نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۶۴۶ مطلب با موضوع «2. جوان» ثبت شده است

جمعه, ۱۸ آبان ۱۴۰۳، ۱۱:۲۵ ق.ظ

مبانی معرفتی مهدویت

کتاب مبانی معرفتی مهدویت

مبانی معرفت و مهدویت

 

کتاب: مبانی معرفتی مهدویّت
نویسنده: اصغر طاهرزاده
ناشر: انتشارات لبّ المیزان
تاریخ نشر: ۱۳۹۴

معرفی کتاب:

کتاب مبانی معرفتی مهدویت، درباره وجود مقدس حضرت حجّت (عج) است. این کتاب عظمت چنین وجودی در هستی را بیان می کند و دریچه ای به شناخت ایشان به روی ما می گشاید.
کتاب مبانی معرفتی مهدویّت نوشته اصغر طاهرزاده، در سال ۱۳۹۴ توسط انتشارات لبّ المیزان منتشر شده است.

بریده‌کتاب(۱):

در حدیث هست کسی که امام زمان خود را نشناسد، به مرگ جاهلی و بت پرست مرده. امام زمان (عج) یک حقیت و یک مقام فوق العاده معنوی می باشند که اگر آن مقام شناخته شود، برکات زیادی دارد. ص ۱۸

بریده کتاب(۲):

شناخت امام، یک شناخت معمولی نیست. این چه شناختی است که اگر نماز بخوانی و روزه بگیری و حج بروی، ولی نسبت به امام خود شناخت و معرفت نداشته باشی، دینداری تو زیر سوال می رود. این شناخت اسمی و لفظی نیست. ص ۱۹

بریده کتاب(۳):

منظور از غیبت امام این نیست که حضرت جایی مخفی شده اند، بلکه ایشان غایب شده اند. یعنی ایشان فوق هستی مادی است. غیبت امام به جهت واسطه فیض بودن حضرت است و هستی در قبضه مقام غیبی حضرت است. ص ۲۳

بریده کتاب(۴):

غفلت از فرهنگ انتظار و غفلت از آماده شدن برای انقلاب جهانی، باعث می شود که نه قرآن به درد ما بخورد نه نماز، نه امام زمان (عج) بیایند. ص ۱۰۳

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۳ ، ۱۱:۲۵
نمکتاب ...
جمعه, ۱۸ آبان ۱۴۰۳، ۱۱:۲۵ ق.ظ

خاتون و قوماندان

تاب خاتون و قوماندان : روایت زندگی ام‌البنین حسینی همسر شهید علیرضا توسلی

خاتون و قوماندان

کتاب خاتون و قوماندان

نویسنده: مریم قربان زاده

ناشر: ستاره ها

بریده کتاب:

پاییز سال ۸۰ صدایش آمد که: “حاج خاتون! بیا که باید تیارم کنی بروم سفر!” رخصتی تمام شده بود.

ماموریت هم طبق گفته خودش چند ماه طول می کشید. کار جنگ بود و خبر نمی کرد کی بر خواهد گشت. سفر جنگ، بدترین سفری است که یک مرد می رود. فقط رفتنش دست خودش است. از لحظه ای که از شهر خودش بیرون می رود، دیگر باید دل برید و برگشتن و دیدار دوباره را باید هر روز آرزو کرد و دعا خواند. علیرضا مرد سفر بود. سفر جنگ. ص ۶۹

بریده کتاب(۲):

وقتی از مرز رد شدیم، صدای ضربان قلبم را می شنیدم. دلم می خواست از همه وجودم به چشم هایم ببخشم و هیچ چیزی از تصویر ورودی وطن از دست ندهم. آرامش خاص زادگاه پدری را حس می کردم. با نشاط و مغرور اطرافم را سیر می کردم. ص ۱۰۵

بریده کتاب(۳):

منتظر ماندیم انتخابات پارلمان هرات انجام شود. جالبی اش این بود که اکثر فامیل و دوستان می گفتند: “توسلی برود کاندیدا بشود، رای می آورد.” علیرضا زیر بار نرفت. می گفت: “کاندیدا شدن تعهدات دارد. شرط و شروط دارد. من نمی توانم. سرمایه هم ندارم که بخواهم تبلیغ کنم و پول خرج کنم. این بریز و بپاش ها که می کنند، برای این است که بعدا چند برابرش را دشت کنند. من نه اهل بریز و بپاش و محفل شام و ناهار و دادن بنزین رایگانم، نه اهل بچاپ بچاپ و رشوه و زد و بند اداری…” ص ۱۲۲

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۳ ، ۱۱:۲۵
نمکتاب ...
جمعه, ۱۸ آبان ۱۴۰۳، ۱۱:۲۳ ق.ظ

خارپشت ها چای می نوشند

کتاب خارپشت ها چای می نوشند : به همراه ده داستان کوتاه دیگر

خارپشت ها چای مینوشند

کتاب خارپشت ها چای می نوشند

نویسنده: حسین تبریزنیا

ناشر: بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی

معرفی کتاب:
کتاب خارپشت ها چای می نوشند، مجموعه چند داستان کوتاه است. داستان ها در فضای ساده روستایی اتفاق می افتد، فضایی گرم، صمیمی و به دور از سر و صداها و گرفتاری های روزمره زندگی شهری. افراد پاک و ساده و بی آلایش در یک محیط روستایی کنار هم زندگی می کنند، در مسائل و مشکلات مختلف به هم کمک می کنند، به یکدیگر احترام می گذارند و برای حیوانات و پرندگان و درختان، ارزش زیادی قائل اند.
داستان ها در مجموع درباره آسیب نرساندن به طبیعت و آزار نرساندن به حیوانات است، و این که اگر خوبی کنیم، خوبی می بینیم و اگر هم بدی کنیم، نتیجه آن را می گیریم. برخی داستان ها نیز مفاهیمی چون همدلی، کمک کردن به یکدیگر و مشورت گرفتن از افراد کاردان را بیان می کنند.
کتاب خارپشت ها چای می نوشند، نوشته حسین تبریزنیا، در سال ۱۳۹۴ توسط بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی با ۱۴۲ صفحه منتشر شده است.

بریده کتاب(۱): 

یک روز مهندس جباری برای سرکشی به باغ ما آمد. وقتی از توی دالان سبز رد می شد، گنجشک ها از سر و صدا بیداد می کردند. صدها گنجشک جیک جیک کنان به انگورها نوک می زدند. غوغایی بود. مهندس با تعجب سرش را بالا کرد و به گنجشک ها و انگورها نگاهی انداخت و گفت: بابا اکبر مثل این که اینجا «بهشت گنجشک ها» است! صفحه ۹

بریده کتاب(۲):

چند روز گذشت. هوا گرم شده بود. کم کم سر و کله گنجشک ها پیدا شد. صدای جیک جیک آنها در بهشت همیشگی شان دوباره راه افتاد. انگورها روز به روز درشت تر و زردتر می شدند. انگار گنجشک ها فهمیده بودند که نباید با آن ثلثی که گوگردپاشی شده، کار داشته باشند. اما شروع به خوردن و نوک زدن قسمت خودشان کردند. صفحه ۱۴

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۳ ، ۱۱:۲۳
نمکتاب ...
جمعه, ۱۸ آبان ۱۴۰۳، ۰۹:۲۶ ق.ظ

عملیات احیا

کتاب عملیات احیا : روایت صعود یک مجموعه دانش‌بنیان به قله دانش و فناوری الکتروموتور

عملیات احیا

کتاب عملیات احیا

نویسنده: محمد حکم آبادی

ناشر: راه یار

بریده 1

من یک خانه ۳۰ متری به ۳۸۰ دلار اجاره کردم. روز بعد رفتم دانشگاه. دانشجوهای چشم بادامی کره ای که فهمیدند من ایرانی هستم، دستشان را شبیه بدن سازها بالا آوردند و با اشاره به بازوهایشان یک چیزهایی به هم بافتند که من فقط «ایران»ش را فهمیدم. کم کم به زور مترجم فهمیدم ایران را یک کشور مستقل و قدرتمند می دانند، برعکس تایوان که طلبکارانه نگاهشان می کردند. همان ماه اول، قبض برق و گاز خانه برایم خاطره شد. مردم کره توی خانه و مغازه کاپشن می پوشیدند؛ ولی من فکر کردم ایران است و سیستم حرارتی خانه همیشه روشن بود.

قبض ۳۶۰ دلاری را که پرداخت کردم، همه لباس گرم پوشیدیم. از آن به بعد دوش گرفتنم از ترس پول برق چهار دقیقه هم طول نمی‌ کشید! بگذریم از ماهی ۵۰ دلار مالیات حقوق ۶۰۰ دلاری ام و پول بطری های آب و خرج خرید یک قاچ هندوانه. برخلاف ایران، در دانشگاه خبری از بروکراسی اداری نبود. اساتید دانشگاه برایم اسطوره بودند؛ ولی چند وقتی که پای درسشان حاضر شدم، فهمیدم به قول معروف: «مرغ همسایه غاز است.» ص ۱۳۱

بریده 2

_ جناب محرابیان، ورق سیلیکون هایی که برای این موتورها لازم داریم توی گمرک گیر کرده. ترخیص نمی شه جناب وزیر. _ گیر حقوقی داره؟ _ نه درگیر بروکراسی اداری شده. _ می گم آقای روغنی با شما تماس بگیره و مشکل رو حل کنه. به دو دقیقه نرسید که آقای روغنی زنگ زد. گوشی را که جواب دادم، از یک طرف صدای بی سیم می آمد، از یک سمت صدای زنگ تلفن و از آن ور صدای صحبت چند نفر. موضوع را که به آقای روغنی گفتم، همان جا تماس گرفت با گمرک. از این مسئول به آن مسئول زنگ زد و من هم پشت خط بودم. انگار زمان جنگ است و آقای روغنی در ستاد فرماندهی جنگ نشسته. توی همان تماس مشکل ما را حل کرد. از آن به بعد هم گاهی خودش زنگ می زد و می پرسید: «مشکلی توی پروژه نیست؟» بعداً راجع به آقای روغنی پرس و جو کردم، هم آزاده بود و هم جانباز. فهمیدم جنگش هنوز تمام نشده. ص ۱۴۱

بریده 3

تعمیر اساسی تمام شد و موتور را بستیم. کارشناس تست نیروگاه آمد: «دفعه قبل که روس ها موتور رو تعمیر اساسی کردن، موتور بعد از چهار بار تست به بازه قابل قبول رسید. میزان ارتعاشش ۲/۴ بود. بعد از اصرار ما، برای پانزدهمین بار روی موتور کارکردن، ارتعاش رو آوردن روی ۱/۹. هم روس ها با این عدد حال کردند، و هم ما خوشحال بودیم. حالا به نظرت ما چند بار باید کار شما رو تست کنیم؟ فکر می کنی ارتعاشتون چقدره؟» موتور شروع کرد به چرخیدن. چند دقیقه ای گذشت، هیچ مشکلی نداشت. مسئول تست گفت: «تا حالا سابقه نداشته موتوری توی تست اول تایید بشه!» و کارشناس دیگر داشت دستگاه تست را بررسی می کرد. به دستگاه تست شک کرده بود؛ ولی مشکلی پیدا نکرد. همه چیز درست بود. میزان ارتعاش ما ۱/۱ بود، عددی که می گفتند تا الان سابقه نداشته. کارشناس روسی ساکت بالای دستگاه تست ایستاده بود و پلک نمی زد. مهندس های ایرانی هم خوشحال بودند و «ای والله» و «دمت گرم» می گفتند. ص ۱۸۴

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۳ ، ۰۹:۲۶
نمکتاب ...
جمعه, ۱۸ آبان ۱۴۰۳، ۰۹:۲۵ ق.ظ

بزم باران

کتاب بزم باران: خاطرات شهید حبیب لکزایی

بزم باران

کتاب بزم باران

نویسنده: سعید عاکف

ناشر: ملک اعظم

 

بریده

با همه تلاشی که او می کرد و من می کردم، هزینه خرید قلم و دفترش جفت و جور نمی شد. یک روز آمد که آقاجون یه کار پیدا کردم که بتونم با پولش قلم و کاغذ بخرم. گفتم چه کاری پسرم؟ گفت کار توی کوره.

جربزه اش را داشت، دلم نمی آمد این کار پرمشقت هم به کارهایش اضافه شود. گفتم تو که درس می خونی.

ص ۱۴

 

نزدیک کتابفروشی آقای محمودی یک بستنی فروشی هم بود. یک روز که با حبیب و بچه ها بودیم، یکی شان کلید کرد که امروز برویم بستنی بخوریم. بستنی ها خوشمزه بود و چشمک می زد.

_ ما که پول آن چنانی نداریم هر کار خواستیم بکنیم و هر چی دلمون خواست بخریم. حیف نیست الان به جای خریدن کتاب، اونا رو خرج شکم کنیم؟

صدا، صدای حبیب بود. دو سه تا استدلال دیگر آورد تا طرف عطای بستنی را به لقای کتاب بخشید.

ص ۳۵

 

نگاهم افتاد به حبیب. اول فکر کردم چشم راستش مجروح شده، بعد دیدم پهلویش هم دریده شده.

بعد که دقت کردم، دیدم انگار از تمام بدنش دارد خون می آید. راه تنفسش هم گرفته شده بود، به سختی از دهان نفس می کشید. برایم عجییب بود که آه و ناله نمی کند.

ص ۵۶

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۳ ، ۰۹:۲۵
نمکتاب ...
جمعه, ۱۸ آبان ۱۴۰۳، ۰۹:۲۵ ق.ظ

روایت بی قراری

کتاب روایت بی قراری: خاطرات شهید حسین محرابی

تصویر

کتاب روایت بی قراری: خاطرات شهید حسین محرابی

نویسنده: بتول پادام
ناشر: ستاره ها

بریده

حاج آقا، من فقط با استناد به این آیه قرآن که خدا می گن ازدواج کنید که من شما رو بی نیاز می کنم، فقط به پشتوانه اون رزقی که خدا می گه من بدون حساب به هر کی بخوام می دم، به اون پشتوانه اومدم و برای رضای خدا ازدواج می کنم و انشالله خدا خودش منو از همه چی بی نیاز می کنه!
با این حرف، توی جمع همهمه ای افتاد. بابا سکوت کرد. می‌ توانستم رضایت را از توی چشم هایش ببینم.
ص ۳۸

تو راضی می شی من به خاطر کارم به گناه بیفتم یا خدای ناکرده پام بلغزه؟ وقتی وارد خونه ای می شم که کارگر و شماره بردار کنتور رو جزو مردا حساب نمی کنن، چی کار کنم؟ وقتی خانمه با سر و وضع ناجور می آد تو حیاط یا درو روم می بنده، من چه کار کنم‌؟ تو کجا بودی اون روزی که خانمه درو روم بست و من به هزار ترفند درو باز کردم و از خونه فرار کردم. من نمی تونم با این کار کنار بیام. پیغمبر خدا نیستم که بگم تو دام نمی افتم.
ص ۱۰۲

هر دو تلاش می کردیم و حسین امید داشت به گشایش خدا. می گفت: کسی که برای خدا کار کنه، خدا هم براش جبران می کنه.
این اطمینان عصبی ام می کرد. اعتقادش به خدا محکم بود، ولی من دلم قرص نبود… گاهی دلم می خواست صبر و تحمل او را می داشتم.
ص ۱۱۱

این چند روز حسین در طی روز ما را همراهی نمی کرد. دوست نداشت کنار ساحل بیاید. بی حجابی و بی بند و باری عده ای توی آب و کنار دریا عذابش می داد. می گفت نبیند راحت تر است. من و بچه ها را راهی می کرد و خودش عین زن کدبانو می رفت پی خرید و پختن و شستن و رُفتن.
ص ۱۳۷

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۳ ، ۰۹:۲۵
نمکتاب ...
جمعه, ۱۸ آبان ۱۴۰۳، ۰۹:۲۳ ق.ظ

داستان های یک روانشناس

کتاب داستان های یک روانشناس

 

کتاب داستان های یک روانشناس

نویسنده: زهرا وافر

ناشر: معارف

بریده ۱:

• انتقاد هیچ گاه نباید در جمع و در حضور دیگران باشد.

• همراه با حفظ ادب و احترام باشد و حتی المقدور با لحن صمیمانه بیان شود.

• هنگام انتقاد نباید کل شخصیت و هویت طرف مقابل را نشانه گرفت، بلکه باید به رفتار، حرکت یا سخن خاصی اشاره کرد.

• از جملاتی مانند «به نظرم بهتر است…» یا «اگر به جای…» استفاده شود:

«به نظرم بهتر است به نظم و ترتیب توجه بیشتری داشته باشید.»

« اگر به جای بلند حرف زدن، با لحن و صدای آرام تری صحبت کنید، کلام شما تاثیر بیشتری خواهد داشت.»

• با اشاره به یک ویژگی مثبت آغاز کنید:

«اخلاق خوب شما قابل تحسین است، اما به نظرم…»

• از کلماتی مانند «همیشه» و «هرگز» استفاده نکنید:

«تو همیشه آدم نامنظمی هستی!»

«تو هیچ وقت هیچ چیز رو سرجاش نمی ذاری!»

• به جای «جمله ی تو» از «جمله ی من» استفاده کنید. زیرا هنگام استفاده از جمله تو، فرد احساس می‌ کند مورد حمله قرار گرفته و به شکل ناهوشیارانه وارد فاز دفاعی می‌ شود و دیگر حالت پذیرش نسبت به انتقادات شما نخواهد داشت؛ اما اگر از جمله من استفاده کنید، فرد به شکل ناهوشیار وارد فاز همدلی می‌شود و پذیرش افزایش پیدا می‌کند و کلام شما تاثیر بیشتری خواهد داشت:

مثال جمله تو: «تو واقعاً آدم بی‌ ملاحظه‌ ای هستی که جلوی دیگران این حرف رو به من زدی!»

مثال جمله من: «من اون روز جلوی دیگران واقعاً خجالت زده و غمگین شدم از حرف شما…»

در واقع در جمله تو یا «پیام تو»، ما به نوعی به شخصیت فرد حمله می‌ کنیم، در حالی که در «پیام من»، از احساسات و افکار خودمان حرف می‌ زنیم برای افزایش درک و همدلی طرف مقابل.

انتقاد و بازخورددهی باید با نیت و لحن دلسوزانه و با هدف اصلاح و کمک به طرف مقابل باشد، نه تخلیه خشم و نفرت!

کتاب داستان های یک روانشناس، ص ۵۰

بریده ۲:

در این جا چند مورد از اصول کمک خواستن از همسر در کارهای خانه را برای شما بیان می کنیم؛

۱-مقایسه نکنید.

متاسفانه بسیاری از خانم ها برای تشویق یا وادار کردن همسرانشان به کار در منزل، آنها را با مردهای دیگر مقایسه می کنند، مثلا: «از شوهر خواهرم یاد بگیر! ببین چقدر به خواهرم کمک می کنه!» گفتن جملات این چنینی اغلب نه تنها فایده ای ندارد، بلکه موجب ایجاد رنجش و کدورت در رابطه تان می شود.

۲-ایراد نگیرید.

اگر همسرتان برای کمک به شما کاری انجام داده است، تا حد امکان از کارش ایراد نگیرید. جملاتی مثل این که: «این چه وضع ظرف شستنه؟ کاش خودم ظرف ها رو شسته بودم!» یا «یه جارو کردن هم بلد نیستی؟!» فقط باعث دلسرد شدن همسرتان می شود و او را از کمک دوباره پشیمان می کند!

۳- قدردانی کنید.

وقتی همسرتان در کارهای خانه به شما کمک می کند، حتی کمکی بسیار کوچک، او را به گونه ای تشویق کنید که خاطره ای خوب در ذهن او شکل بگیرد و‌ برای یاری رساندن دوباره انگیزه پیدا کند.

داستان های یک روانشناس،صفحه ۵۵

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۳ ، ۰۹:۲۳
نمکتاب ...
جمعه, ۱۸ آبان ۱۴۰۳، ۰۹:۲۲ ق.ظ

منم یه مادرم

کتاب منم یه مادرم

 

کتاب منم یه مادرم: روایت هایی از سبک تربیتی مادران شهدا

نویسنده: جمعی از نویسندگان به دبیری مریم حلاج

ناشر: راه یار

 

بریده

مصطفی به عرق کارگری ریختن برای پدر عادت کرده بود، اصلا به آن افتخار می کرد، سرش را بالا می گرفت و می گفت‌: توی سازمان انرژی اتمی هر موقع می دیدم دارن خرج اضافه ای می تراشن، بلند می شدم و آستین هام رو بالا می زدم و می گفتم من افتخارمه که با این دست ها ماشین شستم، برای بابام پنچرگیری کردم و روغن مینی بوس عوض کردم. من لای پر قو بزرگ نشدم. مثل مردم عادی زندگی کردم و نمی تونم چشمم رو روی یه سری ولخرجی ها ببندم.

ص ۴۲

 

به پای آب رفتن عمر و جوانی من قد کشیده بودند. برای این که خوب تربیت شوند، تا آن جا که به عقلم می رسید و به دستم، کم نگذاشتم. قید شاغل شدن را هم زدم که تربیتشان در نبودنم ضربه نخورد. هیچ وقت دلم نمی خواست سمتش بروم. دوست داشتم شوهر و بچه هایم که از در می آیند، بوی غذا توی خانه پیچیده باشد، بوی زندگی، گرمای حضور مادر. با بیرون رفتن من از در خانه، بچه ها از تنهایی ضربه می‌ خوردند یا با آمدن پرستار به خانه، زیر دست تفکر دیگری بزرگ می شدند.

ص ۴۳

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۳ ، ۰۹:۲۲
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ۰۲:۵۸ ب.ظ

روزگار طیبه

تصویر

کتاب روزگار طیبه

نویسنده: مریم فهیمی

ناشر: کتاب جمکران

بریده کتاب (۱)

حاجی جان‌! خدا بخواد، در و تخته رو خوب جور می کنه، این دوتا وصله همن. نه که فکر کنی دل آشوبه ندارم، نه؛ اما جوون خوبیه. دل دخترت هم باهاشه. طیبه همه اینها رو می دونه. اصلا سر همین دل به دل پسرخالش داده، مگه خودش هشت یا نه ساله نبود، می گفت خواب آقای خمینی رو دیدم، می ‌گفت باید برای آیت الله خون بدم. ص۱۲۵

بریده کتاب (۲)

کنار همین خانوم می خوام قسم بخورم تا پای جون برای خوشبختی مون تلاش کنم. اما طیبه جان، توی خواستگاری هم بهت گفتم، ما غیر از زندگی خودهامون، ما آدم ها وظیفه های دیگه هم داریم. تو خودت مرید آقا خمینی هستی، می دونی آقا گفته این رژیم فاسده، باید ریشه کن بشه. ریشه کن می دونی یعنی چی؟ نمی گه اصلاح یا تغییر، می گه از بیخ و بن باید کنده بشه؛ یعنی همه این درختا کرم زده، باید از بین برد. تو قد خودت وظیفه داری، من هم قد خودم. ص۱۴۳

بریده کتاب (۳)

بازش کرد. پروانه ای سفید، بی قرار و منتظر. ابتدا به سختی پر زد و بعد با باور آزادی اش اوج گرفت. طیبه منتظر بود تا ابراهیم حرف بزند. عزیزتر ازجونم، این فقط یک روح بود که آزاد شد و پرواز کرد. به شهر نگاه کن. روح و جون تک تک این آدم ها رو باید هزار برابر سخت تر، از بند ظلم و زور این رژیم فاسد پادشاهی و دیکتاتوری نجات بدیم. می فهمی؟ ص۱۹۵

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۰۳ ، ۱۴:۵۸
نمکتاب ...
سه شنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۳، ۱۱:۵۴ ق.ظ

لطفاً پیغام خود را بگذارید

کتاب لطفاً پیغام خود را بگذارید

نام کتاب: لطفاً پیغام خود را بگذارید
ناشر : سوره مهر

نویسنده: خسرو باباخانی ، رقیه سادات صفوی

خلاصه‌ی کتاب:

داستان روایتگر اخرین تماس های دریافتی یکی از افراد مرتبط با دربار شاهنشاهی است که در طول تماس های ضبط شده اش افرادی با سمتها و جایگاه های مختلف روشن کننده ی واقعیتهایی از اوضاع و احوال حاکم بر کشور در روزهای داغ انقلاب می باشد …

بریده‌ای کتاب(۱):

و باز سکوت کردیم و به شاهین خان فکر کردیم و قبری که او را با آن قد و هیکل در خود جا داده است به شاهین خان خراب فکر کردیم و حتی نتوانستیم او را چمباتمه زده در خرابه ی کثیف و پر زباله با سر و موی ژولیده تصور کنیم حتی در پس ذهنمان نیز چنین تصوری از شاهین‌ها نمی‌گنجید.ص ۲۴

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۰۳ ، ۱۱:۵۴
نمکتاب ...