نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۶۴۶ مطلب با موضوع «2. جوان» ثبت شده است

سه شنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

چهل هفته انتظار

چهل هفته انتظار: روایتگر انتظاری زیبا برای هدیه ای از طرف خدا

چهل هفته انتظار: روایتگر انتظاری زیبا برای هدیه ای از طرف خدا

چهل هفته انتظار: نرجس خاتون آیتی

بریده کتاب(۱):

نازنینم امروز روز بیستم زندگی جنینی تو است، مادرت تمام دیشب و امروز را با هیجان خاصی به تو فکر می کند. وقتی پدرت را دیدم با اشتیاقی عجیب گفتم از امروز قلبش می تپد، آری امروز بیستمین روز جنینی است که آغاز تپش قلب هر انسانی است. بگو ببینم تو با این قلب  چه خواهی کرد؟ با قلب پاکت چه کسی را دوست خواهی داشت؟

بریده کتاب(۲):

امروز از کوه برمی گشتیم تصادف کردیم، هیچ کدام آسیب جدی ندیده ایم، ولی من خیلی نگران توام. مادرت می‌داند گرچه لطیفی ولی مقاوم تر از آنی که نتوانی. عزیزم نشکن که راه تو طولانی ست، راهی پر از فراز و نشیب، پر از پستی و بلندی، پر از شکست و پیروزی، راهی به درازای دنیا تا خدا، از فرش تا عرش از خاک تا افلاک. تو باید بمانی تا معنای روییدن را حس کنی، که معنای وسیع شدن را بفهمی.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
دوشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

دیالمه

کتاب دیالمه: روایتی شیرین و روان از زندگی یک سیاسی مجاهد

کتاب دیالمه: روایتی شیرین و روان از زندگی یک سیاسی مجاهد

کتاب دیالمه : محمدمهدی خالقی-مریم قربان زاده

معرفی:

یک بار وسط صحبت، یکی از دانشجویان مارکسیست بلند شد و شروع کرد به داد و بیداد که بهشتی طرفدار سرمایه داری است و اصلا خودش سرمایه دار است و خانه اش بالا شهر تهران است و…
وحید خیلی خوشرو گفت:« ببینم شما ادرس منزل آقای بهشتی را بلدی؟» بعد که طرف سکوت کرد، خیلی آرام ادامه داد خانه ایشان قلهک است ، از محلّات قدیمی تهران. قبل از انقلاب هم این خانه را داشتند.»
  آن بنده خدا با خجالت سرش را پایین انداخت و نشست، بعد هم آرام رفت بیرون.

بریده کتاب(۱):

وحید می گفت گاردی ها نمی گذارند هیچ صدایی از دانشگاه به بیرون درز کند، برای همین روشی را طراحی کرد که مردم محلّات مختلف شهر انقلاب را از نزدیک و به چشم خود ببینند. روش کار این بود که مسیری را شناسایی می کردند. راه های فرار، دررو، آغاز و پایان آن را یاد می گرفتند. بعد اعلام می کردند که دانشجویان در آن مکان جمع شوند…

بریده کتاب(۲):

وحید زاویه های اعتقادی بنی صدر را پیدا کرده بود. مثلا فهمیده بود که بنی صدر در جلسه نهایی مجلس خبرگان غائب بوده و قانون اساسی را امضاء نکرده. این یعنی بنی صدر اصل ولایت فقیه را امضاء نکرده است. البته طرح این مسائل خصوصا پس از انتخاب بنی صدر به ریاست جمهوری شجاعتی می خواست که در وجود وحید بود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

بشقاب های سفره پشت بام

بشقاب های سفره پشت بام: کتابی که روشن می کند ذهن های خاموش را.

بشقاب های سفره پشت بام: کتابی که روشن می کند ذهن های خاموش را.

بشقاب های سفره پشت بام : محسن عباسی ولدی

معرفی:

سوال داشت… آمد خدمت امام صادق(علیه السلام) عرض کرد: آقا چرا شیطان فقط سراغ ما شیعیان می آید وما را گمراه می کند؟
امام فرمودند: “خانه ایی است که دو اتاق دارد یکی پر از جواهرات واتاق دیگر پر از وسایل شکسته وخراب .اگر دزدی بیاید به کدام اتاق میرود؟”
 عرض کرد: به اتاق جواهرات
فرمودند: شیعیان ما چون جواهراتند، به این دلیل است که  شیطان به سراغ آنها می رود وبا دیگران کاری ندارد. دشمن به دین ما ونسل شیعه طمع کرده است و برای ما حیله های فراوان به کار بسته است. خواندن این کتاب ذهنتان را کمی روشن می کند.
در سایه امامتان ا تیرهای شیطان درامان باشید. آمین 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

سامانچی قیزی

سامانچی قیزی: رمانی جذاب و زیبا درباره دختری معصوم و پاکدامن

سامانچی قیزی: رمانی جذاب و زیبا درباره دختری معصوم و پاکدامن

سامانچی قیزی : اسماعیل یوردشاهیان

معرفی:
زیاد می شنوی که مسیحیت الان چقدر دین خودش را خوب جلوه می دهد.
این رمان زیبا و جذاب برایت می گوید که چگونه سارا دختری دلربا و محبوب را مردان مسیحی به بند می کشند، شلاق می زنند و… مردمانی که سارا را دوست دارند چگونه او را می کشند.

بریده کتاب(۱):
تو پاک و بی گناهی اما مقدر شده بود که مجازات شوی. خداوند و مسیح از گناهان ما بگذرد.
نخست سارا را مجبور کردند که روی خاکریز مقابل صلیب به زانو بنشیند. آنگاه سرش را به صلیب تکیه دادند و دستانش را بر صلیب بستند و شروع به نواختن شلاق بر پشت و شانه های او نمودند. ناگهان یکی از ضربات شلاق به پشت گردنش خورد و ضربه ی دیگر از پشت دور قفسه ی سینه اش با شدت تمام پیچید و پوست پهلو و پشتش را کند و او را از خود ربود و بی هوشش کرد.

بریده کتاب(۲):
بعد از چند ماه سارا را به دادگاه بردند.
قامت بلندش شکسته، چهره زیبایش رنگ پریده، گونه هایش زرد و چشمهایش به گودی نشسته بود. اسقف الیاریش دادگاه با صدای بلند و آمرانه و محکم گفت: دوشیزه مریم بنی کریستوا بلند شوید و اعتراف کنید که گناهکار بوده اید و اکنون طلب عفو می کنید و به کلیسا برمی گردید.
با شنیدن جملات آخر اسقف الیا انگار پتکی را به سر سارا کوبیدند. به زحمت از جایش بلند شد و نگاهش را در نگاه اسقف الیا دوخت و گفت: اسم من مریم بنی کریستوا نیست عالیجناب. نام من سارا بیگلر بیگی اقشار است. مادرم سارو دختر خانواده ی بنی کریستوا در تفلیس بود. من هرگز او را ندیدم. به من گفتند مادرم دو روز بعد از تولد من فوت کرده. هشت ساله بودم که پدربزرگ و مادربزرگم مرا به دیر سپردند بی آنکه بخواهم. گفتند که انتخاب شده ای. اما من معنی انتخاب شده را نمی دانستم و نمی خواستم به دیر بروم. من در دیرغریب و تنها مثل یک زندانی ماندم و بسیار ناراحتی و زجر کشیدم و از همان روز اول آرزوی آزادی داشتم. برای همین وقتی پدرم برای بردنم آمد دیر را ترک کردم و همراه او به ارومیه آمدم. اما کلیسای تفلیس و کسانی که می خواستند مرا برگردانند نگذاشتند در آرامش زندگی کنم. آمدند پدرم را کشتند، عمه ام را کشتند، خانه و روستایم را ویران کردند. سالهای سال تعقیبم کردند و از وقتی ازدواج کردم تهدیدم کردند که اگر به تفلیس و کلیسا برنگردم مرا و شوهرم را خواهند کشت و در آخر هم شوهرم را کشتند و خودم را دستگیر کردند و به کلیسا تحویل دادند و زندانی ام کردند و هر روز شکنجه ام کردند و شلاق زدند و نگذاشتند فرزند نوزادم را نزد خود داشته باشم.
من نمی دانم کلیسا از من چه می خواهد؟ تنها گناه من این است که خواسته ام آزاد میان مردم و مثل همه زندگی کنم.
به من تهمت ناپاکی و کفر زدند، آزارم دادند، چون می خواهم آزاد کنار خانواده ام و مثل هر فرد عادی زندگی کنم. من هیچ خطایی نکرده ام و همیشه پاک زیسته ام و سعی کرده ام بنده پاک و خوب خدا باشم.

بریده کتاب(۳):
سارا با تلخی و اشک غلتیده به گونه هایش گفت: من پاک بوده ام و پاک هستم و می خواهم میان مردم و در زادگاهم زندگی کنم و به تفلیس و کلیسا برنمی گردم.
کشیش ماتیاس پیر رو به سارا کرد و گفت: دوشیزه سارا؛گناهکاری تو به خاطر امتناع تو از بازگشت به کلیسا برای ما معلوم و آشکار است. بعد به خواهر روحانی سونیا اشاره کرد و گفت: او را ببرید و تا تشکیل دادگاه برای هشدار و یادآوری عذاب خداوند، هر شام ۵ ضربه شلاق بر تن او باید نواخته شود تا خداوند به خاطر عذابی که می کشد از تقصیر او بگذرد و شاید هم او انتخاب شده ای است که برای جبران گناهان دیگران باید رنج بکشد و عذاب ببیند. اگر این چنین باشد، خداوند و مسیح مرا ببخشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۳ اسفند ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

کتاب گل سنگ

کتاب گل سنگ: داستان جوانی که متفاوت از هم سن و سال هایش دست به کارهای سخت و هیجان آور می زند...

کتاب گل سنگ: داستان جوانی که متفاوت از هم سن و سال هایش دست به کارهای سخت و هیجان آور می زند…

کتاب گل سنگ : سید هاشم حسینی

معرفی:

نوجوانی و جوانی یعنی شور و هیجان، نوجوان­ها و جوان­ها دوست دارند متفاوت از دیگران خودی نشان بدهند. این رمان داستان جوانی است که متفاوت از هم سن و سالهایش دست به کارهای سخت و هیجان ­آورمی­ زند...

خلاصه کتاب:

داستان جوانی است که در بازار تهران همراه بازاریان با شاه مبارزه می­کند. ساواک یکی از نیروهایش را به داخل بازار نفوذ می­دهد تا آن­ها را شناسایی کند و اتفاقات جالبی که برای پیدا کردن آن­­ها می­افتد...

بریده کتاب:

مرد ویلون زن همراه یک زن که لباس مردانه به تن داشت روی سکوظاهرشد. مرد می نواخت و زن می رقصید و می خواند. برات به شانه نبی زد و با لب های روغنی خندید و گفت: نگاه کن فیض ببر.
رنگ نبی سرخ و کبود می شد. به اداواطوار زن نگاه می کرد و چشم هایش سیاهی می رفت. برات ازاینکه نبی مطیع بود، راضی به نظرمی رسید.
روبه نبی گفت: بستنی می خوری یا فالوده یاهردو؟
نبی با نهایت غضب به برات نگاه می کرد. برات هم چشم درچشم اوشدوبه پیشخدمت گفت:دوتابستنی، دوتافالوده.
موسیقی قطع شد. برای رقاصه دست زدند و او رفت پشت پرده. نبی هنوزدوقاشق بستنی نخورده بود که پیشخدمت یک شیشه سبزرنگ مشروب روی میزگذاشتوکاسه های بلوری بستنی وفالوده رابرد.
برات داخل لیوان های پایه بلندمشروب ریخت وگفت: ازاین هم بخور.
نبی به لیوان خیره شد لرزش مایع داخل آن مانند لرزش دل وبدنش بود. شبیه برهم ریختن دل وروده اش. سرگیجه داشت. بانگاه مصمم نشان داد که زیربارنخواهدرفت.
برات باعناد به روی اوخیره شد و لیوان رابرداشت ونزدیک دهان اوبرد وگفت: بخوروگرنه بخوردت می دهم.
لبه لیوان رابه لب نبی چسباند. نبی بوی مسموم آن راحس کرد. چشمهایش رابست و یکدفعه زدزیرلیوان، لیوان افتاد ومشروب پخش شد برات سیلی محکمی به صورت اونواخت. پیشخدمت هم محکم پس گردنش زد. اشتباه نکرده بود. شکنجه ازهمان جاشروع شده بود. گرفتارمامورهابود.
پیشخدمت درون لیوان دیگری مشروب ریخت. برات گفت: بخوراینجاهیچ غلطی نمی تونی بکنی.
پیشخدمت ازپشت به سرنبی فشاراورد. لیوان رابه دهان اوفشرد وبه زوروزحمت لب هایش رابازکرد. مشروب ازدوطرف لبهای نبی پایین ریخت. گردنش دردمی کرد. پیشخدمت لیوان را انقدرفشارداد تا دندان های نبی را ازهم بازکرد. مشروب به حلقش ریخت وبه سرفه افتاد. اشک ازچشمهایش سرازیرشد. پیشخدمت بقیه مشروب را دردهان اوخالی کرد. برات ازهم مشروب ریخت و پیشخدمت بازهم آن را در دهان نبی ریخت.
برات لبش به خنده بازبود گفت: بخورشاید آزادت کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

دیلمزاد

دیلمزاد: روایت  شجاع مردانی که استوارو محکم پای سرزمینشان ایستادند.

دیلمزاد: روایت شجاع مردانی که استوارو محکم پای سرزمینشان ایستادند.

دیلمزاد : محمد رودگر

معرفی:

اگر دوست داری آدم های نامریی  را ببینی، آدم هایی که هستند و کارهای بزرگ انجام می دهند و کسی آن ها را نمی بیند.
قهرمان جوان این کتاب یعنی بهرام هم خودش حرکت می کند هم خدا برایش می خواهد،
آن وقت آنقدر تو دل برو می شود که همه دوست دارند مثل او بشوند.

بریده کتاب(۱):

پرسیدم خوش قیافه بود؟ مکثی طولانی کردی و درست وقتی از جواب دادنت ناامید شدم.
گفتی: یه پیرمرد جوون. هیچ نمیدانم کی بود. یک پیرمرد جوون یا یک فرشته پسر؟
تو هم مثل او. نمی توانم بگویم راستی راستی کی هستی همین قدر می دانم یک پیامبر واقعی بود، تو به آیین او درآمدی و عشقت تبدیل به عبادتی بی صدا شد.

بریده کتاب(۲):

راستش … راستش می دونی چیه رفیق ؟ یه چیزه که نمی دونم چیه …. آدم دلش می خواد به خاطرش بمیره

بریده کتاب(۳):

اومد دم گوشم بدون لهجه ی محلی گفت: مواظب خودت باش، داری زنده زنده می گندی …
این را گفتی و چشم هایت گرد شد، سرت را انداختی پایین و سرخ شدی، انگارحرف زشتی زده باشی. همان یکسالی که پیش ازاین در کردستان بودی کردی یاد گرفته بودی، اما اینکه چرا این همه وقت بروز ندادی از چیز هایی است که کم کم عادتم شده. برای من که در این جزیره شب و روزم را با تو و شگفتی هایت سر می کنم، اهمیتی ندارد اگر روزی بگویی: من یک مریخی هستم و همه خاطراتت خواب و خیالی بیش نبوده. جوری با آن پیش مرگ کردی حرف می زدی انگار زبان مادری ات است. مطمئنم زبان مریخی را هم به همین خوبی بلدی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
کتاب روزگاران(بانوان آزاده): خاطرات شنیدنی ۴ دختر ایرانی که در اسارت فرمانده زندان بغداد را ذله می کنند.

کتاب روزگاران(بانوان آزاده): خاطرات شنیدنی ۴ دختر ایرانی که در اسارت فرمانده زندان بغداد را ذله می کنند.

کتاب روزگاران(بانوان آزاده) : فاطمه مصلح زاده

معرفی:

خاطرات چهار دختر ایرانی که در اسارت، فرمانده زندان امنیتی بغداد از دست آنان ذله می­ شود و خون می­ گرید، شنیدنی است. غرور آفرین است. و البته خواندنی…

بریده کتاب(۱):

نمازمان که تمام شد دست هم دیگه را گرفتیم و بلند بلند دعای وحدت خواندیم. صدایمان توی راه رو می پیچد. نگهبان دریچه سلول را باز کرد”ساکت باشین” گوش نکردیم.
دوباره داد زد: ساکت.
بقیه اگر سرو صدا می کردند می ریختند توی سلول و می زدنشان با ما نمی دانست چه کار کند. عاجز شده بود. می گفت: “شما اسیر ما نیستین، ما اسیر شما شده ایم.”

بریده کتاب(۲):

فرمانده اردوگاه گفته بود با خودم ببرمشان دفترش. می دانست حرف من را گوش می کنند.
رفتم دم اتاقشان. دوتا از دخترها نماز می خواندند، دوتا دیگر با من آمدند. رفتیم دفتر فرمانده چشمش که بهشان افتاد. داد کشید:” ابوترابی از این ها بپرس آخه از جونمون چی می خوان؟”

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
سه شنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

ساکنان ملک اعظم

ساکنان ملک اعظم: خاطرات آدم هایی آسمانی که دل از زمین خاکی کنده اند.

ساکنان ملک اعظم: خاطرات آدم هایی آسمانی که دل از زمین خاکی کنده اند.

ساکنان ملک اعظم : سعید عاکف

معرفی:

ما ساکن زمینیم و چشممان دنبال ماشین وخانه و مدل لباس و مو و آخرین فیلم و….اینها است اما بعضی ها همه ی دنیای ما مثل یک آدامس است برایشان. کمی می جوند شیرینی اش که تمام شد با بی خیالی دورش می اندازند. اصلاً هم غصه نمی خورند چون ساکن آسمانند. اگر می خواهی مثل آنها آزاده زندگی کنی خاطراتشان را بخوان و فکر کن.

بریده کتاب(۱):

دختر یک آدم طاغوتی بود یک روز آمد در مغازه، یادم نیست چی می خواست، ولی می دانم محمود چیزی نفروخت به اش. دخترعصبانی شد تهدید هم کرد حتی شبی با پدرش آمد دم خانه مان. نه برد ونه آورد، محکم زد تو گوش محمود، محمود خواست جوابش را بدهد بابام نگذاشت می دانست پدرش توی دم ودستگاه رژیم برو بیایی دارد هرجور بود قضیه را فیصله داد.
ضد انقلاب برای سربعضی هزار تومان جایزه می گذاشت، خیلی که ارزش طرف شان می رفت بالا، سرش را سه هزار تومان هم می خریدند. محمود که آمد، به یکی دوهفته نکشید؛ رفت توی لیست سه هزارتومانی ها.
دو،سه هفته بعد محمود باخنده گفت: خبرجدید رو شنیدی؟
گفتم: چی؟
گفت: قیمت سرم زیاد شده.
گفتم:چقدر؟
گفت:بیست هزار تومن.

بریده کتاب(۲):


نزدیک سحر همه بیدارمی شدند، همه هم نماز شب می خواندند. اما همیشه چند نفر زودتر بیدار می شدند. آب گرم می کردند برای بقیه، خودشان ولی بیرون ازآسایشگاه با آب سرد وضو می گرفتند. قطره های آب تا می رسید به زمین، یخ می زد. همان ها نمازشان را هم توی آسایشگاه نمی خواندند هرکدام شان یک پتو می انداختند روی سرشان می رفتند بیرون.
محمود یکی از آن چند نفر بود؛ او همان پتو را هم روی سرش نمی انداخت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
دوشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

شهید علم(شهید رضایی نژاد)

شهید علم: روایتی خواندنی از زندگی شهید رضایی نژاد که جانش را داد به بهای پیشرفت کشورش.

شهید علم: روایتی خواندنی از زندگی شهید رضایی نژاد که جانش را داد به بهای پیشرفت کشورش.

شهید علم : سید محمدحسین حسینی

بریده کتاب:

یک روز مهمانشان بودیم. صحبتمان گل انداخته بود که آرمیتا آمد. اورا نوازش کرد و بوسید. او را سخت در آغوش گرفته بود و میفشرد انگار میخواست آرمیتا را بخشی از وجودش کند. آرمیتا که رفت داریوش گفت :”من نمیدونم اونایی که تو حادثه ای کشته میشن چی به سر بچه هاشون میاد؟”
بعد ازشهادت این جمله مدام در ذهن من تکرار میشد. آن را با یکی از نزدیکان شهید مطرح کردم.
ایشان گفت:”مثل اینکه یادتون رفته شهدا زنده ان

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

شهید گمنام

کتاب شهید گمنام: سرنوشت آدم هایی خوب که خوب زندگی می کنند و خوب هم می میرند.

کتاب شهید گمنام: سرنوشت آدم هایی خوب که خوب زندگی می کنند و خوب هم می میرند.

 

کتاب شهید گمنام : گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

معرفی:

تا حالا شنیدی که آدمای خوب خوب زندگِی میکنن و خوب هم میمیرن. آدم های بد هم…
راستی آدم های بد چی؟ اصلا” تو خودت آدم خوبی هستی یا بد؟ راه باز است و تو هم صاحب اختیار.. انتخاب با تو.. ولی بد نیست سرنوشت آدم خوبا رو بخونِی، شاید تو هم خواستی آخرش همه چیز خوب تموم بشه!

بریده کتاب:

به ما گفته بودن ایرانی ها مجوس آتش پرست هستن و به خاطراسلام به ایران حمله کردیم. اما وقتی مؤذن شما اذان گفت بدن ما به لرزه در آمدو یکباره یاد کربلا افتادیم او یک اذان گفت یک تپه آزاد شد، یک عملیات پیروز شد و ۱۸ نفراز جهنم به سوی بهشت راهی شدند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...