نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۶۴۶ مطلب با موضوع «2. جوان» ثبت شده است

شنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۸، ۰۶:۳۶ ب.ظ

امام من 2

 

دانلود

معرفی:

در دنیایی که برای “ریزترین ” مشکلاتت
برنامه می ریزند
فروشگاه می زنند
و تبلیغ می کنند…
بی پناهی درد بزرگی است
که دیده نمی شود
ولی فهمیده میشود
امام تو را می بیند..تورا می فهمد
امام من
امام تو

 

عکس نوشته هایی که دلت را به کتاب نزدیک تر می کند:

عکس نوشته-شیعه حواسش باشد...گناه او را به پای امامش حساب می کنند
شیعه حواسش باشد….گناه او را پای امامش حساب می کنند.
عکس نوشته-جمعه خدا می خواهد که این صبح خودمانی را خرج خودی ترین فرد زندگی ات کنی
جمعه خدا می خواهد که این صبح خودمانی را، خرج خودی ترین فرد زندگی ات کنی، امام ات.
عکس نوشته-امام مثل خداست دریای محبت و رحمت
امام مثل خداست. دریای محبت و رحمت.
خودت دستت را بیرون نکشی، خدا دستت را رها نمی کند
خودت دستت را بیرون نکشی خدا دستت را رها نمی کند.
عکس نوشته-باید اثبات کنیم که خسته ایم از نبود امام، از ظلم ها و بی عدالتی ها
باید اثبات کنیم که خسته ایم از نبود امام، از ظلم ها و بی عدالتی ها.
عکس نوشته-ترس برای من و شما نیست؛برای آن هایی است که دنبال راهی غیر از خدا رفته اند
ترس برای من وشما نیست؛ برای آنهایی است که بدنبال راهی غیر از راه خدا رفته اند..
عکس نوشته-امام پناه عالم است
امام پناه عالم است.
عکس نوشته-
پرسید: زندگی چند قسم است؟ گفت: سه قسم! کودکی و پیری! پرسید: پس جوانی چه؟ گفت: فدای حسین
پرسید: زندگی چند قسم است؟ گفت: سه قسم! کودکی و پیری! پرسید: پس جوانی چه؟ گفت: فدای حسین

بریده هایی از دل کتاب:

بریده کتاب(۱):

امید اصلا یک کلمه چهار حرفی نیست.
امید اصلا خلقت من و شماست!
حس خاص نیست، فکر و اندیشه نیست…
امید روح و عالم و آدم است…
جلوه‌ای از روح الله است!
امید، مهدی فاطمه(س) است، عیسی مسیح(ع) است که هم‌زمان با ظهور منجی می‌آید و در پشت سرش نماز می‌گذارد.
امید زنده می‌کند و می‌بردت تا بی‌نهایت، تا خدا!

بریده کتاب (۲):

در اتاقش در آن قصر مجلل پادشاهی روم، ملیکا در خوابی آرام بود که پر شده بود از صحنه‌هایی رویاگونه. ملیکا خودش را در جمعی می‌دید که روحش را به تلاطمی همراه با نسیم می‌انداخت.
یکی که عیسی بن مریم بود، میزبانی می‌کرد. احترام می‌گذاشت بر دیگرانی که درخشان‌تر بودند که نور همه خواب ملیکا از وجودشان بود. شنید که محمد(ص) است؛ محمد مصطفی(ص). شنید که بانوی همراهش فاطمه است. شنید خبری درباره خودش را.
خواستگاری او از عیسی بن مریم…

بریده کتاب(۳):

امام ساکن آسمان‌ها بود‌ در عرش خدا. پس خدا منت گذاشت بر من و شما و او را میان ما ساکن کرد.
ما ظلم کردیم در حق امام و البته بیشتر در حق خودمان؛ او را رها کردیم.
تعدادمان به ظاهر زیاد است، اما تشکیلاتمان، برای یاری امام آماده نیست!
در سراسر دنیا، مشکلات ما همه از جهالت‌ ما است!

بریده کتاب(۴):

نام حجت ابن الحسن، صاحب‌الزمان(عج) که نزد امام رضا(ع) برده می‌شد، از جا برمی‌خاستند، دستی بر سر می‌گذاشتند و بر او سلام و درود می‌فرستادند…
دعای اللهم ادفع‌.‌.. یادگار امام رضاست برای شیعیان…
برکتی می‌دهد به جانت.
در مفاتیح، بعد از دعای عهد، این دعا را خواندی، یاد ما هم باش!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۸ ، ۱۸:۳۶
نمکتاب ...
دوشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

تا همیشه آشنا

تا همیشه آشنا : زندگی حضرت روح ا... به روایت تصویرهایی کوتاه و منقطع

تا همیشه آشنا : زندگی حضرت روح ا… به روایت تصویرهایی کوتاه و منقطع

تا همیشه آشنا : محمود محمدی نسب، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)

معرفی:

این مجموعه تصویرهایی است از زندگی مردی خواستنی تر از باران، تصویرهایی کوتاه و منقطع مثل خود باران، همیشه آشنا.

بریده کتاب(۱):

دوسه نفر از ایران آمده بودند آقا را ببینند یکی شان آشنا بود وقتی آمدند تو حاج مهدی دست امام را بوسید وگریه کرد حبس طولانی وشکنجه موهای سر وصورتش را سفید کرده بود. آقا نشناختش.
گفتم: ایشان آقا مهدی عراقی اند.
دست کشید به سرش وگفت: مهدی من چرا اینقدر پیر شده؟ مهدی سرش را گذاشت روی پای آقا.

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

تا نیمه ی راه

تا نیمه ی راه : خاطرات شفاهی خدیجه میرشکار اولین زن اسیر ایرانی

تا نیمه ی راه : خاطرات شفاهی خدیجه میرشکار اولین زن اسیر ایرانی

تا نیمه ی راه : ابوالقاسم علیزاده، نشر شمشاد

معرفی:

داستان همه عروس دامادها یه طرف، داستان حبیب و نامزدش یه طرف. عاشقانه های دامادی که آرام آرام مقابل عروسش جان می دهد و شکنجه هایی که عروس تنها به جان می خرد تا…

بریده کتاب(۱):

هنوز جمله تمام نشده بود که صدای شلیک گلوله به گوشم رسید. ناخودآگاه به اطراف خیره شدم…. کمی دقیق تر شدم باورم نمی شد. با وحشت واضطراب خاصی گفتم: حبیب! عراقی ها….
هنوز حرفم تمام نشده بود که تیراندازی به سمت ما شرع شد…. نمی توانستیم هیچ عکس العملی نشان بدهیم. نه من قادر بودم دست به اسلحه ببرم نه حبیب…..حبیب باورش این بود که جاده در دست مدافعان ایرانی است و می شود از سوسنگرد خارج بشویم….

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۸، ۱۰:۰۰ ب.ظ

تبار انحراف

تبار انحراف : پژوهشی در جریان شناسی انحرافات تاریخی

تبار انحراف : پژوهشی در جریان شناسی انحرافات تاریخی

تبار انحراف : مهدی طائب، سوره مهر

معرفی:

امروز ما در دنیای اسلام مکلفیم که هوشیاری ، توجه، دشمن شناسی وتکلیف شناسی را به اعلا درجه ممکن برای امت اسلام، جهان اسلام وملت خودمان تدارک ببینیم.

امام خامنه ای:
واین کتاب با کوشش های فراوان در راستای تبیین عرصه ی دشمن شناسی به شیوه ای روان و مدون و جامع تهیه و تدوین شده است.

بریده کتاب:

بنی اسراییل در سرزمین شیر و شهد به حکومت رسیدند. این سرزمین بهشت روی زمین بود. در زمستان و تابستان فاصله ی دما زیاد نبود. آن ها در رفاه مادی وفراوانی نعمت غوطه ور شدند و باز ایمان ها رو به ضعف نهاد و انحراف آغاز شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۸ ، ۲۲:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۱۴ تیر ۱۳۹۸، ۱۰:۰۰ ق.ظ

جوان و انتخاب بزرگ

جوان و انتخاب بزرگ : مروری کنیم هدفمان از زندگانی را...

جوان و انتخاب بزرگ : مروری کنیم هدفمان از زندگانی را…

 

جوان وانتخاب بزرگ : اصغرطاهرزاده، گروه فرهنگی المیزان

معرفی:

اگر جوانی قبول شدن در کنکور را انتخاب بزرگ خود بداند، یعنی هدف اصلی بشود دانشگاه، بعد چی؟ بعد فارغ التحصیل شود بعد شغل و ازدواج و بچه دار شدن، بعد چی؟ بچه هایش بزرگ شوند و آنها را به مدرسه و دانشگاه بفرستد و شغلی برایشان پیدا کند، بعد زن بدهد یا به خانه شوهر بفرستد، بعد چی؟ بعد هم بمیرد…
حال آیا این واقعا یک انتخاب بزرگ برای زندگی است؟!

بریده کتاب(۱):

زیست شناسان می گویند بدن انسان درطول شش ماه تماما عوض می شود و سلول های جدید جایگزین سلول های قبلی می شوند، ولی انسان باز هم احساس می کند که خودش، خودش است با اینکه بدنش در عرض شش ماه کاملا عوض شده است. پس بدن ما، خودِ ما نیست بلکه ابزار خود ماست، مثلا شما از طریق چشم می بینید ولی بدون چشم هم در خواب می بینید، پس اصل دیدین مربوط به روح است و اصل شنیدن و فکر کردن و… هم همه مربوط به روح است…

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۸ ، ۱۰:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

دختران خرمشهر

کتاب دختران خرمشهر : پنج روایت کوتاه از دخترانی بزرگ شده در جنگ

کتاب دختران خرمشهر : پنج روایت کوتاه از دخترانی بزرگ شده در جنگ

 

کتاب دختران خرمشهر : اختر دهقانی، نشر مجنون

بریده کتاب(۱):

با ناله گفت خدایا شکر، این همه دنبالت گشتم حالا باید پیدایت کنم.
با صدای شرم آلود گفتم چه کارم داشتی؟ بعد تا برسیم اون ور کارون دیگه تحویلم نگرفت، وقتی پیاده شدیم گفت: آهای همگی برگردید.
وقتی رفتیم پیش قایق رو به من کرد و گفت: اسمت چیه؟
گفتم: سعیده.
گفت: زن من میشی؟
گفتم: آره.
نادر: گفت همه تون دیدید که سعیده خانم با من نامزد کرد.

بریده کتاب(۲):

حالا سال ها پس از آزادی خرمشهر، خیلی ها که برای قدم زدن به کنار کارون می آیند، زنی میانسال را می بینند که غروب ها وقتی خورشید بساطش را جمع می کند به کنار کارون می آید…
من هنوز به یاد نادر و به عشق او تنفس می کنم، خوشحالم اگر نادر نیست، خرمشهر هست. من هنوز وفادارم به همان عشق کنار کارون.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

تا کربلا

کتاب تا کربلا : شهید اگر شهید باشد می شود دلداده، دلداده ب سیده الشهدا...

کتاب تا کربلا : شهید اگر شهید باشد می شود دلداده، دلداده به سیدالشهدا…

 

کتاب تا کربلا : گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

معرفی:

این کتاب داستان سرباز کاروان محمد صلی الله علیه و آله و سلم است.
هرکس دلش می خواهد خدا او را در کاروان پیامبر اکرم بپذیرد باید مثل این شهدا باشد.

 

بریده کتاب(۱):

مرحوم آیت الله العظمی اراکی می فرمایند: شبی در خواب امیر کبیر را دیدم. جایگاهی خوب و رفیع در عالم برزخ داشت از او پرسیدم: راز این مقام عالی شما چیست؟
جواب داد: این هدیه مولایم حسین علیه السلام است.
با تعجب گفتم: چطور؟
گفت: درحالی که رگ دو دستم را درحمام فین کاشان بریدند خون به شدت از بدنم می رفت و تشنگی بر من غلبه کرد خواستم آب طلب کنم ناگهان به خودم گفتم: میرزا تقی دو رگ تو را بریدند و این همه تشنه ای! پس در کربلا پسرفاطمه چه کشید؟ از عطش پسر فاطمه آقا اباعبدالله (علیه السلام) حیاکردم و چیزی نگفتم.
وقتی صورت بر خاک گذاشتم و آماده ی مرگ شدم مولایم بالای سر من آمدند و فرمودند: به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی و آب ننوشیدی.
بعد مرا به این مکان آوردند و گفتند: ((این هدیه ما در برزخ ان شاءالله در قیامت جبران می کنیم))

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۴۹ ب.ظ

راه نجات

کتاب_راه_نجات

 

فایل پی دی اف " کتاب راه نجات"

 

یکی از دانشمندای کله‌گنده‌یِ ما بچه‌شیعه‌ها از زمان نوجوونیش این طور خاطره میگه:

 

تو نوجوونی همش بی‌قرار بودم، دلم می‌خواست همون طوری که خدا واقعاً واقعاً دوس داره باشم. همیشه دلم شور می‌زد که نکنه کار خطایی ازم سر بزنه. دلم می‌خواست یه دستورالعملی، یه کتابی، چیزی داشته باشم که بهش عمل کنم تا یه بچه شیعه خالص بشم.

 

یه روزی بین خواب و بیداری بودم، امام زمان (عج) رو دیدم که تو مسجد جامع اصفهان بودن. دستشون رو بوسیدم و مشکلاتم رو ازشون پرسیدم. ایشون هم جواب دادن. بعدش گفتم: «آقاجون! من که همیشه نمی‌تونم شمارو ببینم و سؤالامو بپرسم، لطفا یه کتاب به من معرفی کنید که دستور کار و نقشه راه من باشه و بهش عمل کنم و کمتر دلشوره داشته باشم که نکنه اشتباهی ازم سربزنه.»

 

آقاجون تو خواب بهم آدرسی دادن. بعد بیداری به سراغ کتاب به همون آدرس رفتم، کتاب رو از امانتدار تحویل گرفتم. اون کتاب «صحیفه سجادیه» بود.

 

 

وای کتاب! کتاب! هر کی به هر جا رسیده، از کتاب خوندن رسیده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۴۹
نمکتاب ...
جمعه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۴۴ ب.ظ

جوان دانشجو

دانشجو

فایل پی دی اف "دانشجو"

 

 

دانشجو بود...دنبال عشق و حال، خیلی مقید نبود، یعنی اهل خیلی کارها هم بود، تو یخچال خونه ش مشروب هم میتونستی پیدا کنی....

از طرف دانشگاه می بردن اردو ...قرار شد یک دیدار خاص هم داشته باشن..از این به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف کنه...

وقتی رسیدیم سر قرار خاصمون...بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن، ایشون هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن...من چندبار خواستم سلام بگم...منتظر بودم ایشون به من نگاهی بکنن...امااصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن...درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن...یه لحظه تو دلم گفتم:"حمید،میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه...تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره...!!!تو که خودت میدونی چقدر گند زدی...!!!"

خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم...تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم، وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم، کارامو سروسامون دادم،

 تغییر کردم، مدتی گذشت، یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم،

از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم، چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن...

اینبار که رسیدیم خدمتشان ، من دم در سرم رو پایین انداخته بودم،

 اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود، تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن: "حمید..حمید...حاج آقا باشماست."

نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر...آهسته در گوشم گفتن:

- یکماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی.

 

ناگفته های ایت الله بهجت 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۴۴
نمکتاب ...
جمعه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۳۹ ب.ظ

ادب

ادب

فایل پی دی اف متن " ادب"

 

مراقب باش در مقابل بزرگان با ادب باشی... شاید اون آقات باشه و نشناخته باشی...

 آقایی در مشهد مقدّس است که هم اکنون حدود صد سال دارد  تعریف میکرد:

من همراه شخصی به مکّه رفتم و هرکدام مبلغ سیصد تومان داشتیم، در بین راه به مرضی مبتلا شدم که سیصد تومان خرج شد تا بالاخره به جدّه رسیدیم و در مدینه  سکونت کردیم، امّا خیلی ناراحت بودم که دو نفر با سیصد تومان در کشور غریب چه

کنیم. همان طور که در اتاق نشسته بودم، دیدم آقای محترمی به اتاق من آمد و فرمود: «سیصد تومان برای تو کافی است.»

گفتم: «برای عمّه تو کافی است.»

 دیدم برگشت و گفت:«سیصد تومان برای تو کافی است و هرکس هم که از تو پول خواست به او بده، خیالت راحت.» این را گفت و رفت...

 من آن وقت متوجّه شدم این دیدار غیر عادی بوده است وگریه کردم که چرا با ایشان این طور صحبت کردم.

رفیقم آمد و پرسید: چرا گریه می کنی؟ قضیه را به او نگفتم تا به مکّه رفتیم، پشت سر هم افراد آمدند و هرکدام صد تومان صد تومان خواستند و من هم دادم، برای اجاره منزل گفتند صد تومان جلوترباید بدهید دادم، برای رفتن کربلا گفتند صد تومان بدهید، دادم، به منزل آیت اللَّه حاج سید علی سیستانی رفتم و از وضع حال ایشان پرسیدم، معلوم شد سیصد تومان بدهکار هستند، سیصد تومان هم به ایشان دادم، تا آخرین بار کسی گفت: چهل تومان بدهی داریم، گفتم: از کیسه امام زمان می دهم و به او دادم. دیگر بعد از آن که این مطلب فاش شد، پول ادامه پیدا نکرد...

🖋کتاب روزنه ای از عالم غیب

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۳۹
نمکتاب ...