نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۶۴۶ مطلب با موضوع «2. جوان» ثبت شده است

سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

پرواز بر فراز ویوودینا

 

پرواز بر فراز ویوودینا: اثری درباره جنگ مظلومانه مسلمانان بوسنی.

 

پرواز بر فراز ویوودینا
نویسنده: محموداکبرزاده
انتشارات قدیانی

بریده کتاب:

سردار چقدر دلش می خواست گریه کند، اما دوست نداشت اشکش روحیه ی بچه ها را خراب کند. این هم یکی از بدی های فرمانده بودن، بود. بقیه، راحت گریه می کردند و با اشک هایشان، پشت سر احمد آب می ریختند تا زود برگردد. از زیر قرآن که رد شد، او را در آغوش گرفت و در گوشش گفت:

  • حلالم کن …
    سردار نتوانست کلمه ای حرف بزند. صورتش داغ شده بود. پلک هایش می سوخت. پشت گوش هایش عرق کرده بود و دست هایش می لرزید. احمد را بوسید و راهی اش کرد.
بریده کتاب(۲):

صدای خنده ی جمعیت که بین آنها مقامات ارتش بوسنی و مسئولین کشوری هم بود، خانه را لرزاند. یک مرتبه چهره ی آشنایی از میان جمعیت بیرون آمد. سروان دزائیچ بود که :

  • من به نمایندگی از سوی مردم بوسنی و هرزگوین، ارتش مردمی این کشور، مسئولین و همه ی طبقات کشور بوسنی و هرزگوین، این شجاعت رو به شما تبریک میگم …
    بچه ها به گریه افتادند. حال خودم هم بهتر از آنها نیست.

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
دوشنبه, ۳۰ فروردين ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

عشق و نفرت

 

کتاب عشق و نفرت: ماجرای عجیب بین دو برادر، تداعی کننده عشق و نفرت

 

کتاب عشق و نفرت
انتشارات: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس

خلاصه:

در جریان جنگ ۸ ساله ی عراق با ایران، در عراق دو برادر دوقلو با ظاهری کاملا مشابه زندگی می کنند که از نظر عقیده و تفکر، کاملاً با هم متفاوتند. یکی از عراق فرار می کند و به نیروهای ایرانی، برای شناسایی های مناطق مرزی کمک می کند و آن یکی، وارد حزب بعث شده و مأمور استخبارات می شود. این دو برادر در جریان اتفاقاتی روبروی هم قرار می گیرند و تقابل عشق و نفرت را تداعی می کنند.

بریده کتاب عشق و نفرت :

این نبرد او را به کجا داشت می کشاند؟! نبردی که او یک تنه علیه خودش آغاز کرده بود: “علیه خودم؟!” زیر لب نجوا کرد: “نه، نه … علیه خودم نیست، علیه حمزه است.” اما اندیشید: “مگر حمزه برادر دوقلوی تو نیست؟! ” پارو را به آب زد و قایق، راه خود را در آبراه باریک پی گرفت. زیر لب گفت: ” نه … او نابرادر است، من برادری ندارم، هیچ وقت نداشته ام. حمزه یک خائن است! او همه چیز را از من گرفت؛ حلیمه را و … اما نه …”

بریده کتاب(۲):
  • خب، آخرش یادت آمد که آن شخص کی بود و او را کجا دیده بودی؟
    حمزه سر به زیر انداخت و بدون اینکه حرفی بزند، به علامت تأیید سرش را تکان داد. بهنام یک دفعه از جا پرید و پرسید:
  • خب، کی بود؟
    حمزه با صدایی اندیشناک که کمی هم می لرزید، پاسخ داد:
  • صدایش درست مثل صدای خودم بود! چند لحظه بعد از اینکه از دیدرس من دور شدند، او را شناختم؛ خضیر بود. خود نامردش بود.
    بهنام توی حرفش پرید:
  • خضیر؟! خضیر دیگر کیست؟
  • برادرم. خضیر، برادر دوقلوی من است؛ یک افسر بی رحم بعثی که جزء مأموران کارکشته ی استخبارات است. منتها فکر نمی کردم که برای شناسایی به این سمت بیاید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۲۸ فروردين ۱۴۰۰، ۱۰:۱۰ ق.ظ

چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟

چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟ : ویژگی های یک نماز دلچسب.

 

چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟
نویسنده: علیرضا پناهیان
انتشارات بیان معنوی

معرفی چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟ :

در روایات اثر زیادی برای نماز ذکر شده است. از هر عارف و عالمی، در مورد راه رسیدن به مراتب بالای معنوی سئوال می کنی، به نماز تأکید می کند. اگر واقعا نماز این قدر مهم و تأثیرگذار است، چرا روی ما تأثیر نمی گذارد؟ ما این همه نماز که خوانده ایم، چرا هنوز عارف نشده ایم؟ اگر نماز، معراج مؤمن است و لذت دارد، چرا ما هیچ وقت از نماز خواندن لذت نمی بریم؟ تازه نماز برای ما یک کار تکراری و ملال آور هم شده است. اشکال نماز ما کجاست؟ چه کار کنیم تا نماز ما را رشد بدهد؟

بریده کتاب:

هر موقع در زندگی ات نقصی دیدی، نقص مادی و معنوی، نقص روحی و جسمی، به عنوان اولین اقدام، نمازت را بررسی کن؛ شاید در نماز کم می گذاری!
البته انسان مؤمن با مشکلات درگیر می شود، اما اگر احساس کردی این مشکلات خیلی زیاد و طاقت فرسا شده است یا این مشکلات نباید این قدر تو را اذیت کند، احتمالا از نمازت کم گذاشته ای. نمازت را درست کن؛ ان شاء الله برطرف می شود.

بریده کتاب(۲):

نماز عبادتی نیست که لازم باشد انسان آن را حتما با حال معنوی و همراه با اشک و گریه و سوز و گداز بخواند و لزوما از آن لذت ببرد، چون حتی اگر کسی خیلی اهل سوز و گریه و اشک باشد، این طور نیست که همیشه حال عبادت داشته باشد. امیرالمؤمنین می فرمایند دل های انسان ها حالت اقبال و ادبار دارد. به همین دلیل گاهی انسان حال عبادت دارد و گاهی هم ندارد و این درحالی است که نمازهای واجب را همیشه باید بخوانیم، چه حال داشته باشیم، چه حال نداشته باشیم!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۰۰ ، ۱۰:۱۰
نمکتاب ...
جمعه, ۲۷ فروردين ۱۴۰۰، ۱۰:۰۰ ب.ظ

خروس تاج دار است

 

کتاب خروس تاج دار است: با این رمان متفاوت همراه شوید. شروع از منزل شاه…

نویسنده: اکبر خلیلی
انتشارات فرهنگ گستر

بریده کتاب:

شاید صادق هم مأمور روس ‌ها باشد و می‌ خواهد مرا فریب بدهد.
باز صدا به گوشش خورد:
_نگران نباش، به صادق می‌ توانی اطمینان کنی، اما همه حرف ‌ها را برای او نزن…
تو با نجات شاه نخست وزیر می‌ شوی و در واقع می‌ توانی جلوی روس ‌ها را هم بگیری. فعلاً به خودت مسلط باش…

بریده کتاب(۲):

با پدر هم حق ندارم مستقیماً صحبت کنم، من این‌جا زندانی هستم، داخل یک قفس طلایی. دستور رسیده. باید با وزیر در میان بگذارم.
علی گفت: وزیر دربار یک احمقه!
صدا از آن ‌طرف تلفن که کسل و خواب ‌آلود و شاید هم کمی مست بود:
امر بفرمایید والا گوهر… من نمی ‌فهمم چه اتفاقی افتاده، می خواهم با پدر صحبت کنم…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۰۰ ، ۲۲:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۲۷ فروردين ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

هزار و یک جشن

کتاب هزار و یک جشن: چه تاریخ دوست باشی چه رمان خون از خواندنش لذت می بری…

 

کتاب هزار و یک جشن
نویسنده: محمد محمودی نورآبادی
انتشارات شهرستان ادب

بریده کتاب:
کدخدا معتقد بود که نزدیک دیوار قبرستان فقط متعلق به خان و خان زاده ها بود… رعیت باید قبل از اینکه وارد شوند، بر قبر اجداد صمصام و مصطفی قلی فاتحه می خواندند. حالا اینکه اینها آدم کش بودند یا نبودند فرقی نداشت!
مثلا پدربزرگ مصطفی قلی که دایی صمصام خان بود، سه برادر را فقط از یک خانواده کشته بود؛ او همان بیخ دیوار دفن بود.
هرچه طرف آدم کش تر بود، به دیوار نزدیک تر بود و هرچه ساده تر و بدبخت تر و بی تکلف تر، از دیوار دورتر!
رعیت را در دورترین نقاط قبرستان دفن می‌ کردند، شاید قبرستان ها خان و‌ کدخدا می خواست!

بریده کتاب(۲):

صمصام خان چهل هزار تومن از دربار پول گرفته تا مخارج جشن را تامین کنه (قرار بوده برای ازدواج شاه و ثریا، هزار جشن در هزار نقطه ایران برگزار بشه، و این یکی از اون جشن ها بوده)، اون وقت عمو کرمِ شما پول لباسی که دخترش می خواد تو جشن بپوشه رو نداره بده! امثال برات، لنگ پول چایی و قندشونن…
می دونی با چهل هزارتومن چندتا گوسفند می ‌شه برای این مردم خرید؟
بیست هزار گوسفند می شه براشون خرید!
اون وقت صمصام خان با این پولا چی کار می‌ کنه؟ بخشی از اون همه پول رو می دنش شراب و آب جو.. الباقی را هم بعداً در فلان جای شیراز خونه دیگری می خره برای خوش گذرانی با اون دو زن شهری اش…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۲۶ فروردين ۱۴۰۰، ۱۰:۰۰ ب.ظ

عصرهای کریسکان

 

کتاب عصرهای کریسکان:  خاطرات جذاب و متفاوت یک آزاده از دیار کُرد

 

کتاب عصرهای کریسکان (حاطرات امیر سعیدزاده)
نویسنده: کیانوش گلزار راغب
انتشارات سوره مهر

بریده کتاب:

با لگد و توهین و دشنام به اتاقکی تنگ رانده می شوم. صداهای عجیب و غریبی به گوشم‌ می رسد. شخصی با کشیده و لگد به جانم می افتد و کتکم می زند. دستبند فلزی مچم را آزار می دهد. روی زمین می غلتم و دور خودم‌ می پیچم. شکنجه گر نعره می زند و می گوید: «پدر سوخته، هنوز دهنت بوی شیر می ده. پوستتو می کنم تا این غلطا نکنی!»

بریده کتاب(۲):

از بیراهه به منزل علی پور میروم و دق الباب می کنم. دو تقه محکم و یک تقه آرام رمز اختصاصی من است. بقیه هم‌ رمزهای دیگری دارند و نوع دق البابشان فرق دارد. علی پور سراسیمه در را باز می کند و می گوید: «سعید کجا بودی؟ چرا پیدات نیست؟ از دیشب تا حالا منتظرتیم.» در را پشت سرم می بندم و جریان دستگیری را آهسته برایش شرح می دهم.

بریده کتاب(۳):

همین که کرکره مغازه را بالا می زنم‌ تا در را باز کنم‌، نارنجکی از بالای کرکره پایین می افتد و بلافاصله خودم را داخل جدول خیابان می اندازم تا کشته نشوم. اما از بخت بدم نارنجک قل می خورد و داخل جدول می غلتد…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۰۰ ، ۲۲:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۲۶ فروردين ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

هم سفران

کتاب هم سفران: داستان این زندگی هم خواندنی ست و هم بشدت آموختنی… از دستش ندهید

 

کتاب همسفران
نویسنده: محمدرضا بایرامی
انتشارات نیستان

معرفی:

بعضی ها حوصله ی رمان عاشقانه ندارند اما رمانی که فوق العاده جذاب باشد و چند ساعتی آنها را زمین گیر خودش کند، دوست دارند.
زمین گیر دنیا نباشی
این از آن رمان هاست…

بریده کتاب:

کنار حوض نسشت فکر کرد بهتر است آبی به صورت بزند تا خوابش بپرد به یک باره متوجه چیزی شد.
دست‌ ها روی هوا خشکید. نگاهش چرخید  طرف در طویله.
با نا باوری رد سرخی را دید  که از زیر در طویله تا وسط حیاط به سیاهی  کشیده شده بود.
خیز برداشت طرف طویله  کلید را از جیب پالتویش  پیداکرد.
کلید را در قفل چرخاند پایش در جوی خون فرو رفته بود در را باز کرد دهانش باز ماند؛ نه حتما اشتباه دیده بود. همه جا پر از لاشه گوسفندانی بود که به طور وحشتناکی کشته شده بودند…

بریده کتاب(۲):

مرد نشست؛ پونه را به بینی اش نزدیک کرد و گفت زندگی همین است دوندگی و زحمت، تمامی هم ندارد نباید هم داشته باشد. بدون این‌ها زندگی بی معنا است. گاهی فکر می‌کنم آن هایی که زحمت می‌ کشند هرچند اذیت می‌ شوند اما راحت‌ تر از آن‌ هایی زندگی می‌ کنند که زحمت نمی کشند، به شرطی که درست نگاه کنند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۲۵ فروردين ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

اشک های سورن

کتاب اشک های سورن: لحظه هایی از واقعیت در قالب رمانی متفاوت

کتاب اشک های سورن
نویسنده: نصرت الله محمودزاده
انتشارات قدیانی

بریده کتاب:

سلام صبورم
همچنان قرارمان این است که بی مقدمه بروم سر اصل مطلب.
هنوز هم شرط نامه نوشتنم این است که وقتی نامه ام را خواندی، هم جوابم را بدهی، هم نامه را به خودم برگردانی.
مرور نامه های توی سنگر، بی تو و بچه ها به سر بردن را کمی آسان می ‌کند….

بریده کتاب(۲):

این قله های پر از برف بدون جنگ چقدر زیبا هستند.
از میان قله ها، آن یکی که یک سر و گردن از بقیه بلندتر است، ابهت خود را به رخ همه می‌ کشد، نمی‌ دانم چرا از ابهتش خوشم می ‌آید..
اسمش سورن است، تو این آتش و دود و جنگ دارد از همه حیثیت طبیعت دفاع می ‌کند.
سورن تاحالا چندبار بین ما و عراقی ها رد و بدل شده، اما الان بچه های ما آن بالا مستقر هستند…
حاج حبیب با این سن و سال و بدن نحیف استخوانی، یکبار خودش را به نوک قله رسانده است.
می ‌گوید: «سورن یعنی بهشت».. می‌ گوید «پات که به نوک قله برسه دلت نمی خواد برگردی»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
سه شنبه, ۲۴ فروردين ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

محبوب من

کتاب محبوب من: شنیدنی ترین، خواندنی ترین و دانستنی ترین سیره

 

کتاب محبوب من
انتشارات عهد مانا
نویسنده: نرجس شکوریان فرد

بریده کتاب:

می فرمود:
دختران خجسته اند و دوست داشتنی!
هیچ خانه ای نیست که در آن دختران باشند، جز این که هر روز دوازده برکت و رحمت از آسمان بر آن فرود می آید؛ و دیدار فرشتگان از خانه قطع نمی شود و هر روز و شب برای پدر آنان، عبادت یک سال را می نویسند!
خوش برخورد ترین و نرم خو ترین و بزرگوار ترین و خنده رو ترین با همسرش او بود…!

این ها تصویری لحظه ای از اوست!
اوی مهربانی که پیامبر من است و من پیامبرم را از جانم، از فرزندانم، از همۀ دارایی و زندگی ام بیشتر دوست دارم؛
و عطش دیدارش را تنها با صلوات رفع می کنم،
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

بریده کتاب(۲):

دریاچه خشک شد، یک شبه!
کاخ کسری چنان لرزید که خسرو پرویز پادشاه پرطمطراق ایران را وحشت زده کرد و قسمت هایی از کنگره های آن در لحظه فرو ریخت!
آتش کدۀ زرتشتیان فارس به یکباره خاموش شد!
و نوری از جمع فرشتگان از آسمان به زمین تابیدن گرفت که چشمان بیدار را متحیر کرد!
بت های سنگی و چوبی عرب در همان لحظه، بی هیچ دلیل ظاهری سرنگون شدند!
انوشیروان از خواب وحشتناکی که دیده بود ترسان از جای خود برخواست؛ موبدان هم همینطور!
اتفاقی متفاوت رخ داده بود…!
محمد به دنیا آمده بود. نوزادی نه مثل همۀ نوزادها!

بریده کتاب(۳):

زیبایی اش آن قدری بود که مشهور شده بود بین همه!
اسمش مصعب بود، جوان رشید زیبارو!
پدر و مادرش هم مشهور بودند، چه به پولداری و چه به قدرت! رفت و آمد جوان ها پیش پیامبر را می دید و گه گداری حرف هایی می شنید که از جنس حرف های قبلی و همیشگی نبود!
از لذت دنیا همه جوره بهره مند بود، اما دل و جان مسلمانان را چنان آرام و پر انرژی می دید که خودش را به همان مقدار نا آرام!
خودش خواست که کلام پیامبر را بشنود.
خودش خواست که مسیرش را عوض کند.
مسلمان شدن مصعب یک ولوله ای انداخت بین همه؛ باید مقابلش سد می ساختند!.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۲۲ فروردين ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

آمدنت

کتاب آمدنت: دلتنگم و دیدار تو درمان من است… (مجموعه شعر انتظار)

کتاب آمدنت
نویسندگان: حسن بیاناتی, یوسف رحیمی
انتشارات پنج دری

بریده کتاب:

طلوع می ‌کند آن آفتاب پنهانی
ز سمت مشرق جغرافیای عرفانی
دوباره پلک دلم می ‌پرد نشانه ی چیست؟
شنیده ام که می ‌آید کسی به مهمانی
کسی که سبزتر است از هزار بار بهار
کسی شگفت کسی آن چنان‌ که می ‌دانی
کسی که نقطه ی آغاز هرچه پرواز است
تویی که در سفر عشق خط پایانی
تویی بهانه ی آن ابرها که می ‌گریند
بیا که صاف شود این هوای بارانی
تو از حوالی اقلیم هرکجا آباد
بیا که می ‌رود این شهر رو به ویرانی
کنار نام تو لنگر گرفت کشتی عشق
بیا که یاد تو آرامشی است طوفانی

بریده کتاب(۲):

گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی

از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی

گاهی اگر در چاه مانند پدر آه

اندوه مادر را حکایت کرده باشی

گاهی اگر زیر درختان مدینه

بعد از زیارت استراحت کرده باشی

گاهی اگر بعد از وضو مکثی کنی تا

آیینه یی را غرق حیرت کرده باشی

در سال های سال دوری و صبوری

چشم انتظاری را شفاعت کرده باشی

حتی اگر بی آن که مشتاقان بدانند

گاهی نمازی را امامت کرده باشی

یا در لباس ناشناسی در شب قدر

از خود حدیثی را روایت کرده باشی

یا در میان کوچه های تنگ و خسته

نان و پنیر و عشق قسمت کرده باشی

پس بوده یی و هستی و می آیی از راه

تا حق دل ها را رعایت کرده باشی

پس مردمک های نگاه ما عقیم اند

تو حاضری بی آن که غیبت کرده باشی!

بریده کتاب(۳):

چه روزها که یک به یک غروب شد، نیامدی
چه اشک ها که در گلو، رسوب شد نیامدی

خلیل آتشین سخن، تبر به دوش بت شکن
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی

برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم، نه
برای عده‌ای، ولی چه خوب شد نیامدی

تمام طول هفته را در انتظار جمعه ام
دوباره صبح، ظهر، نه، غروب شد نیامدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...