کتاب دوباره به آسمان نگاه کن: روایتی از تاریخ ظهور اسلام تا تمدن اسلامی
کتاب دوباره به آسمان نگاه کن نویسنده: معاونت مطالعات و تحقیقات سازمان ملی جوانان انتشارات معارف
بریده کتاب:
ظاهراً اولین رصدخانه در دوره مأمون و در بغداد تاسیس شد. اما یکی از بزرگ ترین رصد خانه های تاریخ بشر در مراغه، بسیاری از دانشمندان را جمع کرد و کتابخانه ای بالغ بر ۴۰۰ هزار جلد کتاب، فراهم آورد. ساختن رصدخانه ها و تلسکوپ های عظیم آن، نیاز به دستگاه های تراش دهنده مکانیکی داشت که بتواند چنان لوازمی را تولید کند. دانش این تلسکوپ در قرن ۱۶ به اروپا انتقال پیدا کرد و آلمانی ها توانستند مشابه آن را تولید کنند. اسطرلاب که یک وسیله پیش رفته تعیین زمان و قبله و ده ها کار دیگر بود هم در قرن ۱۵ از طریق مسلمانان…
روز خرید بازار عبدالمهدی گفته بود هرچه عروس دوست دارد بگیرد. هرچه می خواهد.
بانو خودش زیر بار خرید گران و کلان نرفته بود. به ذائقۀ خانواده ها نگاه نکرده بود. به اندازۀ نیاز اندک و ارزان خریده بود. نیازش نگاه خدا بود دنبال زندگی شان، نه طلا و پارچه و چرم گران وسط خرت و پرت های خانه شان!
به همین راحتی هم عقد کردند و هم عروسی. آخر شب عبدالمهدی رفت تا عروسش را بیاورد. دست عروس سفید پوشش را که گرفت، چادر عروسش را که روی صورتش کشید، آرام آرام کنار گوشش زمزمه کرد:
آخر شب آمدهام دنبالت که چشم نامحرمی به خانمم نیفتد… آدم باید یک جایی دلش را تحویل عشق بدهد و پله پله برود بالا تا خدا!
خانه اجاره ای، وسایل مورد نیاز، شروع زندگی شیرین و …
بعد هم سکونت در ۲ اتاق خانۀ عموی عبدالمهدی. عروس و داماد زندگی را زیر سایهی خدا و نگاه خدا شروع کرده بودند.
بریده کتاب(۲):
یکبار بانو غذایی طبخ کرد تاریخی، شور و سوخته!😝 بغض کرده منتظر آمدن عبدالمهدی بود. آمد اما نه بویی شنید، نه رویی در هم کشید، خوشی همیشگی را داشت و نشست کنار سفره ای که بانویش بغض کرده چیده بود. تا خواست بخورد بانو عذر خواست.😓 عبدالمهدی خندید و خورد. بانو معترض شد:
چهطور داری میخوری. 🤔
عبدالمهدی لب زد:
– نعمت خدا و دست پخت خانممه.🙃 غذا میخورم که جون داشته باشم، برای لذتش نیست که. با این حس بخور، نه سوختگی می فهمی نه شوری! خورد و سفره را جمع کرد. بانو رفت تا ظرف ها را بشوید، عبدالمهدی ایستاد مقابل ظرف شویی و گفت: – شما خسته ای، ظرفا رو من می شورم!
بریده کتاب(۳):
وقت اذان که می شد کفایت می کرد همراه عبدالمهدی باشی تا دلت با نوای خدا آشتی کند. فرقی هم نمی کرد پشت موتور بود، سر مغازه بود، مسجد بود، خانه و خیابان … همراه بلند گویی که دعوت نامه ی خدا را پخش می کرد. او هم دعوت نامه را بلند بلند اعلام می کرد. شاید خیلی ها برایشان این کار شیرین نیاید؛ اما آدم ها نمی دانند در سر و صدای کر کننده ی دنیا، روح ها چقدر تشنه ی شنیدن دو کلمهی آرام بخش از صاحب روح است.
می توانید این کتاب را تهیه کنید تا خود و اطرافیانتان راه و رمز عبدالمهدی شدن را بفهمید:
کتاب شنام: یک کتاب متفاوت از یک تجربه ی متفاوت… هم عاشقانه و هم طنازانه
کتاب شنام نویسنده: کیانوش گلزار راغب انتشارات سوره مهر
بریده کتاب :
روز و شب در کوه و بیابان، آواره و سرگردان بودیم.
گاهی به روستایی متروکه می رسیدیم و اطراق می کردیم. بعضی وقت ها هم از صبح تا غروب ما را در درّه ها و گردنه ها و کوه ها می چرخاندند و دوباره به محل سابق باز می گرداندند. نیش غضب آن ها همیشه بر پیکر برادرم پرکار بود. یک روز رئیس نیروهای کومله با کبکبه و دبدبه مقابل برادرم قرار گرفت و با تمسخر گفت: راست میگن پاسدارای خمینی کلید بهشت دارن؟ کلید بهشت تو کجاس؟ نشونم میدی؟ داداش با اقتدار به چشم های او خیره شد و با صلابت گفت: بیچاره، کلید بهشت من همون گلوله ایه که از لوله ی تفنگ تو بیرون می آد و قلبم رو می شکافه. رئیس خشکش زد. هیچ واکنشی نمی توانست نشان دهد. ص۶۳
کتاب دوران طلایی تربیت: از زمان عقب نمانی… تربیت فرزندت را دریاب.
کتاب دوران طلایی تربیت نویسنده: محمدعلی قاسمی انتشارات نورالزهرا
بریده کتاب:
تاثیر شیر مادر در شیخ انصاری: شیخ انصاری یکی از فقیهان و عالمان بزرگ شیعه است که همواره یاد و نامش در حوزه ها باقی خواهد ماند. به مادر شیخ گفتند: عجب بچه ای تحویل جامعه داده ای! ایشان در جواب گفت: توقع من از شیخ مرتضی بیش تر بود؛ زیرا، در مدت دو سالی که به او شیر می دادم، هیچ گاه بدون وضو نبودم؛ حتی اگر نیمه شب می خواستم به او شیر بدهم، وضو می گرفتم و چنین می کردم.
بریده کتاب(۲):
روزی رسول خدا (ص) با یاران خود سخن می گفت. پسر بچه ای آمد و پدر خود را در میان جمع پیدا کرد و به سوی او رفت؛ پدر دستی بر سرش کشید و او را بر روی زانوی راست خود نشاند. پس از اندکی دختر خردسال همان مرد آمد و به سوی پدر رفت، وقتی نزدیک پدر رسید دستی بر سرش کشید و او را در کنار خود بر زمین نشاند. رسول خدا(ص) با دیدن این رفتار مرد، فرمود: چرا او را بر زانوی چپ خود ننشاندی؟ آن مرد دخترش را بر زانوی چپ خویش نشاند. رسول خدا(ص) فرمود: اکنون عدالت را رعایت کردی.
شوق جوانی، نورانیت جوانی، صفای جوانی، دینداری و ایمان در جوانان؛ پدیده ای که از اول انقلاب تا امروز به طور مستمر مثل یک رودخانه زلال و پر خروش درجریان بوده است.
بریده کتاب(۲):
نه این که من از وجود جریان ها وحرکات بد آموز در میان جوانان بی اطلاع باشم. نه! من می دانم چه می گذرد؛ اما زیر این کف ها و این گل و لای ها، من جریان عظیم و خروشان نجابت، دیانت، اصالت و نورانیت را هم مشاهده می کنم.
بریده کتاب(۳):
آلودگی هایی که در طول زندگی به سراغ انسان ها می آید و زنجیر هایی بر دست و پای روح آنان می بندد و آنان را از حرکت و عروج و تکامل باز می دارد، در مورد جوانان یا وجود ندارد و یا بسیار کم است.
بریده کتاب (۴):
پذیرش آسان، اعتراض صادقانه و اقدام بی دغدغه را شما کنار هم بگذارید، ببینید چه حقیقت زیبایی به وجود می آید وچه کلیدی برای حل مشکلات است.
بریده کتاب(۵):
بخشی از تکالیفی که ما متوجه جوانان می دانیم، تکالیف شخصی آنهاست. خودسازی علمی، خودسازی اخلاقی، خودسازی جسمی، اینها تکالیف مهمی است.
بریده کتاب(۶):
شما حتما بهتر بیشتر از من می دانید که آن ها با عوامل نا آگاه و غافل خودشان در مدارس چه کار هایی می کنند. جوان ما در مقابل این توطئه ها بیدار است و آن جایی که نشانه ی حضور و سر انگشت دشمن را ببیند، او را در زیر پای خویش لگد و له می کند.
بریده کتاب(۷):
آینده کشور روشن است. افق ها بسیار تابان است. اما به اراده شما بستگی دارد… به پرداختن شما به خودسازی؛ خودسازی علمی، خودسازی دینی، پاک نگه داشتن دامان روح و دل نورانی- که خدابه شماداده است- در همه میدان ها.
کتاب مهمان مهتاب: داستانی از یک خانواده که هر کدام از جوان ها راه خودش را می رود
کتاب مهمان مهتاب نویسنده: فرهاد حسن زاده انتشارات افق
معرفی:
دوقلو بودن و یک خواهر دانشجو داشتند. بینشان دعوا شد و فاضل تو گوشی خورد. راه آن ها از هم جدا شد. فاضل و کامل دو برادر و هر کس به دنبال آرزوهایش رفت. خواندن داستان یک خانواده که هر کدام از جوان ها راه خودش را می رود و یک سرنوشتی را رقم می زند خالی از لطف نیست.
بریده کتاب:
آشپزخانه را پیدا کرد. در یخچال از شدت موج انفجار باز شده بود و خوراکی هایش ریخته بودند بیرون. در یخچال را بست و به خوراکی های ریخته بر زمین نگاه کرد. صدایی شنید، صدای حرف و گفت و گو و خنده. بعد صدای پا از داخل حیاط و ساختمان. صدا نزدیک شد. فاضل چسبید به دیوار و پشت یخچال پناه گرفت. گفت و گوی شان را واضح می شنید. عربی حرف می زدند. ص٣٩٢
کتاب دست ابلیس: خاطرات مستر همفر جاسوس انگلیسی در کشورهای اسلامی
کتاب دست ابلیس نویسنده: همفر انتشارات شهید کاظمی
بریده کتاب دست ابلیس :
وزارت مستعمرات انگلستان در سال ۱۷۱۰ میلادی مرا به مصر، عراق، تهران، حجاز و آستانه فرستاد تا معلومات کافی به منظور تقویت راه هایی برای ایجاد تفرقه میان مسلمین و گسترش تسلط بر کشورهای اسلامی جمع آوری کنم و در همان وقت نه نفر دیگر از بهترین کارمندان وزارتخانه به همین منظور اعزام شدند و این افراد از کسانی بودند که از نظر قدرت و نیرو و فعالیت، و جوش و خروش به منظور سیطره حکومت بر سایر بلاد اسلامی به حد کمال رسیده بودند. …آخرین سخن دبیرکل را فراموش نمی کنم که هنگام خداحافظی به نام مسیح با ما وداع کرد و گفت: “آینده ی کشور ما در گرو پیروزی شما است، هرچه نیرو دارید در راه پیروزی به کار گیرید.” صفحه ۱۵
کتاب شامل چهارده فصل است که هر کدام از فصول درباره یکی از موضوعات نماز است مثلاً یک فصل در مورد نماز اول وقت خواندن/ یکی برای حضور قلب و … که علاوه بر توضیحات و آوردن احادیث و آیات قرآن در هر فصل، به ذکر چند از خاطره از شهدا در مورد موضوع فصل پرداخته است.
بریده کتاب:
یک شب وقتی از سر کار به خانه آمد بغض گلویش را گرفته بود. تا گفتم علی جان چی شده؟ چرا ناراحتی؟ زد زیر گریه. خیلی نگران شدم. اصرار کردم بگوید چه اتفاقی افتاده. او هم گفت: مادر جان از روزی که مرا به قالی بافی فرستاده ای هر موقع وقت نماز می شود و من می خواهم نمازم را بخوانم استادم نمی گذارد و می گوید: هر وقت رفتی خانه بخوان. من از اینکه نمازم را دیرمی خوانم خیلی ناراحتم دیگر سر این کار نمیرم.