکندش. ص۱۱۷-۱۱۸

بریده کتاب(۶):

دراثر مبارزه با نفس بود که حر خود را نجات داد و لشکر امام حسین پیوست ودر اثر مبارزه نکردن با هوای نفس بود که عمر سعد ساعت ها فکر کرد، ولی نتوانست خود را نجات دهد. ص۱۴۱

مرتبط با کتاب خودسازی به سبک شهدا …

بیشتر بخوانیم…
کتاب هاجر در انتظار : طعم خوشبختی را از آنان که چشیده اند بپرسید…

بیشتر ببینیم…
کلیپ هایی مرتبط با حال و هوای این کتاب

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
دوشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

کوچ لبخند

 

کتاب کوچ لبخند: سرگذشت شهید علی قمی کردی… سرگذشتی خواندنی

 

کتاب کوچ لبخند
نویسنده: حسین قرایی
انتشارات: نشر امینان

معرفی:

فقط می تونم بگم خاطرات شیرین و هیجان انگیز و البته عبرت انگیز شهید بزرگوار علی قمی رو از دست ندید!

بریده کتاب:

مسئول سیاسی حزب دموکرات که به اسارت آنها درآمد می گفت: قاسملو وقتی متوجه حضور علی قمی در میدان شد با ترس گفت:
« مقاومت فایده ای نداره، کاوه وقمی مقابلمان هستند. » ( صفحه ۵۴ )

بریده کتاب(۲):

علی جعفرخواه روایت می کند: وقتی برای پاک سازی مهاباد به روستایی رسیدیم، متأسفانه لو رفتیم، قمی به من گفت تا با آر.پی.جی ساختمان را بزنم امّا من نتوانستم. قمی آر.پی.جی را گرفت و دقیق زد وسط پنجره و ساختمان دوتا شد؛ دیگر تیری سوی ما شلیک نشد.
( صفحه ۶۵ )

بریده کتاب(۳):

حمید عسگری روایت می کند: پس از چهارماه قمی می خواست به مرخصی برود. در اتوبان تهران – کرج یکدفعه گفت: بنزینمان تمام شده. دیدم ساعت دو بامداد، یک آقای خوش قد وقامت با کت وشلوار کنار جاده منتظر ایستاده است. مرد هیچ عجله ای برای رفتن نداشت. نه ماشینش خراب شده بود ونه کمک می خواست. به ما اجازه داد تا از ماشینش بنزین بگیریم. انگار از طرف خداوند ایستاده بود تا ما بیاییم و از او بنزین بگیریم! ( صفحه ۱۱۶ و ۱۱۷)

مرتبط با کتاب کوچ لبخند 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم…
مسافران جاده های سرد : دموکرات… واژه ای نه چندان آشنا، کتاب را بخوانی آشنا می شوی.

بیشتر ببینیم...
حاج احمد متوسلیان –کردستان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...