نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۸۸ مطلب با موضوع «2. نوجوان» ثبت شده است

چهارشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

نگهبان قوچ های وحشی

نگهبان قوچ های وحشی: ماجرایی متفاوت و خواندنی از دل کوهستان

نگهبان قوچ های وحشی
نویسنده: نیکلاس کلاشینکف
انتشارات عهد مانا

 

بریده کتاب:

تورگن کم کم پی برده بود که تنهایی می تواند آرامش بخش و خوشایند هم باشد..
اکنون هیچ کس برای دیدن تورگن نمی آمد و در نتیجه او وقت کافی داشت تا از دنیای کوچکی که بالای کوهستان برای خود دست و پا کرده بود لذت ببرد..
کوه ها با آن زیبایی های سحر انگیزشان، چشمه، دریاچه، جنگل، و کلبه محقر ساده اش همگی برایش زیبا و دوست داشتنی بودند.

بریده کتاب(۲):

رهبر قوچ های وحشی هیجان زده شروع به چرخیدن کرد و با یک جست بلند، بالای تخته سنگی پرید..
سپس، صدای هشداری سر داد.
قوچ های نر، منظور رهبر خود را فهمیدند.
قوچ های ماده پشت به پشت هم ایستادند و حلقه ای تشکیل دادند و شاخ های خود را به سمت بیرون نگاه داشتند و حالت دفاعی به خود گرفتند، بره ها داخل این حلقه ‌ی دفاعی در امان بودند..
سایر قوچ های نر نیز حلقه دفاعی بیرونی را تشکیل داده بودند…

تورگن درحالیکه حیرت زده به این صحنه باشکوه نگاه می کرد با خود گفت: «آرایش جنگی فوق العاده ای است..»

بریده کتاب(۳):

تیم گفت:« بنظرم قوچ های وحشی باید عقلشان را از دست داده باشند که در چنین جایی زندگی می کنند. تنها کاری که آن ها باید انجام دهند آن است که به قسمت های پایین تر کوهستان بیایند؛ جایی که علف فراوان است و‌می ‌توانند غذای کافی پیدا کنند»
تورگن جواب داد: « اتفاقا برعکس؛ قوچ های وحشی خیلی هم باهوش و زرنگ هستند. جایی که آن ها زندگی می‌ کنند پوشیده از قلوه سنگ، ریگ و سنگ های سست است و با نزدیک شدن دشمن، بلافاصله آن ها از صدای ریزش سنگ ها می توانند از وجود خطر آگاه شوند.

قوچ ها شیوه زندگی شان را خودشان انتخاب کرده اند؛ اینکه در ارتفاعات پایین کوهستان زندگی کنند یعنی جایی که غذا فراوان است اما خطر همیشه تهدید شان می کند؛ یا تحمل گرسنگی و سختی در ارتفاعات، جایی که می توانند با آرامش خاطر و آزادانه زندگی کنند.
دیدن زندگی مستقل و آزادانه شان، من را به یاد مردم زادگاهم می‌اندازد؛ لاموت ها. ما هم آزاد زیستن را به گرسنگی ترجیح می‌ دهیم.»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۱ آذر ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

غریبه ها

کتاب غریبه ها: داستان های کوتاه و جذابِ نوجوانانه ی انقلابی

کتاب غریبه ها
نویسنده: محمدرضا سرشار
انتشارات سوره مهر

بریده کتاب:

بابا با تمسخر لبخندی زد و گفت: ( مگر آمریکا می‌ گذارد کسی شاه را از بین ببرد!)
گفتم: ( اصلاً به آمریکا چه مربوط است ما می‌ خواهیم چکار کنیم! مگر آمریکا ارباب ماست؟!)
بابا ساکت شد. مثل اینکه حرفی نداشت.
ص۶۲

بریده کتاب(۲):

مگر ممکلت شهر هرت است؟ یک مشت غریبه آمده‌ اند توی ده و زده‌ اند بیست و سه تا بچه را لت و پاره کرده‌ اند، آن ‌وقت ولشان کنند که بروند؟! نه… اگر اینطور باشد، من یکی که طاقت نمی ‌آورم…

بریده کتاب(۳):

مادر گفت: ( مگر چه ‌شده؟)
بابا آهی کشید و گفت: ( کار این ولگردها به جایی رسیده که مزاحم ناموس مردم هم می ‌شوند.)
و ادامه داد: ( امروز سر چشمه بوده‌ اند و به دختر حسنقلی، حرف ‌های نامربوط زده ‌اند…
مادر، با دست صورتش را کند و گفت: ( استغفرالله!…)

بریده کتاب(۴):

با تمام قدرتی که در بدن داشتم، به طرف کوچه دویدم صدای پای مأمورها، روی موزاییک ‌های پیاده‌ رو، از پشت سرم، به گوشم رسید.
سرعتم را بیشتر کردم، تا به کوچه رسیدم، خود را توی آن پرتاب کردم. در همین وقت، چیزی سوت‌ کشان از کنار سرم گذشت و به دیوار خورد.
ص۲۲

بریده کتاب(۵):

یک ‌دفعه چند مرد قوی هیکل، جلویمان سبز شدند. نقاب زده بودند و چماق داشتند. جلوتر که آمدند، یکی از بچه‌ ها که کنار من ایستاده بود، گفت: (حالا چکار کنیم؟)
گفتم: (باید راهمان را کج کنیم و از کوچه‌ ی سمت چپ برویم.)
به کوچه ‌ی سمت چپ نگاهی کردم. اما از آنچه دیدم خشکم زد؛ چند نفر نقاب ‌دار دیگر، آنجا را بسته بودند. دلم هری ریخت پایین. قلبم تاپ تاپ می ‌زد. گلویم خشک شده بود. به زور، آب دهانم را قورت دادم و گفتم: ( با ما چکار دارید؟ بروید کنار بگذارید راهمان را برویم.)

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

برادر من تویی

کتاب برادر من تویی : قطره ای ست از دریایی بی کران… بخوان تا بی نصیب نمانی

 

کتاب برادر من تویی
نویسنده: داوود امیریان
انتشارات کتابستان معرفت

بریده کتاب:

علی(ع) با دست اشاره کرد که چابک سوار نزدیکش شود. چابک سوار در نزدیکی مولا علی(ع) از اسب پایین آمد. سرش را پایین انداخت و در برابر ایشان ایستاد. بازوی راستش زخمی شده بود. همه در تاب و انتظار بودند که بدانند این دلاور کیست که ابوشعشاء مدعی و هفت پسرش را به هلاکت رسانده است.
مولا علی(ع) دستار از صورت چابک سوار کنار زد. محمد حنفیه با شگفتی گفت:عباس!
عباس که هنوز چهارده ساله نشده بود به امیرالمومنین گفت:
از خدا حیا کردم که شما و برادرانم را تنها بگذارم. فکر کردم اگر اجازه نبرد ندهید، لااقل می توانم برایتان سقایی کنم و آب بیاورم تا تشنه نمانید.

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
دوشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

مهمانی باغ سیب

کتاب مهمانی باغ سیب : داستان حماسه… حماسه ای تاریخی، بی نظیر و پر از افتخار

کتاب مهمانی باغ سیب
نویسنده: داوود امیریان
انتشارات عهد مانا

بریده کتاب:

«همه با فریاد حمزه از جا پریدند. از چشمان حمزه انگار آتش زبانه می‌کشید. پوست گندمگونش تیره و کمان در دست راستش می‌لرزید.
حمزه رو به ابولهب فریاد زد:
تو برادر منی، عموی محمّدِامین هستی؟
فرزند عبدالمطلب هستی؟ ننگ بر تو.
غیرتت کجاست؟
به او حمله کنند، دشنامش بدهند و تو لال شوی و هیچ کاری نکنی؟
کجاست آن بی‌غیرتی که جرئت کرده به عزیزتر از جان من توهین کند؟

حمزه چشم گرداند.
ابوجهل مثل مرده، سفید شده و می‌لرزید.
حمزه جلو رفت.
چنگ انداخت و یقۀ ابوجهل را گرفت و بلندش کرد.»

 

 

عکس نوشت زیبا از کتاب مهمانی باغ سیب

 

مهمانی باغ سیب

عکس نوشته مهمانی باغ سیب
ما همه از نسل آدم هستیم. و پیش خدا آن کس محبوب تر و عزیز تر است
که با تقوا و پرهیز کارتر باشد.
عکس نوشته مهمانی باغ سیب
مرگ و زندگی
دست خدای بی همتاست، آن یگانه مهربان.
عکس نوشته مهمانی باغ سیب
من افتخار می کنم
که در هوایی نفس می کشم که
عطر علی با آن آمیخته است.
کتاب مهمانی باغ سیب
عکس نوشته مهمانی باغ سیب
قدر سکوت صحرا و کوهستان را بدان،
بسیار فکر کن،
به آفرینش جهان هستی و خودت…
عکس نوشته مهمانی باغ سیب
ما همه از نسل آدم هستیم.
و پیش خدا آن کس محبوب تر و عزیز تر است که
با تقوا و پرهیزکارتر باشد…
عکس نوشته مهمانی باغ سیب
هر کس مومن و مسلمان خوبی باشد،
بر هر ثروتمند و زیبارویی برتری دارد…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
دوشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

پیکار سرنوشت

کتاب پیکار سرنوشت: روایتی داستانی و خواندنی از حق طلبی مسلمانان…

کتاب پیکار سرنوشت (گنجینه ی حکیمی)
نویسنده: محمود حکیمی
انتشارات به نشر (آستان قدس رضوی)

بریده کتاب:

هربار که همدیگر را ملاقات می‌کردند، به ساحل دریا می ‌رفتند و از زندگی آینده خود حرف می ‌زدند. علاوه بر این احمد سعی می ‌کرد مسائل اجتماعی را هم برای فائزه مطرح کند. او ابتدا علاقه ی چندانی به مباحث نشان نمی‌داد‌. اما احمد کم کم او را قانع کرد که خوشبختی فرد بدون خوشبختی جامعه امکان پذیر نیست و فقط آدم‌ های خودخواه به خوشبختی دیگران اهمیت نمی ‌دهند…

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
سه شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

پدری مهربان برای همه

کتاب پدری مهربان برای همه: مهربان امام را هم باید شناخت و هم باید شناساند…

 

کتاب پدری مهربان برای همه
نویسنده: حسن محمودی
انتشارات: بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود(عج)

بریده کتاب:

غیبت حضرت، به این معناست که ایشان در بین ماست، ما را می بینید و می شناسد، ما هم ایشان را می بینیم؛ ولی نمی شناسیم.
هر کاری می خواهید انجام دهید فقط بدانید سه گروه می بینند: ۱- خدا، ۲- رسول خدا، ۳- مومنون
که در راس مومنان، امام زمان(ع) هستند. خود امام صادق (ع) فرمودند: «مومنون، ما امامان هستیم.
چرا برای کسی که با آمدنش گردن ما را می زند دعا کنیم؟!
دشمنان اسلام همیشه در فکر شبهه افکنی هستند و هدفشان این است که عقاید پاک ما شیعیان را خراب کنند. دشمن می داند اگر امام زمان ظهور کند بساط آنها را بر می چیند و حکومت آنها را پایان می دهد؛ به خاطر همین، برنامه ریزی می کند که تا این شخص را مورد تنفر ما قرار دهد و او را خشن معرفی می کند.

بریده کتاب(۲):

مگر نه این است که وقتی می آیی، خلایق انگشت به دهان می مانند که ما این آقا را نه یکبار، بلکه بارها دیده ایم! پس تو هستی؛ در بین مایی، ولی غایبی؛ یعنی ناشناخته ای؛ نشناختن هم گناه ماست نه مشکل تو…
ص۲۳

بریده کتاب(۳):

دعای ما عرض ارادت ماست نسبت به اماممان و این دعاها می تواند نقش بسزایی در تعجیل فرج و ظهور امام عصر (ع) داشته باشد. ص ۴۰

بریده کتاب(۴):

مریم از بچه های خوب کلاس و همیشه جزء یه نفر اول مدرسه است. یکی از علتهای پیشرفت مریم در درس هایش این بود که خیلی دقیق به اتفاقات دور و برش نگاه می کرد و از کنار هر مساله ای به سادگی نمی گذشت. مریم دیروز در درس دینی بحث امامت را خوانده بود و از علت غیبت امام زمان(ع) از دبیر دینی سوال کرده بود و از جواب ایشان خیلی قانع نشده بود. آخر زنگ ریاضی بود؛ درس تمام شده بود و بچه ها در اختیار خودشان بودند تا زنگ تفریح بخورد. صدای ندا نماینده کلاس، در گوش مریم زمزمه می شد «محدثه غایبه» با خودش گفت: محدثه غایبه، یعنی فعلا حضور ندارد؛ اما در واقع هست، ولی در کلاس نیست، امام زمان غایبه یعنی چه؟! آیا به همین معناست که وجود دارد ولی حضور ندارد؟ صفحات ۹-۱۰

مرتبط با کتاب پدری مهربان برای همه

بیشتر بخوانیم…
کتاب امید فردا: پاسخ به ۱۱۰ پرسش جوانان درباره امام زمان علیه السلام

بیشتر ببینیم…
هم خوانی امام زمانی (بازیرنویس – برای همخوانی)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

رفاقت به سبک تانک

رفاقت به سبک تانک
نویسنده: داوود امیریان
انتشارات: سوره مهر

بریده کتاب:

چشم باز کرد و خودش را روی تخت بیمارستان دید. همه چیز سفید و تمیز بود. بدنش کرخت بود و چشمانش خوب نمی دید. فکری شد که شهید شده و حالا در بهشت است. پرستاری که به اتاق آمده بود متوجه او شد. آمد بالا سرش. سرنگ در دستش بود. مجروح با دیدن پرستار اول چشم تنگ کرد بعد با صدای خفه گفت تو حوری هستی؟ پرستار که خیلی خوش به حالش شده بود که خیلی زیباست و هم احتمال می داد که طرف موجی است و به حال خودش نیست ریز خنده ای کرد و گفت بله من حوری ام. مجروح با تعجب گفت پس چرا اینقدر زشتی؟ ص ۹۱

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

آوازهایم برای تو

آوازهایم برای تو: داستان روزهایی که سن بعضی قد نمی دهد به یادآوری را می توان در این کتاب خواند

آوازهایم برای تو
نویسنده: نورا حق پرست
انتشارات: کانون پرورش فکری کودک و نوجوان

 
بریده کتاب:

درآستانه در زن و مردی میان سال وسبزه رو و پسری سیزده چهارده ساله ایستاده بودند. گفتم: ((بفرمایید درخدمتتون هستم.)) پسرک لحظه ای به من خیره شد و نگاهش را دزدید. پرسید شما خودتون هستین؟
خندیدم وگفتم: ((یعنی چی؟ پس قراره کی باشم؟))
پسرک زیپ کوله پشتی اش را باز کرد و یک عکس کوچک که میان صفحه دفتر بود, نشانم داد. نگاهی به عکس کردم وگفتم: ((این چیه؟)) پسرک گفت: ((خانم , این عکس شماست؟))

در و دیوار دور سرم چرخید. گیج و بهت زده گفتم: ((این رو ازکجا آوردی؟)) دست هایم لرزید. عکس روی میز افتاد. با چشم های پر اشک ولب های خندان گفتم: (آره این عکس منه یکی مثل همین رو خودم دارم. این منم. این مادرمه این ننه صفوراست, این بچه ها هم علی , بهار و واین یکی هم….))خیره به پسرک نگاه کردم پسرک با بغض گفت: (من حامی ام, حامی….)) اشک توی چشم های قشنگ و سیاهش نشست و رو به زن گفت: ((خاله دیدی پیداش کردم.)) زن هم گریه اش گرفت. مرد بازوی پسرک را فشرد و رو به آسمان گفت: ((خدایا شکر! قربون بزرگی و لطف تو برم)) نتوانستم جلوی فریاد شادمانه ام را که با گریه همراه شد بگیرم.
جلو رفتم, چشم به چشم های پسرک دوختم وگفتم :
((عزیزمادر, حامی)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۲ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

بازگشت پروفسور زالزالک

بازگشت پروفسور زالزالک: سفر به زمان قطعاً جذاب است و البته کمی خطرناک!

 

بازگشت پروفسور زالزالک

نویسنده: جلال الدین اکرمی
انتشارات: کانون پرورش و فکری کودک و نوجوان

معرفی:

دوست داری به ۱۲ هزار سال قبل سفر کنی؟ اگه دوست داری می تونی به همراه پروفسور زالزالک و همراه های خوبش به یه سفر عالی بری. پس این کتاب را بخون و کیف کن.

خلاصه:

داستان مربوط به دختری است که به همراه پدربزرگش به ۱۲۰۰ سال پیش سفر می کند یک سفر پر خطر اما جذاب!

دختر و پدر بزرگ در غار گشت و گذار می کنند غافل از اینکه دیگر در زمان خودشان نیستند و در غار انسان های وحشی و آدم خوار گذشته گردش می کنند!

از پس آدم خوارها بر نمی آیند اما نمی دانند از پس زمان چگونه برآیند چگونه به جنگ گذر زمان بروند. داستان این پدربزرگ و نوه یک داستان هیجان انگیزه که انسان رو در خودش فرو می بره.

بریده کتاب:

پروفسور با تعجب به نقاشی دیوار غار نگاهی انداخت و گفت: این‌جور نقاشی‌ ها حداقل به هشت هزار سال پیش تعلق دارد!

سپس انگشتش را از روی نقاشی برداشت و بی اختیار به نوک آن خیره شد نوک انگشتش سیاه شده بود جیغ خفیفی کشید و گفت: این غیر ممکن است! نگاه ها به سیاهی انگشت پروفسور خیره شد. هامون گفت: انگار به تازگی نقاشی شده. کمتر از چند روز پیش.

چشم های پرسشگر نگاهی به یکدیگر انداختند. دلهره پنهان در چهره همگی موج می زد. آقای تجربه کار نگاهی به روشنایی ته غار انداخت و در حالی که صدایش می لرزید،

گفت: اگر اشتباه نکرده باشم، ما در غار تنها نیستیم، کسانی آنجا منتظر ما هستند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۷:۰۰ ب.ظ

باغ کیانوش

کتاب باغ کیانوش: یک نبرد بسیار هیجان انگیز و متفاوت…

 

کتاب باغ کیانوش
نویسنده: علی اصغر عزتی پاک
انتشارات: کانون پرورش فکری کودک و نوجوان

خلاصه:

داستان دو نوجوان روستایی است که می خواهند به باغ یکی از اهالی روستا بروند. این فرد باغ دار به باغ خود بسیار حساس است و اجازه ی ورود به آن را به هیچ کس نمی دهد. یک روز که جشن عروسی پسر باغ دار بود، این دو نوجوان دور از چشم همه به باغ می روند در این هنگام باغ دار به باغ خود سر می زند و متوجه چند نوجوان در باغ می شود. در این زمان که زمان جنگ هشت سال بود ناگهان هواپیمای عراقی سقوط می کند و داخل باغ می افتد. سرباز عراقی که از سقوط هواپیما جان سالم به در می برد، باغ دار و بچه ها را گروگان می گیرد تا بتواند فرار کند. اهالی روستا متوجه موضوع می شوند و باغ دار و نوجوان ها را نجات می دهند.

بریده کتاب:

کیانوش گفت: “آدمیزاد همین است. تا چیزی را با چشم‌های خودش نبیند باور نمی کند. تازه این که فقط اثر یک گلوله کوچک است؛ اگر گروه‌ گروه بچه‌ های زیر آوار مانده ‌ی همدان را ببینی چه می‌ کنی؟ هیچ می ‌دانی با آن بمب‌ هایی که ریخته‌ ای روی همدان و شهرهای دیگر، چند نفر از این بچه‌ ها را کشته‌ ای؟”

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۹:۰۰
نمکتاب ...